مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

آخرين روز تابستان

سلام به دختر نازم: در آخرين روز تابستان عروسي نيلوفر (دخترخاله ام) دعوت بوديم بخاطر همين خاله فرانك اينا روز سه شنبه ظهر اومدند البته تو از شب قبلش هي ميگفتي بهشون زنگ بزن الان حركت كنند بياند تا اينكه صبح شد وتو گزارش لحظه به لحظه ازشون ميگرفتي زنگ ميزدي ميگفتي پس چرا نيومديد توي راه هستيد ومن مشغول آشپزي كه ديدم داري با تلفن حرف ميزني گفتي سلام خاله فرانك پس چرا نيومديد اه ترافيك هستش باشه ما منتظريم كه برگشتم گفتم مليسا گوشي رابده من كه ديدم با موبايل اسباب بازيت داشتي حرف ميزدي ولي چون اينقدر خوب مكالمه كرده بودي من فكر كردم واقعا خودتت با گوشي من داري با خاله فرانك صحبت ميكني. ظهرش تا خاله فرانك اينا زنگ آيفون را زدند...
6 مهر 1395

مليسا وداداش كيان

سلام به دختر نازم قربونت بشم كه روزبه روز خواستني تر ميشي: يك دوهفته اي بود كه به من گير ميداي ميگفتي مامان براي من داداش كيان بخر كه شير ميخوره من بهش شير بدم بعدازظهرها كه از سركار مي اومدم دنبالت با حالت تاكيد ميگفتي برام كيان نخريدي گفتم مامان كيان توي مهد شماست گفتي آره ميرم بالا هر روز بهش سر ميزنم خيلي كوچولوي . تا اينكه بعداز يك هفته موفق شدم يه عروسك پسرونه پيدا كنم وبرات بخرم تا دو روز خوشحال بودي روز سوم گفتي نه من اينو نميخوام من كيان واقعي ميخوام كه شير بخوره اين عروسك هستش گفتم باشه من كيان بيارم ديگه تو بايد بري توي اتاقت بخوابي كيان پيش من بخوابه گفتي نه مامان دوتايي پيش تو بخوابيم آخه اون كوچولو هستش گفتم ببي...
9 شهريور 1395

سفر به رامسر

سلام دختر گل نازم خداروشكر كه خوب هستي وروزبه روز داري بزرگتر وخانم تر ميشي. هر روز به من گزارش مهدتت را ميدي و ميگي امروز كدوم دوستات اومده بودن مهد ميگي مامان امروز ثمين قايق(غايب) بود محمد حاضر بود رعنا قايق بود هي ميگم مليسا قايق نه غايب ولي تو همون حرف خودتت را ميزني. هفت مرداد تصميم گرفتيم كه با پريا (دختر همكارم) ببريمتون پارك ارم كه تو وقتي پارك را ديدي خيلي خوشحال شدي ورفتيد با پريا سوار ترن ،تاب،هواپيما شديد وكلي بهتون خوش گذشت ساعت 12 شب بود ميگفتم مليسا بريم خونه ميگفتي نه مامان شب اينجا بمونيم خلاصه ساعت دوازده ونيم شب رضايت دادي بريم خونه بقدري خسته شدي كه توي همون ماشين خوابت برد صبح كه بيدارشدي گفتي مامان خ...
18 مرداد 1395

تعطيلات عيد فطر

سلام مليسا قشنگم خداروشكر كه خوب وسرحال هستي هرروز صبح به مهد ميري  وكلي چيز ياد ميگيري سه تا شعر ياد گرفتي و سوره ناس را كامل ميخوني شعر حروف انگليسي را ميخوني خلاصه  روز به روز به معلوماتت داره اضافه ميشه. تعطيلات عيد فطر تصميم گرفتيم كه بريم خونه باغ بابايي اينا چون ديگه آلبالو وگيلاس ها رسيده بودند وهم هواي خنك داشت البته بماند كه كلي توي ترافيك مونديم ولي به تو خيلي خوش گذشت . 24 تيرماه براي بار دوم برديمت سينما فيلم ننه نقلي كه با استقبال تو مواجه شد ولي منو حميد حوصله امون سر رفت از بس كه اين فيلم مسخره بود همون كدو قلقله زن خودمون بود فقط اسمش را عوض كرده بودند هي حميد بهت ميگفت مليسا بريم ميگفتي نه هن...
28 تير 1395

شيرين تر از عسل

سلام عزيز دل مادر خوب برم سراغ شيرين زبونيات. چند روزپيش توي مهد در مورد روزه كله گنجشكي با شما حرف زدند چون بعدازظهرش بهم گفتي مامان من روزه كله گنجشگي گرفتم گفتم يعني چي مليسا مامان يعني اينكه غذا نميخوريم مثل گنجشك  بال ميزنيم وميگيم جيك جيك چهارشنبه اون هفته براي كاري بايد ميرفتم رشت بخاطر همين چهارشنبه غروب من وتو سوار هواپيما شديم وقتي داشتيم از پله هاي هواپيما بالا ميرفتيم گفتي مامان اين هواپيما ايران هستش وهمه زدند زير خنده گفتم آره مامان ميخوايم بريم رشت مامان اين هواپيما جنگي نيست تا خود رشت هي ميگفتي وقتي رسيديم فرودگاه رشت مهماندار چون ازت خوشش اومده بود گفت مليسا بيا ببرمت توي كابين خلبان ومن هم از خدا خ...
8 تير 1395

تولد چهارسالگي نفسم

سلام دختر گلم خلاصه امسال تونستم برات يه جشن تولد بزرگ بگيرم هرچند امسال روز تولدت مصادف شده بود با سوم ماه رمضون وبايد به مهمونها افطاري ميدادم كلي كار بود كه سرم ريخته بود تزينات خونه يه طرف غذا درست كردن طرف ديگر ولي خداروشكر تونستم از عهده كارهام بربيام يه جشن خوب ويه خاطره خوب برات ثبت شد. بابت كادو تولدت ازت سوال كرديم كه چي دوست داري وتو گفتي يه قطار بزرگ من وحميد تصميم گرفتيم كه قطار را حميد بخره ومنم برات يه عروسك بزرگ كادوها تهيه شد وبه دور از چشم خانم خانما بايگاني گشت چهارشنبه شب كه مشغول تزيين خونه بوديم يهو ديدم صدام كردي مامان مامان بيا اين كادوها را ببين گفتم دست نزنيها اين كادوها براي بهاره (دخترخاله حميد)هست فرد...
22 خرداد 1395