مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

خاطرات دیماه

1396/10/26 8:22
نویسنده : مامان فرخنده
1,090 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر شیرین زبونم سریع بریم سر وقت خاطراتت:

29 آذر ماه تهران زلزله اومد خداروشکر تو خواب بودی ومتوجه نشدی سریع یه پتو دورت پیچیدم و با حمید رفتیم توی کوچه که وقتی چشم باز کردی دیدی توی کوچه هستیم لج گرفتی بریم خونه امون من خوابم میاد که بعداز یک ربع برگشتیم داخل ساختمون وتو دوباره خوابیدی حمید گفت توهم بخواب من بیدارمیمونم وتا ساعت 4:30 صبح بیدار بود که اگه خدایی نکرده زلزله اومد بیدارمون کنه که خداروشکر ختم بخیر شد وزلزله نیومد وچون فرداش را تعطیل کرده بودند حمید رفت بازار به دنبال پنگه صورتی چون زمستون بود هیچ کدوم از اسباب بازی فروشیها نداشتند خلاصه پنج شنبه صبح بعد کلی گشتن توی بازار حمید زنگ زد با خوشحالی گفت موفق شدم پیدا کردم دقیقا هم صورتی هست تشویقتشویقتشویق

همن روز هم چون شب یلدا بود ما عروسی پسر عمه حمید دعوت بودیم وظهرش با هم رفتیم آرایشگاه وتوی عروسی هم کلی رقصیدی ومجلس را گرم کردی .

4 دی تولد حضرت مسیح بود وطبق رسوم مسیحها که این آداب را خاله فرشته بهمون یادآوری کرد گفت شب تولد حضرت مسیح یک لیوان شیروبیسگویت میذاری زیر درخت کریسمس به ملیسا میگی بابانوئل میاد اینا را میخوره که بتونه پیش بچه های دیگه بره به اونها هم کادو بده بعد حتما ازش فیلم بگیر بعدها که بزرگتر شد متوجه بشه همه اینا سرکاری بوده.خندهخندهخنده

شبش که خواستی بخوابی یک لیوان آب وبیسگویت گذاشتم زیر درخت کریسمس گفتم ملیسا امشب بابانوئل میاد خونه امون وتو هم کلی خوشحال شبش چندبار بلند شدم که روت پتو بندازم دیدم آگاه خوابیدی ومطئن بودم منتظری که صبح بشه بخاطر همین یک ربع زودتر بیدار شدم لیوان آب را خالی کرد وبیسگویت را گذاشتم توی کمد وکادوهات را زیر درخت کریسمس گذاشتم  پنگه را داخل جوراب واسپری هلو کیتی هم داخل کیف هلو کیتی تا از خواب بیدار شدی گفتی وای مامان بابانوئل اومده گفتم آره بذار برم دوربین رابیارم وبعد رفتی سمت کادوها که اول کیف هلو کیتی را دیدی که فقط اسپری هست تاباز کردی گفتی مامان بابانوئل اشتباه آورده پس پنگه ام کو گفتم داخل اون جوراب را هم بگرد که تا اون را دیدی کلی ذوق کردی گفتم پس درست آورده تازه بهت یه کیف هلوکیتی هم داده دست بابانوئل درد نکنه بعد لیوان خالی را دیدی گفتی مامان آب وبیسگویتش را هم خورده پس خیلی خسته شده بود بیچاره دیگه مامان رفت تا زمستون سال دیگه گفتم بعله دیگه رفت وتو گفتی پس من امروز اینا را میبرم مدرسه به دوستام نشون بدم که بابانوئل اومده خونمون.

یه روز داشتی دسر دنت میخوردی که گفتی مامان انت (ANT) چندبارهم تکرار کردی گفتم یعنی چی بعد مورچه را بهم نشون دادی بهم گفتی برو دوباره پیش دبستان بهت زبان یاد بدند انت به انگلیسی میشه مورچه.سوالسوالسوال

یه روز هم داشتیم باهم کارتون میدیدیم که هواپیما داشت پرواز میکرد گفتم اه پرواز کرد برگشتی گفتی نخیرfly  به انگلیسی میشه پرواز یعنی با این زبانت من داستانها دارم خداروشکر استعداد زبان انگلیسیت به من نرفته چون من بیزار بودم از زبان ولی تو فوق العاده زبان انگلیسی را دوست داری.

