مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

خاطرات آبان وآذر ماه

1396/9/29 9:26
نویسنده : مامان فرخنده
695 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر نازم ببخشید وقت کم میارم که برات بنویسم چون دیگه بعدازظهر میام خونه باید بشینم سر تکالیف مدرسه ات بخاطر همین بعدش زمان زیادی برام نمیمونه چون ساعت 9 شب هم میخوابی بخاطر همین با کمبود شدید وقت مواجه هستمخجالتخجالت

29 آبان طبق برنامه ریزی قبلی تصمیم گرفته بودیم با پسرعمه حمید وخونواده اش بریم وان دوروز هم ازمدرسه برات مرخصی گرفتم وغروب دوشنبه حرکت کردیم وتو هم خوشحال چون یک همسفر کوچولو بنام رها داشتیم که رابطه اش با تو عالی بود سه شنبه صبح وان بودیم واین سه روز به خرید کردن گذشت واین چند روز برف شدیدی اومد وخداروشکر هرچقدر که ما توکشور خودمون برف کم میاد اونجا تو تونستی کلی برف بازی کنی .

قبلا هم گفته بودی حتما باید برای خانم معلم وبچه ها سوغاتی بخرم که برای خانم معلمت بلوز وبرای بچه ها بیسگویت خریدیم .

16 آذر هم طبق قولی که بهت داده بودم بردمت سرزمین لیلیپوت واونجا هم یه دوست به اسم پانیذ پیدا کردی ودوساعت ونیم با همدیگه  بازی کردید.

20آذر مدرسه شماها را برد فیلم شکلات که خیلی خوشت اومده بود چون سینما به مدرسه اتون نزدیک هست شماهارو پیاده برده بودند وبرام تعریف کردی هر دونفر باید دست همدیگه را میگرفتیم منم دست ریحانه را گرفته بودم مامان فیلمش در مورد شکلات بود بعد از فیلم ریحانه همش میگفت آدم دلش شکلات میخواد(چون ریحانه توپولو هست)منم گفتم ریحانه من فردا برات کلی شکلات میارم که بخوری.خندهخندهخنده

یک روز که از مدرسه اومدی خونه گفتی مامان دندون ریحانه افتاده وفرشته دندون براش دفتر نقاشی ومدادرنگی برده پس چرا دندونهای من نمی افته وهی دندونات را با دستت میزدی که زودتر بیافته ومنم حالا کلی توضیح که اون چون نیمه دومی هست یکسال دیرتر رفته مدرسه بخاطر همین دندونهای تو امسال نمی افته بعد گیر دادی پس حالا که فرشته دندون نمیاد باید بابا نوئل بیاد خونمون که من دوباره بابا نوئل توی خارج هست دیگه گریه که نه باید برای منم کادو بیاره گفتم خب باشه تو بلند به بابانوئل بگو چی میخوای تا اون برات تهیه کنه.

ملیسا: بابا نوئل برام یک پنگه اسباب بازی صورتی که دکمه خاموش وروشن داشته باشه بیار ویه تبلت مثل تبلت دادا شهاب منتعجبتعجبتعجب

گفتم خودتت مگه نمیگی بابا نوئل از لوله بخاری کادوها را میندازه برای بچه ها اگه تبلت را بندازه ممکنه که بشکنه(چون اصلا دوست ندارم از این سن کم تبلت داشته باشی)یه آرزو دیگه کن گفتی آره راست میگی پس اسپری هلو کیتی میخوام ومنم یه نفس عمیق که ختم بخیر شد.چشمکچشمکچشمک

دیگه برنامه هرروز ما لحظه شماری برای اومدن بابانوئل بود تا اینکه جمعه رفتیم سینما فیلم آینه بغل پایین سینما چند تا درخت کاج برای کریسمس بود که گفتی مامان باید درخت کریسمس هم بخریم که حمید گفت نه برای چی باید بخریم دست منو گرفتی اومدی در گوشم گفتی مامان حمید دوست نداره بابا نوئل بیاد خونمون اگه درخت کریسمس نباشه نمیاد حمید میخواد اشک منو در بیاره حالا خنده ام هم گرفته بود گفتم باشه حالا بریم فیلم را نگاه کنیم من با حمید صحبت میکنم .خندونکخندونکخندونک

بعد فیلم تصمیم گرفتیم بریم مجیدیه به دنبال درخت کاج که اونجا یه درخت کاج با باتزیئنات وچراغش خریدیم که گفتی مامان باید بالای درخت کاج هم یه ستاره بذاریم (امان از دست کارتونهای جم جونیور)که گشتیم داخل مغازه خداروشکر پیدا کردیم.

تا اومدیم خونه با ذوق وشوق گفتی مامان بیا تزئینش کنیم وشروع کردیم به تزئینش وچراغهاش را وصل کردیم وقتی روشن شد کلی ذوق کردی وبالا و پایین میپریدی میگفتی خداروشکر دیگه بابانوئل میاد خونمون حالا کار هر روزت اینه تا میایم خون چراغهای درخت کریسمس را روشن میکنی وبا ذوق هی تزئیناتش را جابجا میکنی ومنتظری که بابا نوئل بیاد.

شنبه که اومدم خونه دیدم خانمتون یه برگه داده که باید رنگ میکردید بعد چون برش داشت قیچی میکردیم روی یک مقوا دیگه میچسبوندیم مثل پازل تکلیف زبان انگلیسیت هم حروف Ss را باید درست میکردیم که دوتاش آماده شد گذاشتم برات توی پوشه گفتم اینو بده فردا به خانم معلم هات گفتی مامان خانم به خانم معلم زبانمون میگیم تیچر اینو باید بدم به تیچرمون.تشویقتشویقتشویق

بارش شدید برف در صبح جمعه که خواستیم برگردیم

اینم از درخت کریسمس

الهی که همیشه لبت خندون باشه دختر نازمبوسبوسبوس

پسندها (6)

نظرات (3)

عمه فروغ
8 دی 96 17:13
سلام فرخنده عزیزم خوبین؟خوشین؟ همیشه به سفر و گردش چه عالی که سفر بهتون خوش گذشته و با کلی خاطره خوش برگشتید ای جانم فدای دخترک مهربونمون که حواسش به سوغاتی خانم معلم و دوستان هم هست خیلی ببوسش بجام مامان خانمی
مامان فرخنده
پاسخ
سلام فروغ جون خوبی کم پیدا هستی عزیززززم دیگه نمینویسی از خاطرات با نمک آرشیدا جونمحبتمحبتمحبت آره بابا مثل ساعت گویا هی میگفتی سوغاتی نگرفتی برای خانممونخندهخنده شما هم ببوس آرشیدا شیرین زبونموووووبوسبوسبوس
شادی
8 دی 96 20:59
سلام فرخنده جونم. الهی دورش بگردم چقدر هر بار که عکس هاشو میبینم احساس میکنم خانم تر و بزرگ تر شده. الهیییییی همیشه گل لبخند روی لبهاش بدرخشه. چه عکسهای برفی قشنگی از وان دارین. همیشه به گردش عزیزم.
مامان فرخنده
پاسخ
سلام شادی جون ممنون از محبتت دقیقا منم هر دفعه عکسهای آوینا جون را میبینم همین حس را دارم باید قبول کنیم که بزرگ تر وخانم تر شدندمحبتمحبتمحبت آره خداروشکر برف خوبی اومد جای شما خالی عزیززززم ببوس آوینا نازمووووووبوسبوسبوس
مائده جون :)
12 دی 96 14:40
آخییییییی عسیسممممممممممم