مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

خداحافظ شيشه شير

سلام دختر ناز وقشنگم ببخشيد بهار شده و من تنبل حس وحال نوشتن زياد ندارم البته با تو مشغول شيطنت و بازي كردن هستم بزرگترين مرحله زندگيت هم گذشت وحالا ميخوام از اون روزها برات بنويسم. خانم خانما وقتي كه بدنيا اومدي از همون روز اول سخت سينه ام را گرفتي بيشتر دوست داشتي شير خشك بخوري وبعداز 50 روز ديگه حاضر نشدي شير من را بخوري ديگه فقط شير خشك اس ام آي كلد را ميخوردي وقتي 150 روزت شد ديگه اون شير خشك را نخوردي معلوم بود گرسنه ات هست ولي نميخوردي تا اينكه بردمت دكتر گفت شير خشك اس ام آي كلد فوق العاده شير خوبيه ولي طعمش زياد خوب نيست وبچه هايي كه چشايي قوي دارند بعد از يه مقطعي ديگه حاضر نيستند لب بزنند وراست ميگفت چون هروقت شير...
17 خرداد 1393

روزهاي بهاري دخترم

سلام عشق من شكلات مامان ،عمر و همه هستي من، واي نميدوني كه چه بلبل و خوردني شدي همه ميگند نسبت به سنت خيلي خيلي قشنگ صحبت ميكني. اون هفته سه شنبه كاري پيش اومد بايد ميرفتم رشت من وتو سوار هواپيما شديم ساعت 5 بعدازظهر رفتيم بر خلاف دفعه هاي قبل ايندفعه قشنگ حاليت بود ميگفتي ها پيما هاپيما بعد هي از پنجره بيرون را نگاه ميكردي تا رسيديم سر كوچه خاله فرانك يادتت اومد گفتي خاله خاله ومن هم خوشحال كه ديگه توي ذهنت يه چيزهايي ميمونه بعد تا شبنم را ديدي گفتي شببم وبعد گفتم برو بغل خاله فائزه سريع رفتي پيشش بعد رفتي سمت پنجره پرده را كنار زدي گفتي بف مياد(چون عيد برف اومده بود وتو ازپنجره نگاه ميكردي)گفتم دور هوشت مامان هميشه كه برف نم...
29 ارديبهشت 1393

مليسا با هوش

سلام همه هستي من مليسا نفس، ببخشيد مامان يه  خورده طول كشيد تا وبت را آپ كنم ولي الان ميخوام برات بنويسم از تموم شيرين زبونيهات و كارهايي كه بلدي انجام بدي. عشق مامان اون هفته از چهارشنبه تا جمعه مريض بودي بيرون روي شديد داشتي پنج شنبه ظهر زنگ زدم به حميد كه بياد ببريمت دكتر، دكتر معاينه ات كرد و دارو برات نوشت شربت زينك سولفات و پودر او آر اس ولي دريغ ازيه قطره كه تو بخوري گذاشتم برات توي يخچال خنك كه شد گفتي آب بهت دادم وتو هم كل اون را روي پاركت ريختي ومجبور شدم به همون شيوه سنتي درمانت كنم غذا بهت كته وماست دادم و كلي هم بهت دوغ دادم كه خداروشكر ديروز خوب بودي ودر اين چند روز بالاي 40 تا پوشك استفاده كردي طوريكه شنبه ساع...
14 ارديبهشت 1393

اين روزهاي مليسا

  سلام دختر گل من كه براي خودتت خانمي شدي ومن نميدونم بايد خوشحال باشم يا ناراحت چون ديگه  تو اون مليسا کوچولی ٣.٣٠٠ گرمی نيستي دوست داري بيشتر كارهاتو خودتت انجام بدي خيلي خيلي قشنگ حرف ميزني ونيازهاتت را ميگي مامان آبه بده، مامان غذا بده،مامان بشتني ميخوام بعد توي بستني ها كيم وبستني عروسكي خيلي دوست داري در فريزر را خودتت باز ميكني كيم را به من نشون ميدي بعد ميگي مامان از اين بده وديگه نميذاري من بهت بدم حتما خودتت بايد بخوري بخاطر همين مورچه ها خيلي دوست دارند چون كل خونه را بستني بارون ميكني. كتاب شعر مامان بيا جيش دارم را ميخونم وتو همچنان حفظ هستي و با من ميخوني : مامان بيا جيش دارم  ...
31 فروردين 1393

