مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 11 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

هجده ماهگي گل مامان

ماهگيت مبارك مليسا جووووووووووووووووووونم به خاطر همين آهنگ وبلاگت را عوض كردم آهنگ نوازش مهسا را گذاشتم.   حالا ميخوام يه كوچولو باهات دردو دل كنم: دخترک 18 ماهه من چقدر لمس کردنت خوبه.چقدر خوبه که ميتونم نابترين لحظه های عمرم رو با تو بگذرونم.چقدر خوشحالم که ميتونم تو رو داشته باشم که گاهی از سر شوق و گاهی از سر دلتنگی محکم در آغوشم بگيرمت و با بوی تنت همه  مسايل تلخ رو فراموش کنم.  داشتنت نعمتيه که خدا به من ارزونی داشت که اگه ميدونستم اينقدر شيرين و خواستنيه خيلی خيلی پيش از اين از خدا طلبت ميکردم. من و تو کنار هم لحظه های متفاوتی و تجربه ميکنيم لحظه ای با هم ميخنديم و لحظه ای به بازی مشغوليم ا...
20 آذر 1392

عكس هفده ماهگي

مليسا جونم تاريخ 27/08/1392 با هم رفتيم آتليه و چه اشتباهي كردم چون اصلا نمي موندي همش مي گفتي من را بغل كن خلاصه با هرترفندي كه بود آقاي عكاس ازت 10 تا عكس گرفت گه ازاون 10 تا من 3تاشو انتخاب كردم براي چاپ توي تموم عكسها من بغل دستت نشستم و با هات حرف ميزدم و جالب اينكه آقاي عكاس از عكسات راضي بود گفت با اينكه نموند عكساش خيلي طبيعي شده . هفت ماهگي هم بردمت آتليه كه اون موقع خيلي بهتر موندي در عرض دو ساعت ازت 150 تا عكس گرفتند ومن 20 تا را براي چاپ انتخاب كردم. حالا ميخوام برات عكس هفت ماهگي و هفده ماهگيت را بذارم خودتت ببيني چقدر تغيير كردي و خانم شدي و شيطون.       و حالا عكس هفده ماهگي &nbs...
12 آذر 1392

علاقه شديد

دختر گلم ديروز كه طبق روال روزهاي قبل ساعت 15:30 از سركار اومدم دنبالت كه بريم خونه كه تا زنگ زدم درب باز شد ، مامان بزرگت گفت مليسا 5 دقيقه است از توي آيفون داره كوچه را نگاه ميكنه كه تا تو بياي كه تا من را ديدي داشتي پستونك مي خوردي  پستونكت را ازدهانت در آوردي شروع كردي من را بوس كردن من هم بغلت كردم گفتم الهي من برات بميرم نبينم كه تو چشم انتظار باشي بعد صورتت را چسبوندم به صورتم كه تو صورت من را بوس كردي واي كه من چقدر خوشحال شدم خيلي خسته بودم ولي خستگيم با اين بوس كردنات در اومد بعد بابا بزرگت گفت پس من چي كه تو دوباره اومدي سمت من با اون دستهاي نازت صورتم را ناز كردي گفتي مامان ناش يعني مامان ناز كه من هم خوشحال شدم گفت...
11 آذر 1392

زن

میگویند : زن ضعیفه .....جالبه !!!     درد ماهیانه میکشه !!!! درد زفاف ميكشه!     و از همه بدتر درد زایمان میکشه!!!     اون وقت ضعیف هم خطاب میشه...     به عقیده ی من زن قویترین موجود خلقته ....     زن ضعیف نیست ظریفه .     ...
21 آبان 1392

هفده ماهگي

  گل مامان هفده ماهگييت مبارك ، هفده ماهه كه به زندگي من وحميد شادي بخشيدي به خاطر همين من برات سي دي خاله ستاره 2 خريدم وبابايي هم برات حلقه هوش خريد چون تو علاقه خاصي به كابينتهاي آشپزخونه داري وهمش در حال چيدن قابلمه هاي من هستي برات حلقه هوش خريد كه تو با اونها سرگرم شي ولي تو همون قابلمه ها را بيشتر دوست داري.  ا بعضي وقتها هم شيطنتت به اوج مي رسه و قيافه من بدبخت اين طوري مي شه  ولي همه اينها شيرينه مخصوصا وقتي بغلم و بوسم مي كني ديگه من هيچي از خدا نمي خوام جديداً هم تا مي بيني من حميد را صدا مي كنم تو هم خيلي ناز وقشنگ مي گي حميد حميد قبلاً فقط مي تونستي بگي حم ولي الان خيلي قشنگ تلفظ مي كني وبابات هم كلي خوش...
20 آبان 1392

خاطرات زايمان

سال 1390 همچين روزي متوجه شدم كه يه ني ني ناز دارم حالا ميخوام از اون روزها بنويسم. دختر گل مامان، من وبابا يي تصميم گرفتيم بعد از پنج سال زندگي يه فرشته ناز به زندگيمون دعوت كنيم خلاصه بعد از شش ماه خدا مارا لايق دونست كه پدر ومادر بشيم:     لطفا براي ديدن بقيه به ادمه مطلب برويد يك هفته به پري مونده بود ولي يه احساسي بهم مي گفت كه من ني ني دارم به خاطر همين قبل از اينكه عقب بندازم رفتم آزمايش خون دادم روز شنبه بود واز مسئولش خواستم تلفني بهم جواب را بگه گفت دم ظهر زنگ بزن تا ظهر خيلي برام دير گذشت ساعت يك زنگ زدم آزمايشگاه جواب آزمايشتون مثبت است ولي بتا خونتون 1360 بايد دوباره آزمايش بديد چون مشكوك به د...
7 آبان 1392

رويش دندون نهم مليسا

دختر گلم امشب شب عيد غدير خم هست فردا بايد به شهاب وشبنم وعمو حشمت زنگ بزنيم عيد را بهشون تبريك بگيم امروز غروب داشتم باهات قلقك بازي مي كردم چون خودت دوست داري هي مي گي بوخ(منو بخور) كه تو ميخنديدي كه يهو ديدم دندون نهمت از بالا سمت چپ در اومده لثه ات هم پايين و هم بالا باد داره سه تا ديگه دندون ميخواي در بياري بيخود نيست كه هي با پستونكت لثه هات را ميخاروني اين دفعه برخلاف اولين دندونت كه مي خواست در بياد اذيتم نكردي ولي براي اولين دندونت شانس آوردم پيش خاله فرانك اينها بوديم تو اصلا نمي خوابيدي بيچاره عمو حشمت شب كه خسته از سركار مي اومد بايد خانم را بغل ميكرد وراه مي برد وبرات لالائي مي خوند و تو ميخوابيدي خلاصه سر اولي...
2 آبان 1392