مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

مليسا دختر شيرين زبون

1393/5/12 10:10
نویسنده : مامان فرخنده
1,071 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر ناز م خوبي خوشي عزيززززززززززكم الهي من پيش مرگت بشم خوشگل نازم ميخوام برات از خاطرات قشنگت بنويسم مليسا جونممحبتمحبت

تاريخ  28 تير ماه مامان بزرگ حميد (مامان مامانش) فوت كرد بخاطر اين مامان بزرگت خيلي خيلي ناراحت هستش وهي گريه ميكنه تو هم تا ميبيني داره گريه ميكنه ميگي باز دوباره ماماني گريه كرد اي بابا تكيه كلام جديدت  اي بابا و نه بابا شده آخر جملاتت حتماً ميگي اي بابا.

توي تمام مراسم عزاداري جنابعالي كلي شيرين زبوني كردي وهمه را خنده مياوردي مثلا تا مي ديدي شام مردم خوردند مي گفتي خوب گذا(غذا) خورديد بريد خونتون  لالا كنيد ديگه اي باباخندونکخندونک

          

دايي ها و زندايي هاي حميد را به اسم صدا ميكردي موبايل دايي عباس داشت زنگ ميخورد من نميدونم تو از بين اون همه موبايل كه به رديف بود تو چه شكلي تشخيص دادي كه براي دايي عباس هست سريع برگشتي گفتي عباس عباس گوشي رو بردار هي داد ميزدي ميگفتي عباس گوشي بردار وهمه خطاخطاخطا

روز سوم عزاداري من صبحش اومدم سركار چون كار داشتم تو هم با حميد و بقيه صبح سوار ماشين شدي كه بريد سر مزار تو با مامان بزرگت و خاله هاي حميد توي ماشين خودمون بودي و زندايي هاي حميد هم توي ماشين ديگه كه تو يهو لج پستونكت را گرفتي و چون مامان بزرگت نمي خواست بهت بده گفت دسته اعظم (زندايي حميد) هست دست اعظمه اون برداشته تا اينكه رسيديد خونه حميد ميگه تا تو پياده شدي و اعظم هم از اون يكي ماشين برگشتي گفتي اعظم پستونكم گو  وهمه زدند زير خنده.خندهخنده

                

خلاصه اون چند وقت آخر شب تا مهمونها مي رفتند خاله افسانه سريع ميرفت برات اسپند دود ميكرد كه بچه امون چشم نخوره  وهمه ميگفتند برخلاف مامان و باباش كه ساكت هستند اين چه زبوني داره و چقدر باهوشه ومن هم خوشحال از اينكه ازت تعريف ميكردند وموقع خداحافظي با مهمونها تا اونها بهت ميگفتند مليسا خداحافظ تو براشون دست تكون ميدادي و ميگفتي به سلامت ماماني تو كي اين همه چيز خوب ياد گرفتي كه من متوجه نشدم.بوسبوس

           

دوشنبه بعدازظهر هم شبنم اومد پيش ما چون گفته بود خيلي دلش برات تنگ شده وچون چند روز تعطيلات عيد فطر بود ومن هم خونه اومد پيش تو وبرات وسايل پزشكي و سي دي عمو پورنگ كادو خريده بود وتو هم كلي خوشحال شدي وذوق كردي وروز عيد فطر هم رفتيم شهرستونك باغ  بابابزرگت كه آلبالو بچينيم و به تو هم كلي خوش گذشت همش در حال آبياري درختها بودي  وآب بازي ميكردي وپنج شنبه بعداز ظهر برگشتيم البته تو اينقدر خسته بودي تا خود تهران خواب بودي و اصلا اذيت نكردي .

از روزي كه شبنم اومده بود چون ناخنهاش لاك داشت ميگفتي بهش برو دستت را بشور كثيفه روزي چندبار ميگفتي جمعه هم با شبنم رفتيم پاساژ انديشه كه شبنم چندتا لاك خريد و وقتي اومديم خونه شبنم داشت لاكهاش را نگاه ميكرد كه تو لج گرفتي براي من لاك بزن وماهم شروع كرديم دستت را لاك زدند وقتي تموم شد گفتي پامو لاك بزن وبرات لاك زدم وبراي اولين بار تو خوشت اومد وديگه نگفتي كثيفه من هم ميگفتم چه خوشگل شده لاك زدي وتو هم با خوشحالي به دست و پات نگاه ميكردي و من همراضیراضیراضی

                

