مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

19 ماهگي مليسا جون

1392/10/21 9:20
نویسنده : مامان فرخنده
1,856 بازدید
اشتراک گذاری

                              

عزيزيهاي من ،گلهاي من ، حميد و مليسا دوست داشتني تولدتون مبارك.

مليسا جون ديروز جشن تولد بابا حميد  وشما هم 19 ماهه شدي به خاطر همين ديرو غروب رفتيم بيرون كه كيك بگيريم و يه جشن سه نفره داشته باشيم روبروي شيريني فروشي شهر كتاب بود گفتم بريم براي مليسا كتاب بخريم جنابعالي كه اصلا رضايت ندادي كه راه بياي همش فقط من بايد بغلت ميكردم تا حميد بغلت ميكرد داد مي زدي مامان بغل مامان بغل تنها جمله اي را كه خوب بلدي بگي همينه من بدبخت هم سريع بغلت ميكردم بعد رفتيم سمت كتابهاي كودك دخترم كتابهاي دو زبانه انتخاب ميكرد خلاصه راضيش كرديم  بريم سمت كتاب شعر كه جنابعالي هم رفتي يه كتاب شكلكهاي هندسي را انتخاب كردي و ديگه نمي دادي يه كتاب شعر هم بابايي برات خريد ولي تو حاضر نشدي كتاب شعر را بگيري همون كتاب خودتت را بغل كردي بابايي هم گفت بچه ام از همين حالا به فكر درسه.

      

يعد يه قسمتي بود كه جايگاه براي بچه هاي درست كرده بودند مداد رنگي و كاغذ و خونه سازي گذاشته بودند من هم تو رو بردم اونجا كه با بچه ها بازي كني تو هم رضايت دادي از بغل من اومدي پايين ديگه مگه مي اومدي بريم خونه كلاه و شال گردنت را هم در نياوردي همه بچه ها از شال و كلاه بيزارند ولي جنابعالي تا سرت نذارم از خونه بيرون نمي ياي تا مي گم ميخواي بريم بيرون سريع ميري كلاه و شال گردنت را مياري هر مامان و بابايي كه من را مي ديد مي گفتند كلاه را دربيار از سرش، سرما ميخوره من هم مي گفتم نمي ذاره بعد مي اومد كه كلاهت را بردارم تو مي گفتي نه نه بعد بيشتر ميكشيدي جلوي صورتت همه هم بهت مي خنديدند و من هم حرص ميخوردم از دست اين خود سري هات خلاصه به حميد گفتم كتابها را حساب كن من هم با يه حمله گاز انبري مليسا را بغل مي كنم كه بريم و تا به ماشن برسيم تا تونستي روسري من را چنگ زدي خلاصه توي ماشين آروم شدي.

                               

سر كوچه امون لباس فروشي رويان 50 درصد تخفيف زده بود به حميد گفتم ما لباس فروشی پياده می شیم تو هم برو ماشينو پارك كن كه تا پياده شديم قربون اون هوشت برم ديدم رفتي سمت كوچه مون هي صدات كردم مليسا مليسا نميخواي بريم خونه ميخواي بريم پيش ني ني انگار كه نه انگار خودتو زده بودي به كوچه علي چپ من هم پشت سرت اومدم ونرفتيم خريد رفتيم خونه كه جشن بگيريم.

بعد ساعت 8:30 هم بابا بزرگت زنگ زد كه خونه هستيد ما ميخواي بيايم چون تولد حميد بود و چون بابا حميد هم مثل تو يكي يه دونه هست  جشن 5 نفره گرفتيم.

مثل هميشه بيشتر از قبل ،بدون ادعا دوست دارم و مي پرستمت.

                               signtag00059.gif

مليسا در حال تست كردن كيك

مليسا جون در حال فوت كردن شمع پايان 18 ماهگي الهي من قربونت بشمقلبقلب

ماماني كيكش خيلي خوشمزه استقلبقلب

اي واي مامان اين كه كيك نبود. در ضمن پيراهن تنت هم جنابعالي خودتت انتخاب كردي رفته بوديم براي تولد پريا لباس بخريم خودتت اين را بغل كردي و ديگه ندادي من هم گفتم آقا اين را هم ميبرم حتي نذاشتي از چوب لباسي آقاهه در بياره بذاره توي ساك همون طوري بغل كردي آوردي خونهزبانزبان

 

