نوروز 97
سلام به دختر نازم :
خیلی وقته برات از خاطراتت ننوشته چون اسفند و فروردین ماه اوج کارم هست حالا امروز وقت کردم چندتا از خاطراتت را بنویسم.
امسال خیلی ذوق سفره هفت سین داشتی تقریبا از وسطهای اسفند ماه میگفتی پس چرا نمیریم وسایل هفت سین بخریم بخاطر همین پنج روز زودتر سفره هفت سینمون را چیدیم .
یکم فروردین ماه هم صبح که از خواب بیدار شدی وسایلمون را گذاشتیم توی ماشین وحرکت کردیم بسوی رشت وکلی ذوق میکردی که رفتی پیش خاله هات و اونجا هم به دید وبازدید عید گذشت .
یه روز سر ناهار برگشتی گفتی مامان برای من خیلی عجیبه شما توی رشت زندگی میکردی بابا حمید توی تهران بعد چه شکلی باهم ازدواج کردید که همه کلی برات خندیدیم.
یه روز هم با خاله فایزه رفتی بیرون چون اون جایی کار داشت موقع برگشت میگه ملیسا بیا ببرمت برات اسباب بازی بخرم که مغازه اول هر چقدر تو نگاه میکنی میگی من چیزی خوشم نیومده مغازه دوم برمیگری میگی که من میکروسکوپ میخوام خاله فایزه میگه برگشتم گفتم ملیسا اصلا میدونی میکروسکوپ چیه وتو هم قشنگ براش توضیح دادی وخاله فایزه هم برات خرید.
موقع برگشت به تهران هم از دوشب قبلش شروع کردی به گریه کردن که من دوست دارم رشت زندگی کنیم همین جا یه خونه بگیریم بابا حمید بره وسایلمون را بیاره همین جا بمونیم من از تهران خوشم نمیاد طوریکه شب آخر اشک همه را در آوردی خلاصه کلی باهات صحبت کردم وخاله فرانک هم قول داد که مدرسه ات تموم شد با شبنم میاد خونمون می مونند واین شکلی شد که راضی شدی و ما برگشتیم.
این روزها بیشتر سوالت روی تعداد بچه میگذره واز همه میپرسی که شما چندتا بچه هستید دیروز به من میگی مامان ده تا بچه خوبه من بیارم میگم نه مامان خیلی زیاده میخوای بیاری دو تا سه تا بیار بعد برگشتی به من میگی پس مامان شما چه شکلی جرات کرد پنج تا بچه آورد
ملیسا وتدی سگ نوید کلی باهاش بازی کردی وگیر دادی که ما هم سگ بخریم