وقتي شبنم داشت وسايلش را مي بست گفت من ميخوام برم پيش فائزه تو هم مياي و تو هم هم لج گرفتي مانتو ببپوش بريم پاييزه بريم پاييزه كه من گفتم فائزه خوابه بيا بهش زنگ بزنم تو حرف بزن وتوهم گفتي بگير من  حرف بزنم ودقيقا اين حرفها را زدي:

الو پاييزه سلام اينا ميگند تو خوابيدي دروغ ميگند اي بابا و من وشبنم و حميد واقعا مونده بوديم چي بگيم و فائزه هم به من ميگفت چرا به بچه دروغ ميگي و موقع خداحافظي با فائزه گفتي قربانت قربانت خداحافظ مليسا مامان جون اينقدر شيرين زبون نباش من وحميد يهو ديدي خورديمت عسل من.خوشمزهخوشمزه

          

تمام دنيا هم كه بروند                تمام دنيا هم كه نباشند                    تمام دنيا هم كه مرا نخواهند

تمام دنيا هم كه آوار شود به سرم               تمام دنيا هم كه دل  مرا خرابتر كنند

                             حميد و مليسا جان شما كه باشيد

آغوش شما باشد،بوسه هاي شما باشد،همين براي يك عمر زندگي كافيست.محبتمحبت

پسندها (6)

نظرات (15)

