خريد
دختر گل مامان جمعه با بابائي رفتيم پاساژ انديشه كه من مانتو بخرم بعد دست را گرفتم كه خودتت تو پاساژ راه بياي با اون كفشهاي بوق بوقي قشنگت خلاصه اينكه مردم برات لپ نذاشتند همه نازت ميكردند تو هم تا بچه هاي كوچيك را مي ديدي مي رفتي جلوشون نازشون كني ولي اونها فرار ميكردند آخه همه مثل تو كه اجتماعي نيستند، دختر گلم تازگيها هم ياد گرفتي كه وقتي دارم دعوات ميكنم هنوز حرفم تموم نشده سريع دست را مياري جلو كه بوسش كنم يعني مي خواي ببيني دارم دعوات ميكنم هنوز دوست دارم يانه مامان خيلي دوست داره ولي قرارنيست تو هركار بدي كه انجام مي دي چيزي بهت نگم همين طوري كه كم لوس نيستي خانم خوشگل بوس بوس بوسسسسسسسسسسس ...