مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

عادات خواب مليسا وروجك

مامان جان موقع خواب عادت داري شصت پاي راست را بگيري وبا دست ديگه ات پستونكت را نگاه داري ومن بايد برات لالائي بخونم لالائي كه خودم برات ساختم البته خوابت كمه همش درحال بازي وشيطوني كردن هستي شبها كمتر از ساعت 23.30 نمي خوابي لالائيت را برات مي نويسم  توهم هر موقع مادر شدي براي ني نيت بخون دختر قشنگم دوست دارم گل خونه.  مليسا جونم لالالا        گل خوشگلم لالالا      مليسا عسل لالالا    خانم خونه لالالا    دنياي خونه لالالا قشنگ خونه لالالا        قلب خونه لالالا      &nb...
15 شهريور 1392

دلتنگي

مليسا جونم همين الان دلم برات تنگ شد و بهت زنگ زدم البته تو كه فعلا خوب نميتوني صحبت كني بهت گفتم قور قوري(قورباغه) چيكار ميكنه و تو هم گفتي قو البته ميدونم يه پرش هم انجام دادي مثل اسباب بازيت بعد گفتم مامانو بوس كن بوسم كردي كلي روحيه گرفتم دختر قشنگم درسته كه مامان سركار هست ولي دلم همش پيش توئه تا زودتر بيام دنبالت خيلي زياد دوست دارم. ...
13 شهريور 1392

مليسا دختر پاكيزه

مليسا خانم عادت داره وقتي داره غذاش را مي خوره اگه غذاش روي زمين ريخته شد مي ره سريع خودش دستمال بر ميداره واون قسمت را پاك مي كنه پنج شنبه ها هم كار دختر اينه كه با مامانش خونه را تميز مي كنند تا مي بيني من رفتم دارم ميزها را پاك ميكنم توهم سريع مي ري مبلها را پاك ميكني قربون تو بشه كه تو اينقدر باهوش وكاري هستي اميدوارم كه بزرگ هم كه شدي همين طور خانم باشي خيلي خيلي زياد دوست دارم فدات بشم من دختر گلم ...
13 شهريور 1392

نيش زنبور

مليسا جونم ديروز بعدازظهر داشتي با وسايل آرايش من بازي ميكردي هي مي رفتي توي اتاق ما ادكلن و كرمها را مي آوردي مي دادي به من ، من هم مي گفتم مرسي دستت درد نكنه تو خوشت مي اومد دوباره مي رفتي برام وسيله مي آوردي كه يهو ديدم صداي گريه ات بلند شد سريع اومدم توي اتاق ديدم دست راست را گرفتي هي داري اشك ميريزي فكر كردم دستت خورده به تخت شروع كردم تخت را زدن كه تو آروم بشي ولي ديدم نه همچنان گريه ات بيشتر شد بغلت كردم ولي ديدم نمي ذاري دستت را دست بزنم رفتم پايين تخت كه ببينم اونجا چي بود كه ديدم يه زنبور خيلي بزرگ سمت پستونكت هست كه منم با تو شروع كردم گريه كردن گفتم واي بچه ام را زنبور نيش زده كه بابائي اومد سريع زنبور را كشت من هم يخ گذاشتم روي...
13 شهريور 1392

خريد

دختر گل مامان جمعه با بابائي رفتيم پاساژ انديشه كه من مانتو بخرم بعد دست را گرفتم كه خودتت تو پاساژ راه بياي با اون كفشهاي بوق بوقي قشنگت خلاصه اينكه مردم برات لپ نذاشتند همه نازت ميكردند تو هم تا بچه هاي كوچيك را مي ديدي مي رفتي جلوشون نازشون كني ولي اونها فرار ميكردند آخه همه مثل تو كه اجتماعي نيستند، دختر گلم تازگيها هم ياد گرفتي كه وقتي دارم دعوات ميكنم هنوز حرفم تموم نشده سريع دست را مياري جلو كه بوسش كنم يعني مي خواي ببيني دارم دعوات ميكنم هنوز دوست دارم يانه مامان خيلي دوست داره ولي قرارنيست تو هركار بدي كه انجام مي دي چيزي بهت نگم همين طوري كه كم لوس نيستي خانم خوشگل بوس بوس بوسسسسسسسسسسس ...
27 مرداد 1392

مسافرت شهرستانك

دختر گل مامان بعد از دو سال چهارشنبه شب چون دو روز تعطيلات عيد فطر بود تصميم گرفتيم با بابائي بريم ويلا شهرستانك چون بابابزرگت برات گوسفند گرفته بود كه هر موقع رفتي برات قربوني كنه ما 10 شب حركت كرديم ولي چون جاده يكطرفه بود نذاشتند بريم به سمت شهرستانك و ما ازساعت 12:15تا ساعت 5:15 صبح تو جاده بوديم وعجيب تر ازهمه اين بود كه جنابعالي با كوچيكترين صدا توي خونه بيدار ميشي ولي اونجا بااون همه سروصدا اصلا بيدار نشدي و ما 6 صبح رسيديم وچون اونجا شلوغ بود همه مي اومدند تورا ببينند تا ميگفتند خداحافظ تو سريع مي رفتي جلوي در باي باي ميكردي و در را مي بستي بعد تاديروقت بيدار بودي يا نماز مي خوندي يا مي رقصيدي خلاصه كلي آتيش سوزندي بابابزرگت...
20 مرداد 1392