22 ماهگی ملیسا

                                                                        امروز روز ماهگرد توست و من هر روز بیش از پیش به این راز پی میبرم   که تو خلق شده ای برای من تا زیباترین لحظه ها را برایم بسازی . . .   عاشقانه دوست دارم خيلي خيلي زياد    ...
20 فروردين 1393

خاطرات عروسي و عيد 93

سلام سلام به گل روي ماه همه دوستهاي قشنگم وني ني هاي نازتون من برگشتم با كلي عكس وخاطره     ظهر دوشنبه مورخ 26/12/92 از شرکت خداحافظی کردم واومدم پتو وبالشت را جمع کردم و ساعت 3 اومدم دنبالت که بریم فرودگاه چون قرار بود من وتو با هواپیما بریم وحمید هم با کلی چمدون فردا شب بیاد رشت . تا رسیدن به فرودگاه تو بغل من خواب بودی وقتی بیدار شدی دیدی بیرون هستیم کلی خوشحال شدی وبد تر از اون وقتی پله برقی را دیدی هی گفتی بالا بالا ومن هم باتو چندبار بالا وپایین کردم ،پروازمون قرار بود ساعت 6 بپره ولی تاخیر داشت وتو توی این مدت کلی توی سالن انتظار چرخیدی هی میگفتی بچلخم بچلخم ومردم کلی ازت عکس وفیلم گرفتند بعد می رفتی...
17 فروردين 1393

اولين ديدار مليسا و خاله فرشته

جمعه ساعت 7 صبح خاله فرشته و دويده اومدند بابا حمبد رفته بود دنبالشون چون توخواب بودي من نرفتم بعد ازسلام واحوال پرسي دويده به زبان ايتاليايي گفت ميخوام مليسا را ببينم چون ايراني فقط بلده بگه سلام خوبي بعد با خاله فرشته و دويده اومديم توي اتاق خواب تو مثل فرشته ها خواب بودي اشاره كردم زياد سرو صدا نكنيد چون تا ساعت 9 بايد بخوابه وگرنه بداخلاق از خواب بيدار ميشه خاله فرشته هي ميگفت اي جانم بعد ديدم داره اشكهاي چشاشو پاك ميكنه دويده هم به زبون خودشون قربون صدقه ات رفت بعد ما نشستيم گل گفتيمو خنديديم چون من و دويده هم سن هستيم وسال تحويل 2011 من رفته بودم ايتاليا كلي با هم جوريم و شوخي ميكنيم اون موقع ماماني تو اصلا وجود نداشتي بعد سوغاتيها را...
25 اسفند 1392

بيست ويك ماهگي عشق مامان

ماه كه من با تو مادر شدم الهي 210 ساله بشي خوشگل من اين متن زيبا را از اينرنت خوندم ودوست دارم برات بذارم كه مثل واقيعته عسل مامان   وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی…   شبا تا صبح بیداری ولی روزها خسته نیستی…   انگار خدا بهت قدرتی مضاعف داده بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاطی…   با هر خنده کودکت بال در میاری و تو ابرا پرواز میکنی…   دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست… نگران اینی که مبادا پای بچم بسوزه… وای چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟   اگه بچت عطسه کنه دنیا رو...
20 اسفند 1392

يه روز خوب

اول سلام به همه دوست هاي جون جوني اصولا ميدونيد كه من پنج شنبه ها خيلي هنرمند ميشم اين هنر نمايي اون هفته ست خيلي خوشمزه شد از بيرون هم خيلي بهتر تازه كارم در اومد مورد استقبال همسري قرار گرفت و فرمودند از اين به بعد خودتت پيتزا درست كن مليسا هم خوشش اومد دستورش را هم از وب دوست عزيززززم آيدا جون برداريد اين هم عكسش دلتون نخواد.       چهارشنبه غروب حميد زود اومد كه بريم براي عشقمون مليسا عسل خريد كنيم اول بهت بگم مامان جون امسال زياد برات خريد نكردم چون خاله فرشته گفته كلي برات لباس خريده كه هفته بعد برات از ايتاليا مياره ولي من گفتم شايد لباسها برات بزرگ باشه گفتم يه دودست برات بخرم ب...
10 اسفند 1392