آخرين روز تابستان
سلام به دختر نازم: در آخرين روز تابستان عروسي نيلوفر (دخترخاله ام) دعوت بوديم بخاطر همين خاله فرانك اينا روز سه شنبه ظهر اومدند البته تو از شب قبلش هي ميگفتي بهشون زنگ بزن الان حركت كنند بياند تا اينكه صبح شد وتو گزارش لحظه به لحظه ازشون ميگرفتي زنگ ميزدي ميگفتي پس چرا نيومديد توي راه هستيد ومن مشغول آشپزي كه ديدم داري با تلفن حرف ميزني گفتي سلام خاله فرانك پس چرا نيومديد اه ترافيك هستش باشه ما منتظريم كه برگشتم گفتم مليسا گوشي رابده من كه ديدم با موبايل اسباب بازيت داشتي حرف ميزدي ولي چون اينقدر خوب مكالمه كرده بودي من فكر كردم واقعا خودتت با گوشي من داري با خاله فرانك صحبت ميكني. ظهرش تا خاله فرانك اينا زنگ آيفون را زدند...