معمولا بعدازظهرها از اتفاقاتی که توی مدرسه افتاده بهم میگی برگشتی گفتی مامان میدونی چی شده باران وپریا(همکلاسیهات)امروز نیومدند چون آغله باغون گرفته بودند (آبله مرغون) حالا هر چقدر میگم اسمش این نیست میگی نخیر آغله باغون هستش.قه قههقه قههقه قهه

 

 

 

پسندها (11)

نظرات (4)

شادی
26 دی 96 8:54
سلام فرخنده جونم. ما زمان زلزله اصفهان بودیم.ولی میدونم زلزله واقعا وحشتناکه 😖 دست بابانوئل و مامان فرخنده و بابا حمید درد نکنه که ملیسا گلم رو سوپرایز کردن. چه دنیایی دارن این بچه های این دور و زمونه. همیشه به عروسی و مراسم شادی. ملیسا جون هم مثل همیشه ماه شده.
مامان فرخنده
پاسخ
سلام شادی جون آره از پستات مت.جه شده بودم که توی اصفهان بودید البته چون من زلزله رودبار را هم دیده بودم این زلزله در برابر اون هیچ بود ولی خداروشکر که زود تموم شد ماهم با این دلخوشیها خوشیم دیگه ممنون عزیززززم شما هم همیشه خوش باشید میبوسم روی ماهتون را شادی وآوینا گلمبوسبوسبوسبوس
مامان ریحانهمامان ریحانه
27 دی 96 0:34
سلام فرخنده جونم اول که چرا اینجا اینجوری شده آدم گیج میشه بعدم که ماشالله به همتت خانومی خیلی پشتکارتو دوست دارم من بدبخت اگه می خواستمم دیگه نمیتونستم بیام خواهر پایه ی اولو شروع کردم دارم میام بالا البته با حرص و خون دل روزهایی را نظاره گر هستم که تو عمرمم ندیده بودم شکلک مکلک نداره  حالا بریم سراغ عروسک خوشگلمون  آخه خداییش گناه نداره دختر نازمونو اینجوری گولش میزنید  خیلی خیلی ناز شده هزار ماشالله این تلگرام دیگه واسه آدم شارژی نمیذارم زود ارسالش کنم تا شارژم تموم نشده و نپریده فدای روی ماهتون دوستون دارم کد امنیتی کو بابا نکنید اینکارو با بندگان خدا شاکی آخی شکلکا رو پیدا کردم حالا مونده کد امنیتی
مامان فرخنده
پاسخ
سلام به دوست قدیمی نمیدونی وقتی برام پیغام میذاری چقدر خوشحال میشم خداروشکر که خوب هستید ودرحال گذروندن مدارج علمیزیبازیبا نه بابا منم تقریبا تنبل شدم ولی سعی میکنم هرازگاهی بنویسم  که ملیسا بعدها ببینه که چه آتیشهای سوزندهخندونکخندونک تا ملیسا باشه گیر نده آرزوی پنگه تو اوج سرما کنه ولی در کل از اینکه خوشحال بود تا چندروز ما هم خوشحال بودیم خب خداروشکر که هم کد امنیتی را پیدا کردی وهم شکلک را میبوسم روی ماهتون را ریحانه ونازنین گلبوسبوسبوسبغلبغلبغل
🥀نوزیتا🥀🥀نوزیتا🥀
27 دی 96 22:40
ماشاالله به این دخمل خوشگله خدا حفظش کنه
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون از لطف شما ببوسید اسرا نازمووومحبتمحبتمحبت
عمه فروغعمه فروغ
30 دی 96 13:14
سلام فرخنده جونم خوب هستین؟ خب پس بالاخره ملیسا به آرزوش رسید و بابانوئل اومد خونتونچشمک...واقعا که چه دنیایی شیرینی دارن بچه ها که با کوچکترین چیزها هم شاد میشنآرام...ان شاله که همیشه خواسته هات به حقیقت تبدیل بشه ملیسا گلیمحبت مامان خانم شما هم همون پیش ملیسا ثبت نام میکنی دیگه؟(برای تقویت زبانتونزبان)خنده چه خانمی شده دخترمون تو لباس عروسمحبت روی ماهش رو میبوسمبوس
مامان فرخنده
پاسخ
سلام فروغ گلم آره اونم با چه مکافاتی اومد خونمون مرسی عزیزززن ان شا الله همه بچه ها به تموم خواستهاشون برسند الهی آمینمحبتمحبتمحبت چی بگم واقعا باید زبانم را تقویت کنم تا اینقدر بهم تیکه نندازهخندهخندهخنده فدات چشات قشنگ میبینه عمه فروغ ببوس روی ماه آرشیدا جووونی رابوسبوسبوس