 در مورد موهات هم آرزو به دلم موند كه بذاري برات گل سر ببندم گریهگریه

عكسهاي كتابت را هم بعداً ميذارم فعلا باي باي بای بایبای بایبای بای

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان آیسو وآیسا
21 دی 92 13:26
19 ماهگیت مباررررررک ملیسای ناززززززززززززززمممنون خاله جون
مامان لیانا
21 دی 92 13:57
عزیز دلم نوزده ماهگیت مبارک تولد آقای پدر هم تبریک میگم انشالا 1000 ساله بشید....خوب مامانی دختررم خوش سلیقه اس چه پیراهن خوشگلی هم انتخاب کرده دوست دارم ملیسااا
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي عزيزم خدا ليانا جون را حفظ كنه وشما هم سه تايي دركنار هم ساليان سال شادو سلامت زندگي كنيد ما هم شمارو خيلي دوست داريم
پريا
21 دی 92 14:09
سلام عزيزم خيلي خوشگل شدي تازه چقدر شبيه بابات شدي مباركت باشه عزيزم انشاله زنده باشي و تني سالم داشته باشي
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي خاله مهربون پريا گلي را ببوس
مامان تینا و رایان
21 دی 92 16:06
مبارک باشه خوشگلم..19 ماهگی نبود عزیزم؟ واکسن 18 ماهگی رو که خیلی وقته زدی این گل سر داستان داره خودش...تین هنوزم به زور باید بزنم براش کیک خیلی اشتها بر انگیزه من هم که شکموووووشاد باشید همیشه
مامان فرخنده
پاسخ
آره خاله راست میگی 19 ماه ملیسا تموم شد رفت توی بیست ماه قربون حواس جمع خودم بشم خاله جاتون خالی کیکش خیلی تازه و خوب بود البته می دونم شادی جون به پای دست کمالات و هنر نمایی شما نمی رسه
مامان مینا
22 دی 92 10:35
مبارکهههههه.دخملمون داره مستقل میشهبه به عجب سلیقه ی خوبی هم داره
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي خاله مينا خيلي زود شروع كرد كه مستقل بشه از عواقب كارهاي بعدي مي ترسم
زهره مامان مرسانا
22 دی 92 11:00
ملوسکم تولدت مبارک تولد همسر تون هم مبارک انشالله سالهای سال خوش و خرم در کنار هم زندگی کنید
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي عزيزم
ایدا
23 دی 92 9:38
عززززییییزمم همش مال خودت خوشگل خالهاینا هم مال مامانت که حسودیش نشه
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي خاله آيدا عزيزززززززززززززززززززز من و مليس خيلي شمارو دوست داريم امروز كار يه بنده خدا را راه انداختم طرف گفت برات دعا ميكنم من نه شمار و ديدم نه هيچي سريع اسمت و فكر كنم اون عكس بچگياته توي وبلاگ اومد جلوي چشام واقعا از خدا خواستم كه مادر بشيم خيلي خيلي برات دعا ميكنم البته اگه دعاهام مورد قبول خدا باشه حالا بيا بغلمون خاله جون
ایدا
23 دی 92 11:42
مرسی عزییییزمم مرسی که بیادم بودی. شما هم برای من همینطورین
مامان سینا
23 دی 92 16:55
19 ماهگیت مبارک عزیز دلم تولد باباییت هم مبارک ایشالا 1000000 سال در کنار هم شاد و سرحال باشید
مامان فرخنده
پاسخ
مرسی خاله جون
سمیرا
24 دی 92 12:30
19 ماهگیت مبارک ملیسا جون تولد بابایی هم مبارک ایشالا همیشه به شادی باشید . در ضمن ملیسا جون سلیقه خوبی داره هاااااا
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي خاله سميرا جووووووووووونم، شماهم هميشه دركنارهمسر و ني ني گولي ناز شاد و سلامت زندگي كنيد
مرمر مامی کسرا
24 دی 92 14:19
19 ماهگیت مبارکت گلم...........ایشالا 19 سالگیت و بعد از اون 190 سالگیت....قلبون سلیقت بشم من...عجب پیرهن خوشگلی انتخاب کردی دخترم....
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي خاله مرمر مهربون ببوس كسرا نازم را مي بيني خاله چه خود سر شده
مامان تینا و رایان
25 دی 92 9:47
خیلی باحالی فرخنده جون کلی خندیدم به مارپل بازیت چشم گلم باعث افتخارهدر اولین فرصتی که رفتم اون سایت اکسپت می کنم کارت درسته همشهری
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي شادي جون ما اينيم ديگه ببوس تينا ورايان عزيز را
خاله ی ملیسا
28 دی 92 12:19
سلام عشق خاله خوبی؟19 ماهگیت مبارک.تولد بابا حمیدتم مبارک انشالله 1000 سال در کنار مامان و بابا خوب و خوش باشید.کی میگه ملیسا جون ما شبیه باباشه شبیه مامانشه. خاله خیلی دوست داره دلشم برات تنگ شده زود اسفند بشه بیای پیش ما.خاله رقص تمرین میکنی؟ لباست چقدر خوشگله.عزیزم اگه هر دفعه با مامانت بری مغازه اینکارو بکنی که مامان و بابات ورشکسته اند که خاله جون.
مامان فرخنده
پاسخ
آره بابا مليسا شبيه خودمونه شادانو ولش كن. هرروز تمرين رقص داريم تازگيها از شعر شهره اصرار مي كني بمون خوشش مياد من هم بايد بخونم چون خوب حفظ نيستم يه جاهايي را مكث ميكنم مليسا سريع ميگه بوخون تا اسفند هم چيزي نمونده خدا ميدونه مليسا روز عروسيت چه آتيشي قراره بسوزونه
مامان لیانا
28 دی 92 12:25
سلام عزیزم..همسرم میگه چون لیانا منو کم میبینه اینجوری ابراز احساسات میکنه شاید ملیسا جونم چون یه مدت زمانیو از شما دوره بهتون وابستگیه زیادی پیده کرده...فرخنده جون ما مازندران هستیم شهرستان نور ن خوبیه خونه ما اینه که منظرش به کوه و جنگل نزدیگه به خاطر ین مناظر قشنگی ایجاد میشه میدونم اومدین یا نه
مامان فرخنده
پاسخ
اره عزيزم شهرستان نور اومدم شهر فوق العاده قشنگيه
شیما
30 دی 92 1:24
ای جووووووووووووووووووووونم مبارکه خاله جووونمخوشگل خاله
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي خاله شيما جون ببوس كژال ناز وعسلو