19 ماهگي مليسا جون
عزيزيهاي من ،گلهاي من ، حميد و مليسا دوست داشتني تولدتون مبارك.
مليسا جون ديروز جشن تولد بابا حميد وشما هم 19 ماهه شدي به خاطر همين ديرو غروب رفتيم بيرون كه كيك بگيريم و يه جشن سه نفره داشته باشيم روبروي شيريني فروشي شهر كتاب بود گفتم بريم براي مليسا كتاب بخريم جنابعالي كه اصلا رضايت ندادي كه راه بياي همش فقط من بايد بغلت ميكردم تا حميد بغلت ميكرد داد مي زدي مامان بغل مامان بغل تنها جمله اي را كه خوب بلدي بگي همينه من بدبخت هم سريع بغلت ميكردم بعد رفتيم سمت كتابهاي كودك دخترم كتابهاي دو زبانه انتخاب ميكرد خلاصه راضيش كرديم بريم سمت كتاب شعر كه جنابعالي هم رفتي يه كتاب شكلكهاي هندسي را انتخاب كردي و ديگه نمي دادي يه كتاب شعر هم بابايي برات خريد ولي تو حاضر نشدي كتاب شعر را بگيري همون كتاب خودتت را بغل كردي بابايي هم گفت بچه ام از همين حالا به فكر درسه.
يعد يه قسمتي بود كه جايگاه براي بچه هاي درست كرده بودند مداد رنگي و كاغذ و خونه سازي گذاشته بودند من هم تو رو بردم اونجا كه با بچه ها بازي كني تو هم رضايت دادي از بغل من اومدي پايين ديگه مگه مي اومدي بريم خونه كلاه و شال گردنت را هم در نياوردي همه بچه ها از شال و كلاه بيزارند ولي جنابعالي تا سرت نذارم از خونه بيرون نمي ياي تا مي گم ميخواي بريم بيرون سريع ميري كلاه و شال گردنت را مياري هر مامان و بابايي كه من را مي ديد مي گفتند كلاه را دربيار از سرش، سرما ميخوره من هم مي گفتم نمي ذاره بعد مي اومد كه كلاهت را بردارم تو مي گفتي نه نه بعد بيشتر ميكشيدي جلوي صورتت همه هم بهت مي خنديدند و من هم حرص ميخوردم از دست اين خود سري هات خلاصه به حميد گفتم كتابها را حساب كن من هم با يه حمله گاز انبري مليسا را بغل مي كنم كه بريم و تا به ماشن برسيم تا تونستي روسري من را چنگ زدي خلاصه توي ماشين آروم شدي.
سر كوچه امون لباس فروشي رويان 50 درصد تخفيف زده بود به حميد گفتم ما لباس فروشی پياده می شیم تو هم برو ماشينو پارك كن كه تا پياده شديم قربون اون هوشت برم ديدم رفتي سمت كوچه مون هي صدات كردم مليسا مليسا نميخواي بريم خونه ميخواي بريم پيش ني ني انگار كه نه انگار خودتو زده بودي به كوچه علي چپ من هم پشت سرت اومدم ونرفتيم خريد رفتيم خونه كه جشن بگيريم.
بعد ساعت 8:30 هم بابا بزرگت زنگ زد كه خونه هستيد ما ميخواي بيايم چون تولد حميد بود و چون بابا حميد هم مثل تو يكي يه دونه هست جشن 5 نفره گرفتيم.
مثل هميشه بيشتر از قبل ،بدون ادعا دوست دارم و مي پرستمت.
مليسا در حال تست كردن كيك
مليسا جون در حال فوت كردن شمع پايان 18 ماهگي الهي من قربونت بشم
ماماني كيكش خيلي خوشمزه است
اي واي مامان اين كه كيك نبود. در ضمن پيراهن تنت هم جنابعالي خودتت انتخاب كردي رفته بوديم براي تولد پريا لباس بخريم خودتت اين را بغل كردي و ديگه ندادي من هم گفتم آقا اين را هم ميبرم حتي نذاشتي از چوب لباسي آقاهه در بياره بذاره توي ساك همون طوري بغل كردي آوردي خونه
در مورد موهات هم آرزو به دلم موند كه بذاري برات گل سر ببندم
عكسهاي كتابت را هم بعداً ميذارم فعلا باي باي