مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

سفر نامه ايتاليا قسمت پاياني

سلام دختر مهدكودكي من خوبي عزيززززززززززم الان دقيقا يك هفته هست كه ميري مهد چون خودتت خيلي وقت بود كه به من اصرار ميكردي مامان اسم من را مدرسه مينويسي ومن هم قول داده بودم كه از مسافرت برگرديم اسمت را مهد مينويسم تا اينكه شنبه مورخ24/05/94 ساعت هفت از خواب بيدار شدي ما بايد طبق قراري كه با مهد گذاشته بودم ساعت 8:30 ميرفتيم ولي تو اينقدر ذوق داشتي كه ساعت 8 مهدكودك بوديم تا كلاست مشخص شد وخاله شكوفه اومد دستت را گرفت كه بري پيش بقيه بچه ها ومن يكساعت توي مهد نشستم و از توي دوربين نگاهت ميكردم چون بايد مي اومدم سركار صداتت كردم گفتم مليسا جون من دارم ميرم سركار ولي شماره موبايلم را ميدم به خاله شكوفه به محض اينكه خواستي بري خونه به من زنگ م...
31 مرداد 1394

سفرنامه ايتاليا قسمت دوم

سلام عشق مامان با يك روز تاخير 38 ماهگيت مبارك باشه هميشه هميشه لبت خندون وتنت سالم باشه يكي يه دونه خونه. بريم دوباره سراغ سفرنامه ايتاليا هفته هاي اول وقتي با حميد تلفني صحبت ميكرديم بعد از قطع كردن تلفن ديگه گريه ولج ميگرفتي كه بايد بريم پيش حميد ميرفتي جلوي در خونه ميگفتيم بريم پيش حميد وخاله فرشته مجبور ميشد تورا ببره پارك واز سرت مي افتاد دوباره فردايش كه حميد تماس ميگرفت همين برنامه بود تا اينكه به حميد گفتم زياد زنگ نزن خودم زنگ ميزنم ولي فايده اي نداشت چون خودتت بلد بودي چه شكلي از طريق واتساپ شماره حميد را بگيري وروزي چند بار باهاش صحبت ميكردي وبهت توضيح ميداديم كه فعلا نميتونيم بريم پيش حميد تا اينكه ديگه برات عادي ش...
21 مرداد 1394

سفرنامه ايتاليا قسمت يك

سلام به تمام دوستهاي خوب ني ني وبلاگي قبل از هرچيز بگم كه دلم خيلي براتون تنگ شده بود بعدازيكماه با كوله باري از خاطره وعكس برگشتم وسعي ميكنم حافظه ام تا جايي كه ياري كنه از اين سفر خوب ودوست داشتني براتون بنويسم. شنبه مورخ 13تيرماه ساعت 3صبح پرواز داشتيم به تركيه و بعدازدوساعت استراحت پرواز داشتيم به ايتاليا به شهر بلونيا چون با پرواز توركيش كه يه پرواز تركي بود وفوق العاده هواپيماهاي خوب وتميزي داشت مسافرت كرديم چون پروازهاي ايران اير به ميلان ورم بودند به شهر بلونيا پرواز مستقيم نداشتند از ساعت 10شب جمعه بابت تحويل دادند چمدون وگرفتن ارز دولتي بايد ميرفتيم فرودگاه همون روز جمعه بعدازظهرش خاله فرانك وخاله فايزه وشبنم اومدند تهران ...
17 مرداد 1394

مليسا وعبادتش

سلام مليسا جونم دوتايمون خوبيم ولي كلي اين روزها كار داريم كه با كمك همديگه انجام ميديم چون ديگه جمعه شب ميريم ايتاليا وخوبيش اينه كه يكماه شب وروز پيش همديگه هستيم توي اين روزهاي ماه رمضون كه اكثر آدمها متحول ميشند در مورد تو هم صدق ميكنه تا ميبيني اذان دارند ميزنند ميگي ميخوام نماز بخونم وشروع ميكني به عبادت وصلوات فرستادن وخيلي قشنگ تمام مراحل نماز را بلدي آفرين دختر گلم. عاشق تلفظ نون فانتزيت هستم ميگي (نون فانتي) غروب جمعه اون هفته برديمت شهربازي الماس هروي خيلي خوشت اومد چندبار با همديگه قطار سوار شديم بعدش هم يكساعت رفتيم قسمت خانه كودكش با بچه ها بازي كردي حالا هرروز بهم ميگي مامان منو ميبري پيش دوستام باهاشون بازي...
10 تير 1394

