مليسا دختر شيرين زبون
سلام دختر ناز م خوبي خوشي عزيززززززززززكم الهي من پيش مرگت بشم خوشگل نازم ميخوام برات از خاطرات قشنگت بنويسم مليسا جونم
تاريخ 28 تير ماه مامان بزرگ حميد (مامان مامانش) فوت كرد بخاطر اين مامان بزرگت خيلي خيلي ناراحت هستش وهي گريه ميكنه تو هم تا ميبيني داره گريه ميكنه ميگي باز دوباره ماماني گريه كرد اي بابا تكيه كلام جديدت اي بابا و نه بابا شده آخر جملاتت حتماً ميگي اي بابا.
توي تمام مراسم عزاداري جنابعالي كلي شيرين زبوني كردي وهمه را خنده مياوردي مثلا تا مي ديدي شام مردم خوردند مي گفتي خوب گذا(غذا) خورديد بريد خونتون لالا كنيد ديگه اي بابا
دايي ها و زندايي هاي حميد را به اسم صدا ميكردي موبايل دايي عباس داشت زنگ ميخورد من نميدونم تو از بين اون همه موبايل كه به رديف بود تو چه شكلي تشخيص دادي كه براي دايي عباس هست سريع برگشتي گفتي عباس عباس گوشي رو بردار هي داد ميزدي ميگفتي عباس گوشي بردار وهمه
روز سوم عزاداري من صبحش اومدم سركار چون كار داشتم تو هم با حميد و بقيه صبح سوار ماشين شدي كه بريد سر مزار تو با مامان بزرگت و خاله هاي حميد توي ماشين خودمون بودي و زندايي هاي حميد هم توي ماشين ديگه كه تو يهو لج پستونكت را گرفتي و چون مامان بزرگت نمي خواست بهت بده گفت دسته اعظم (زندايي حميد) هست دست اعظمه اون برداشته تا اينكه رسيديد خونه حميد ميگه تا تو پياده شدي و اعظم هم از اون يكي ماشين برگشتي گفتي اعظم پستونكم گو وهمه زدند زير خنده.
خلاصه اون چند وقت آخر شب تا مهمونها مي رفتند خاله افسانه سريع ميرفت برات اسپند دود ميكرد كه بچه امون چشم نخوره وهمه ميگفتند برخلاف مامان و باباش كه ساكت هستند اين چه زبوني داره و چقدر باهوشه ومن هم خوشحال از اينكه ازت تعريف ميكردند وموقع خداحافظي با مهمونها تا اونها بهت ميگفتند مليسا خداحافظ تو براشون دست تكون ميدادي و ميگفتي به سلامت ماماني تو كي اين همه چيز خوب ياد گرفتي كه من متوجه نشدم.
دوشنبه بعدازظهر هم شبنم اومد پيش ما چون گفته بود خيلي دلش برات تنگ شده وچون چند روز تعطيلات عيد فطر بود ومن هم خونه اومد پيش تو وبرات وسايل پزشكي و سي دي عمو پورنگ كادو خريده بود وتو هم كلي خوشحال شدي وذوق كردي وروز عيد فطر هم رفتيم شهرستونك باغ بابابزرگت كه آلبالو بچينيم و به تو هم كلي خوش گذشت همش در حال آبياري درختها بودي وآب بازي ميكردي وپنج شنبه بعداز ظهر برگشتيم البته تو اينقدر خسته بودي تا خود تهران خواب بودي و اصلا اذيت نكردي .
از روزي كه شبنم اومده بود چون ناخنهاش لاك داشت ميگفتي بهش برو دستت را بشور كثيفه روزي چندبار ميگفتي جمعه هم با شبنم رفتيم پاساژ انديشه كه شبنم چندتا لاك خريد و وقتي اومديم خونه شبنم داشت لاكهاش را نگاه ميكرد كه تو لج گرفتي براي من لاك بزن وماهم شروع كرديم دستت را لاك زدند وقتي تموم شد گفتي پامو لاك بزن وبرات لاك زدم وبراي اولين بار تو خوشت اومد وديگه نگفتي كثيفه من هم ميگفتم چه خوشگل شده لاك زدي وتو هم با خوشحالي به دست و پات نگاه ميكردي و من هم
وقتي شبنم داشت وسايلش را مي بست گفت من ميخوام برم پيش فائزه تو هم مياي و تو هم هم لج گرفتي مانتو ببپوش بريم پاييزه بريم پاييزه كه من گفتم فائزه خوابه بيا بهش زنگ بزنم تو حرف بزن وتوهم گفتي بگير من حرف بزنم ودقيقا اين حرفها را زدي:
الو پاييزه سلام اينا ميگند تو خوابيدي دروغ ميگند اي بابا و من وشبنم و حميد واقعا مونده بوديم چي بگيم و فائزه هم به من ميگفت چرا به بچه دروغ ميگي و موقع خداحافظي با فائزه گفتي قربانت قربانت خداحافظ مليسا مامان جون اينقدر شيرين زبون نباش من وحميد يهو ديدي خورديمت عسل من.
تمام دنيا هم كه بروند تمام دنيا هم كه نباشند تمام دنيا هم كه مرا نخواهند
تمام دنيا هم كه آوار شود به سرم تمام دنيا هم كه دل مرا خرابتر كنند
حميد و مليسا جان شما كه باشيد
آغوش شما باشد،بوسه هاي شما باشد،همين براي يك عمر زندگي كافيست.