واكسن 18 ماهگي
سلام دختر گلم خلاصه كابوس واكسن زدن تموم شد
چهارشنبه صبح ساعت 8:30 از خواب بيدار شدي ولي چون شب قبلش خوب نخوابيده بودي زياد خوش اخلاق نبودي لباست راتنت كردم گفتم ميخوايم بريم دد
با حميد رفتيم مركز بهداشت اول رفتيم براي قد و وزن اصلا كه نذاشتي كاپشن و كلاهت را در بيارم كه خانمه گفت براي وزن گيري دقيق بايد حتما در بياري خلاصه من و حميد لباست را در آورديم گذاشتيمت روي وزنه كه خداروشكر افزايش وزن داشتي بعد براي قد، بايد ميخوابيدي كه تو اصلا خوشت نمي اومد ديگه شروع كردي به گريه كردن
بعدش هم ماشاء الله چون قد بلند هستي توي اونجا جا نشدي ديگه جيغ بنفش بود كه مي كشيدي بعد يه خانم بازرس هم اونجا بود كه اون هم اومد كمك ما ،گفت پاش رابچسبون به ديوار سرش را عقب نگه دار كه توهم هي پاهات را مي دادي بالا آخه كم قد كوتاه هستي اينكار را ميكردي كه قدبلند تر ديده بشي خلاصه من و حميد و خانم بازرسه و خانم مسئول موفق شديم قدت را اندازه بگيريم.
حالا بايد مي رفتي براي واكسن زدن ،كه به قول خودتت با حنيد رفتيم داخل خانمه گفت شلوارش را بده پائين توي بغلت نگه دار تو كه فقط داشتي گريه ميكردي كه توي دهنت قطره فلج اطفال ريخت بعد يه آمپول به پاي چپت ،يه آمپول هم به پاي راستت زد و گفت اين آمپول سمت راست را روز اول كمپرس سرد وروز دوم كمپرس گرم براش بذار استامينيفون هم هرچهار ساعت به مدت دوروز بده اومديم خونه كه تو اينقدر بداخلاق بودي اصلا نذاشتي من لباسم را در بيارم استامينيفون را باهر مكافاتي بود بهت دادم وتورو گذاشتم روي پا وجنابعالي يه چرت نيم ساعته زدي
وقتي كه بيدار شدي خوش اخلاق بودي بعد گفتم رفتي آمپول زدي توهم مي گفتي آمپ آمپ
هر چهارساعت هم بهت استامينيفون با هرترفندي بود ميدادم كه خدارو شكر اصلا تب نكردي وبرخلاف ديگران كه مي گفتند نمي توني پات را تكون بدي جنابعالي انگار كه نه انگار آمپول زدي قشنگ مي دويدي وكلي باهم بازي كرديم از مبل بالا مي رفتي و ميپريدي كه من نگاهت ميكرد مي گفتم اين واقعا دوتا آمپول زده
اين مرحله از زندگيت هم گذشت ديگه آمپول نداري تا شش سالگيت
وزن : عدد ماه تولد من شده بود
قد : 86 سانتي متر
دور سر : 46 سانتي متر خانمه گفت قد و وزنش عاليه جزء دسته بندي بچه هاي قدبلند و درشت است كه من گفتم خدايا شكرت بابا حميد هم خوشحال گفت بچه ام از همه بچه هايي كه اونجا بودند زرنگ تر بود چهار نفر حريفش نشديم
راستي ماماني يادم رفت بهت بگم الان سه هفته است ديگه خودتت ميخوابي يعني ديگه روي پام نمي ذارمت تا مي بيني من رفتم بخوابم تو هم بالش و پتوت را مياري به حنيد هم مي گي تلويزيون را خاموش كن كل برقهاي خونه هم خاموش و مياي روي تخت پيش من بعد ميگي قص يعني قصه بگو من هم بايد قصه خودمون را كه اون روز چه كارهايي من وتو انجام داديم را بگم وقتي ميگم بالا رفتيم دوغ بود پايين اومديم راست بود قصه ما راست راست بود تو ميگي راشت مي گم آره مامان راست بود ديگه بخوابيم ني نيهاي ديگه هم خوابيدن تا صبح بعد من كه معمولا خسته هستم مي خوابم ساعت يك بامداد كه براي شير دادنت بيدار مي شم ميبينم توهم خوابي.
راستي امشب شب يلدا ست وشب ميريم خونه مامان بزرگت (مامان حميد)