مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 20 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

اين سخت هم گذشت

سلام مليسا جون خلاصه اين پروژه سخت ونفس گير يعني پوشك تموم شد وحالا ميخوام برات بنويسم با چه سختي ومشقتي اين پروژه را به اتمام رسوندم. تو از اينكه بخواي جيش كني بدون پوشك فوق العاده ميترسيدي وعلتش هم پارسال ارديبهشت ماه وقتي چند روز تب واسهال داشتي بردمت دكتر واون برات آزمايش ادرار نوشت ويه چسب مخصوص داد كه بهت بچسبونم وتو توي اون جيش كني تو از همون موقع ترسيدي نه آزمايش را انجام دادي نه ديگه حاضر ميشدي بدون پوشك بموني البته تايمهايي بود كه در طول روز بدون پوشك ميموندي ولي محال بود جيش كني سريع جيش داشتي ميگفتي مامان پوشك بيار برام.  كتاب مامان بيا جيش دارم را كلي در طول روز برات ميخوندم، قصه كه شبها ميخواستم بگم در...
5 خرداد 1394

روزانه دختركم

سلام عزيز دل من سريع بريم سراغ شيرين زبونيات : دوچرخه قبلي ديگه برات كوچولو شده بود وتصميم گرفته بوديم به عنوان عيدي  برات دوچرخه بخريم يازدهم ارديبهشت جمعه صبح من وتو وحميد رفتيم بورس دوچرخه فروشها ،تا ازماشين پياده شديم تو كلي با خوشحالي گفتي مامان اومديم دوچرخه بخريم گفتم آره اولين مغازه كه رفتيم همين دوچرخه اي كه انتخاب كرديم بهت نشون دادم البته رنگ سرخابيش را تو هم دست بهش زدي تا فروشنده گفت خوب بشين روش تو خجالت كشيدي گفتي بريم خلاصه چند تا مغازه ديگه رفتيم دوباره برگشتيم همون مغازه اولي كه اون دوچرخه سرخابي فروخته شده بود واين دوچرخه صورتي مونده بود تو هم تا ديدي يه دختر وپسر ديگه اونها هم ميخواند دوچرخه بخرند سريع هم...
29 ارديبهشت 1394

مليسا خوشمزه من

سلام دختر خوشگل من خداروشكر ديگه اين ويروس لعنتي دست از سر من وتو برداشت وتو شدي همون مليسا خوشمزه من البته بماند كه كلي ضعيف شدي ولي همين كه حالت خوبه خداروشكر وميخوام حالا با خيال راحت وآسوده از اون شيرين زبونيات بنويسم. ياد گرفتي صلوات ميدي ميگي اللهم صل علي محمد وآل محمد وعجل بلندا(منظور عجل فرجهم )ميگم مليسا همون صلوات كافيه مامان ادامه اش ميشه وعجل فرجهم ولي تو حرف حرف خودته. يه جمعه من وتو خونه تنها بوديم وتو داشتي قربون صدقه عروسكت كچل ميرفتي ! مليسا:كچل جان عشقتمه(منظور عاشقتم)كچل جان قربون دلت بشم،كچل جان من خيلي دوست دارم. مامان فرخنده:خوب مليسا كجل را بيشتر دوست داري يا مامان فرخنده مليس...
31 فروردين 1394
2057 13 16 ادامه مطلب

نوروز94

سلام دخترگلم ميدونم حالت اصلا خوب نيست چون از اين ويروس جديد آنفولانزا گرفتي البته اول من گرفتم از اونجايي كه وقتي مريض ميشم محبتت به من بيشتر ميشه هي مي اومدي من را بوس ميكردي تا اينكه مريض شدي اصلا غذا نميخوري و بداخلاق ولجباز شدي اميدوارم زودتر خوب بشي عزيزززززززززززم . امسال كلي ذوق ميكردي هفت سين چيده بودم و بابت سيب هفت سين هم كلي باهات داستان داشتم هر دفعه گذاشتم سيب روي ميز تو برداشتي گاز زدي گفتي مامان دستت درد نكنه برام سيب آوردي حالا اگه تا آخر ميخوردي دلم نميسوخت فقط يه گاز كوچولو ميزدي دوباره ميذاشتي سر جاش ومن هم تصميم گرفتم بيخيال سيب گذاشتن بشم. يكم فروردين بعدازظهر حركت كرديم رفتيم رشت وتو همش توي ماشين ...
22 فروردين 1394