مامان مهنوش
13 مرداد 93 13:12
ای جونممم به این دختر باهوش و شیرین زبون..خوب بچه راست میگفته..شام خوردن باید برن خونه شون لالا کنن دیگه خدا رحمت کنه مادربزرگ همسرت رو..روحش شاد باشه و قرین ارامش
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون مهنوش جون ميگند حرف راست را بايد از بچه شنيد ببوس اون خوشگلاي نازمنو
مامان هلیا
13 مرداد 93 16:21
سلام فرخنده جونم ، اسپند کن این دخمل نازمون رو من که شیرین زبونیاش رو از دور میشنوم دلم میخواد بخورمش ، شما نزدیک ملیسا جون هستین چیکار میکنین ، خاله فداش شه الهی
مامان فرخنده
پاسخ
تازه خاله جون من تنبل هستم همه شيرين زبونياش را نمي نويسم من وباباش همش در حال بغل وبوس كردنش هستيم. عكس هليا جون را بذار ببينم عسل خاله بزرگ شده روي ماهش را ببوس
خاله فایزه
14 مرداد 93 10:47
سلام نفس عشق من الهی قربونت بشم که اینقدر شیرین زبون شدی دارم برات میمیرم.به عمو سمیر میگم چه حرفایی میزنی باور نمیکنه میگه حالا بیاد منو ببینه دیگه شیرین زبونی نمیکنه.خاله مامانت دروغ میگه هر وقت دوست داشتی زنگ بزن حتی نصف شب.بدون خیلی دوست داریم و عاشقتیم.بی صبرانه منتظرم که بیای شمال گازت بگیرم.
مامان فرخنده
پاسخ
ديشب فرشته زنگ زده بود داشتم باهاش حرف ميزدم اولش كه خودش بافرشته حرف زد بعد داشتيم در مورد نيما اينها حرف ميزديم كه به فرشته گفتم فرانك به من ميگه خاك تو سرت يهو مليسا گفت گوشي بده ميخوام حرف بزنم بعد گفت الو ميگم خاك تو سرت حالا من وحميد از خنده ريسه رفتيم فرشته متوجه نشد گفت خاله چي ديگه مليسا خيلي قشنگ گفت ميگم خاك توسرت فرشته هم مرده بود از خنده بهم ميگه برو بچه ات را تربيت كن تا فحشهاي ديگه به من نداده خداحافظ ديشب كلي از دستش خنديديم يعني اصلا نميشه جلوش حرف زد بلبل بلبل
آویسا
15 مرداد 93 10:45
ای جونم فدای این دختر ناز و دوست داشتنی طوطی کوشولو
شادی
15 مرداد 93 10:59
عزیزززززززززززززززززم. چقدر شیرینه این دختر. بازم براش اسپند دود کن. پستونک بای بای شد؟؟؟ خدا آقا حمید و ملیسا گلی رو برات نگه داره.
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون شادي جون نه همچنان پستونك ميخوره بذار يه اعترافي كنم من هم تا چهارسالگي پستونك ميخوردم به خاطر همين زياد بهش سخت نميگيرم تا خودش ترك كنه آوينا خوشگلو ببوس
مامان لیانا
15 مرداد 93 13:35
به به فرخنده جون چه عجب از این طرفاااا دلمون تنگ شده بود کجایییی...خدا رحمتشون کنه مادر بزرگ همسرتونو انشالا اون دنیا در آرامش باشن..فدای شیرین زبونیاش بشم الهیی ماشالا ماشالا براش اسپند دود بده چهار قل هم براش بخون فرخنده جون..خداروشکر با موفقعیت پستونک کنار گذاشت..عزیزدلم ماشالا خانومتو و نازتر شده..انشااالا خانوم دکتر بشه با این وسایل پزشکی خوشگلش
مامان فرخنده
پاسخ
نه خاله مرجان پستونكش را كنار نذاشته نميدونم چرا حس و حال نوشتنم نمياد خيلي طول ميكشه تا يه مطلب جديد بنويسم ممنون از دعاي خوب وقشنگت ببوس ليانا ناز را
مامان زهره
15 مرداد 93 23:13
ای به فدای تو شیرین زبون با اون عباس گفتنش بچلونش از طرف من
مامان فرخنده
پاسخ
مي بيني خاله زهره جون مليسا چون تفاوت سنش با تموم خاله ودايي ها كمه همه رو به اسم صدا ميكنه هرچقدر ميگم بايد بگي دايي نميگه كه نميگه
مامان آیسو وآیسا
18 مرداد 93 10:54
عزیزززززززززززز دل خاله چقدر ناز حرف زدن هات ملوسک من
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي خاله مهربون ببوس اون دخملهاي نازت را
مامان آیسو وآیسا
18 مرداد 93 10:55
راستی مادربزرگ همسری رو هم خدا رحمتش کنه روحش شاد
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون عزيزززززززززم خدا رفتگان شمارا هم بيامرزد آمين
مامان آیسو وآیسا
18 مرداد 93 10:57
عزیز دلم چه با مزه گفته غذا خوردید برید لالا کنید فدای شیرین زبونیات عسل
مامان فرخنده
پاسخ
خاله جون نميدوني چه بلبلي شده دستگاه كپي شده هركاري من كنم تقليد ميكنه ومن هم بايد كلي مراقب باشم كه حرفي نزنم كه بلبل خونه تقليد كنه
مامان دیبا
18 مرداد 93 11:18
ای بابا چه دخمل شیرین زبونی ای بابا!!!😀 براش اسپند دود کن فرخنده جون و یه بوس محکم از اون لپای نازش بگیر بجام
مامان فرخنده
پاسخ
خاله جون دوست داشتني ممنون مامان وبابام نميدونم چرا تا حرف ميزنم هجوم ميارند من را بغل ميكنند و كلي بوس بارونم ميكنند ديگه خسته شدم شما هم كه ميخوايد منو بوس كنيد اي بابا
مامان مینا
20 مرداد 93 15:43
عزیزم عروسک ناز و بلا ماشالا خانم و شیرین زبون شده ببوس عزیزمو
مامان فرخنده
پاسخ
خاله جون ضبط صوته هرچي ميگم سريع كپي ميكنه ببوس كارن قلدرو
صفیه
27 مرداد 93 11:10
سلام دوست خوبم. مرسی از محبتت عزیزم. باور کن دعاها و امید دادن های دوست های خوبی مثل شما بوده که باعث شده تو این مدت کم نیارم. خوشحالم که تو این روزهای سخت دوستانی دارم که بهم دلداری میدن. برام دعا کنید که بدجور بهش احتیاج دارم
مامان فرخنده
پاسخ
عزيزم حتما برات دعا ميكنم وبا افتخار لينكت كردم كه هي بهت سربزنم وبهت دلداري بدم هرچند شما خودت با تجربه تر از اين حرفها هستي
ایـلـیـا جون
28 مرداد 93 18:34
ای جان موش بخوره تو رو که انقدر زبون میریزی و توی عزایی همه رو شاد کردی گل دخملی از پاییزه گفتنش خوشم اومد با فائزه جور در میاد
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون خاله سپيده جون دلمون برات تنگ شده بود خوب شد آپ كردي
مامان صفورا
2 شهریور 93 17:54
سلام عزیزم دوست خوبم نگاه دخترت خیلی نازه و معصوم خاله فداش ایشالا که خدا حتی ی لحظه چشم ازتون بر نداره و همیشه مث الانتون خوشبخت نگهتون داره
مامان فرخنده
پاسخ
صفوار جونم ممنون از محبتت ودعاي قشنگت من هم بهترين وبرترينها را براي شما آرزو ميكنم عزيزززززززززززززززم