تولدت مبارك گل من

                     شاديهايت به بلنداي سقف آسمان زتدگيت همرنگ رنگين كمان مهربانيت امواج خروشان دريا سربلنديت چون كوه استوار وغصه هايت چون حباب شكننده وگذرا اي نتيجه زندگي من، اي آينه گذر عمرمن هميشه خوشبختيت را آرزو دارم. مليسا جونم تولدت مبارك چهارشنبه غروب كه رفتم خونه سريع با حميد خونه را برات تزئين كرديم چون شام قرار بود ماماني وبابايي بياند خونمون ومن مشغول شام درست كردن شدم امسال هم يه جشن تولد پنج نفري گرفتيم چون درگير كارهاي رفتن به ايتاليا هستيم وروز ق...
20 خرداد 1394

اين سخت هم گذشت

سلام مليسا جون خلاصه اين پروژه سخت ونفس گير يعني پوشك تموم شد وحالا ميخوام برات بنويسم با چه سختي ومشقتي اين پروژه را به اتمام رسوندم. تو از اينكه بخواي جيش كني بدون پوشك فوق العاده ميترسيدي وعلتش هم پارسال ارديبهشت ماه وقتي چند روز تب واسهال داشتي بردمت دكتر واون برات آزمايش ادرار نوشت ويه چسب مخصوص داد كه بهت بچسبونم وتو توي اون جيش كني تو از همون موقع ترسيدي نه آزمايش را انجام دادي نه ديگه حاضر ميشدي بدون پوشك بموني البته تايمهايي بود كه در طول روز بدون پوشك ميموندي ولي محال بود جيش كني سريع جيش داشتي ميگفتي مامان پوشك بيار برام.  كتاب مامان بيا جيش دارم را كلي در طول روز برات ميخوندم، قصه كه شبها ميخواستم بگم در...
5 خرداد 1394

روزانه دختركم

سلام عزيز دل من سريع بريم سراغ شيرين زبونيات : دوچرخه قبلي ديگه برات كوچولو شده بود وتصميم گرفته بوديم به عنوان عيدي  برات دوچرخه بخريم يازدهم ارديبهشت جمعه صبح من وتو وحميد رفتيم بورس دوچرخه فروشها ،تا ازماشين پياده شديم تو كلي با خوشحالي گفتي مامان اومديم دوچرخه بخريم گفتم آره اولين مغازه كه رفتيم همين دوچرخه اي كه انتخاب كرديم بهت نشون دادم البته رنگ سرخابيش را تو هم دست بهش زدي تا فروشنده گفت خوب بشين روش تو خجالت كشيدي گفتي بريم خلاصه چند تا مغازه ديگه رفتيم دوباره برگشتيم همون مغازه اولي كه اون دوچرخه سرخابي فروخته شده بود واين دوچرخه صورتي مونده بود تو هم تا ديدي يه دختر وپسر ديگه اونها هم ميخواند دوچرخه بخرند سريع هم...
29 ارديبهشت 1394

مليسا خوشمزه من

سلام دختر خوشگل من خداروشكر ديگه اين ويروس لعنتي دست از سر من وتو برداشت وتو شدي همون مليسا خوشمزه من البته بماند كه كلي ضعيف شدي ولي همين كه حالت خوبه خداروشكر وميخوام حالا با خيال راحت وآسوده از اون شيرين زبونيات بنويسم. ياد گرفتي صلوات ميدي ميگي اللهم صل علي محمد وآل محمد وعجل بلندا(منظور عجل فرجهم )ميگم مليسا همون صلوات كافيه مامان ادامه اش ميشه وعجل فرجهم ولي تو حرف حرف خودته. يه جمعه من وتو خونه تنها بوديم وتو داشتي قربون صدقه عروسكت كچل ميرفتي ! مليسا:كچل جان عشقتمه(منظور عاشقتم)كچل جان قربون دلت بشم،كچل جان من خيلي دوست دارم. مامان فرخنده:خوب مليسا كجل را بيشتر دوست داري يا مامان فرخنده مليس...
31 فروردين 1394
2059 13 16 ادامه مطلب

نوروز94

سلام دخترگلم ميدونم حالت اصلا خوب نيست چون از اين ويروس جديد آنفولانزا گرفتي البته اول من گرفتم از اونجايي كه وقتي مريض ميشم محبتت به من بيشتر ميشه هي مي اومدي من را بوس ميكردي تا اينكه مريض شدي اصلا غذا نميخوري و بداخلاق ولجباز شدي اميدوارم زودتر خوب بشي عزيزززززززززززم . امسال كلي ذوق ميكردي هفت سين چيده بودم و بابت سيب هفت سين هم كلي باهات داستان داشتم هر دفعه گذاشتم سيب روي ميز تو برداشتي گاز زدي گفتي مامان دستت درد نكنه برام سيب آوردي حالا اگه تا آخر ميخوردي دلم نميسوخت فقط يه گاز كوچولو ميزدي دوباره ميذاشتي سر جاش ومن هم تصميم گرفتم بيخيال سيب گذاشتن بشم. يكم فروردين بعدازظهر حركت كرديم رفتيم رشت وتو همش توي ماشين ...
22 فروردين 1394