دختر1010روزه من

سلام به مليسا گلم اين آخرين پست سال 1393 هستش عزيزم يكسال گذشت وبا امروز 1010 روز هست كه با هم هستيم خيلي خيلي زود گذشت وتو بزرگ شدي كلي چيز ياد گرفتي و خيلي خوشحالم كه خدا يه همچين دختر شيرين زبوني به من داده كه دارم باهاش بزرگ ميشم. حالا ميخوام از شيرين زبونيات بنويسم: بازي فروشندگي را خيلي خيلي دوست داري كتاب و سي ديهات را ميچيني بعد ميگي مامان اينها چنده من ميگم هزار تومن براي كي ميخواستي ميگي براي دخترم ميگم اسم دخترت چيه وتو در جواب ميگي پدر ميگم پدر كه اسم دختر نيست ميگي نه اسم دخترم ميخوام پدر باشه خدايا تا اون موقع ثبت واحوال يه قانوني را تصويب كنه كه بچه ام بتونه اسم دخترش را پدر بذاره آرزو به دل نمونه . ...
24 اسفند 1393

روزانه هاي دختركم

سلام دختر گلم ببخشيد ديربه دير وبلاگت را آپ ميكنم اسفند ماه كه ميشه هم از لحاظ كارهاي شركت و هم كارهاي خونه سرم خيلي شلوغه ميشه بخاطر همين وقت نميكردم وبلاگت را آپ كنم ولي الان خونه تكوني وخريد كردنمون تموم شده و با خيال راحت دارم برات مينويسم. ازهمون زماني كه خيلي كوچولو بودي يعني يكسالت بود به زير دستي نميدونم به چه زبونيه،زبون آدم فضايهاست تو ميگي قاب لي چيو مثلا ميخوام بهت ميوه بدم ميگي مامان بزار توي قاب لي چيو البته بماند اون موقع كه كوچيك بودي طول كشيد تا من متوجه منظورت بشم خودتت با دست اشاره كردي كه من متوجه شدم زيردستي را با اين تلفظ ميگي. همچنان عاشق آب بازي هستي توي وسايل آشپزيت هي آب ميريزي حالا بماند كه...
16 اسفند 1393

شيرين زبونيهاي مليسا جون

سلام يكي يه دونه خونه نمي دونم كي اين مطالب را ميخوني ودرك ميكني چقدر بي نهايت دوست دارم وميميرم برات زماني كه خودت مادر بشي اين مطالب را بهتر درك ميكني كه چقدر مادرها عاشقونه بچه هاشون را دوست دارند ونفسشون به نفس گلهاي زندگيشون بسته است بخاطر همين هميشه سعي كن شاد و خندون باشي مثل حالا كه همش در حال رقصيدن وخنده هستي حالا ميخوام برات از شيرين زبونيهات بنويسم كه چقدر زبون شيرين ودوست داشتني داري. تازگيها همش بعدازظهرها مياي بغلم ميكني ميگي مامان من دلم تنگه منظورت اينه كه مامان دلم برات تنگ شده ميگم مليسا جون من بيشتر دلم برات تنگ ميشه ولي وقتي پيشت هستم كه دلتنگي نداره كلي همديگه را بغل ميكنم لاو ميتركونيم. تا لباس مي پو...
13 بهمن 1393

32 ماهگی

                             سلام دختر يكي يه دونه ما خوبي عشقم امروز مليسا جونم 32 ماهه ميشي وچقدر زود گذشت الان ديگه من دختري دارم تا ميبنه من خسته  هستم ميگي مامان چي شده، برام كتاب شعرش را ميخونه شبها ميگم مليسا برام قصه بگو وتو قصه شنگول ومنگول را در عرض يك دقيقه خلاصه برام تعريف ميكني حرفهاي قشنگ ميزني يه روز در ميون هم بايد برات سي دي يا بادكنك بخريم . من نميدونم چرا شبها توي خواب ناز هستيم اين بادكنكها بايد بتركند البته تو وحميد خواب هستيد ولي من بيدار ميشم به خودم مي...
20 دی 1393
1711 13 22 ادامه مطلب

سفر به بندر عباس

  سلام دختر شيرين زبون و دوست داشتني من سريع بريم سر خاطرات اين چند وقت: سه شنبه مورخ18/09/93 من وتو وحميد ساعت 5:35 بعد از ظهر بليط هواپيما داشتيم به مقصد بندر عباس بريم پيش دخترخاله من سعيده كه دوسال پيش عروسيش رفته بوديم و تو كلي رقصيده بودي وبخاطر شغل همسرش رفته چند سالي بندرعباس زندگي كنه ماهم گفتيم بريم بهش سر بزنيم هم بريم قشم وخريد كنيم با ماشين خودمون رفتيم فرودگاه بماند از چند روز قبل هي بهت ميگفتم ميخوايم بريم هواپيما بشينيم وتو هم هر روز كه از سركار مي اومدم خونه بهم ميگفتي الان ميريم هواپيما بشينيم ومن هي برات ميشماردم كه نه چند روز ديگه، خلاصه هر روز سوالت بود تا اينكه سه شنبه بعدازظهر رفتيم سوار هواپ...
1 دی 1393
1016 11 20 ادامه مطلب