مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 30 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

شيرين زبونيهاي مليسا جون

1393/11/13 9:00
نویسنده : مامان فرخنده
1,157 بازدید
اشتراک گذاری

سلام يكي يه دونه خونه نمي دونم كي اين مطالب را ميخوني ودرك ميكني چقدر بي نهايت دوست دارم وميميرم برات زماني كه خودت مادر بشي اين مطالب را بهتر درك ميكني كه چقدر مادرها عاشقونه بچه هاشون را دوست دارند ونفسشون به نفس گلهاي زندگيشون بسته است بخاطر همين هميشه سعي كن شاد و خندون باشي مثل حالا كه همش در حال رقصيدن وخنده هستي حالا ميخوام برات از شيرين زبونيهات بنويسم كه چقدر زبون شيرين ودوست داشتني داري.

تازگيها همش بعدازظهرها مياي بغلم ميكني ميگي مامان من دلم تنگه منظورت اينه كه مامان دلم برات تنگ شده ميگم مليسا جون من بيشتر دلم برات تنگ ميشه ولي وقتي پيشت هستم كه دلتنگي نداره كلي همديگه را بغل ميكنم لاو ميتركونيم.محبتمحبتمحبت

تا لباس مي پوشيم ميخوايم بريم بيرون نمي دونم چرا فكر ميكني ميخوايم بريم عروسي سريع به حميد ميگي پاشو دير شد ميخوايم بريم عروسي برقصيم پاشو پاشو دير شده ها حميد ميگه عروسي كي ميخواي بري وتو ميگي عروسي مامان خخونده .

ميگم مادر من قبلا عروس شدم ولي تو اصرار كه عروسي مامان خخونده ميخوام برم.خندهخندهخنده

عاشق بازي پو هستي همش ميگي ماهي بخريم پو گوشنه اشه غذا بخوره بعد ميگي واي واي پو كثيف شد سريع ميشوري وكلي با پو حرف ميزني .

يه خرابكاري كه ميخواي انجام بدي ميگي مامان خخونده من ازتون خواهش دارم ومن هم بخاطر اين مدل حرف زدنت بهت اجازه ميدم كه بري كل خونه را بريزي.بغلبغلبغل

اون هفته سه شنبه خاله فائزه با عمو سمير اومده بودند خونمون حالا از اون روز بعدازظهر ها كه مياي خونه ميگي خاله پايزه كو رفته خونشون من ميگم آره دخترم.

تازگيها خيلي عشق لاك زدن پيدا كردي من كه مي ديدم همش لاك رو لاك بايد بزنم كل لاكات را جمع كردم فقط يه لاك را گذاشتم تو  سراغ بقيه لاكها را گرفتي گفتم تو خواب بودي خاله پايزه اومد برد همين طور كل سي ديهات را چون همش سي ديهات را ميريختي زمين و خش ميافتاد روي سي دي خوب نشون نميداد وتو كلي گريه ميكردي كه سي دي را بشور مجبور شدم بگم سي ديهات را هم خاله فائزه خواب بودي برد.

القصه يه جمعه داشتم كمد لباست را تميز ميكردم لباسهايي كه برات كوچيك شده بود را جمع ميكردم كه بدم  فائزه با خودش ببره به يه خانواده نيازمند بده همين طوري داشتم كمدت را خالي ميكردم گفتي مامان چيكار ميكني گفتم لباسهات را ميخوام بدم فائزه با خودش ببره كه يهو ديدم مثل پهلون ها كل لباسها را جمع كردي بردي پشت در خونه ريختي ميگم چرا اين كار را كردي ميگي پايزه خودش مياد ميبره من وحميد كلي خنديديم ميگم مگه خاله پائزه بابا نوئل هستش خلاصه نذاشتي من بذارم توي ساك هي ميگفتي پائزه مياد بر ميداره .قه قههقه قههقه قهه

عاشق ظرف جمع كردن هستي وقتي غذامون را ميخوريم تا ميبيني ميخوايم ظرفها را جمع كنيم سريع مياي خودتت جمع ميكني اجازه نميدي من وحميد دست بزنيم وما هم كلي تشويقت ميكنيم تو خوشحال ميشي.تشویقتشویقتشویق

يه پنج شنبه غروب با حميد رفتيم خريد از اونجايي كه دير برگشتيم من داشتم سريع شامت را آماده ميكردم به حميد هم گفتم توهم ظرفها رابشور حميد داشت ظرفها را مي شست كه يهو برگشتي گفتي حميد  تو كه نبايد ظرف بشوري مامان خخونده بايد ظرف بشوره حميد هم كلي خوشحال و خندون گفت ببين بچه راست ميگه.راضیراضیراضی

عاشق تلفظ حرف روزنامه هستم چون تو ميگي لوزمامه لوزمامه،كاري كه بلد نيستي انجام بدي ميگي مامان من بلد نميتونم.

شعر عمو زنجيرباف را خيلي قشنگ ميخوني فقط بجاي باف ميگي كاف، عمو زنجير كاف زنجير منو كافتي ولي بقيه حروف را درست ميخوني وكلي شرين زبونيهاي ديگه كه فعلا اينها يادم مونده بود برات بنويسم عروسك دوست داشتني من.بوسبوسبوس

زندگي فردا نيست                   زندگي امروز است                      زندگي قصه عشق و اميد است

صحنه غمها نيست                   به چه مي انديشي                         نگراني بيجاست

عشق اينجا وتو اينجا و خداهم اينجاست                                    

 پاي در راه گذار                    راهها منتظرند                               تا تو هرجا كه بخواهي برسي

پس رها باش ورها باش ورهاااااااااااااااااااااااااااااا

                                                 تا نماند قفسي

 

 لالالالا گل خوشبو

مليسا وپاره اي ازبادكنكها كه حس وحالي براي من بابت تركيدن بادكنكها در نيمه هاي شب نموندهترسوترسوترسو

پسندها (9)

نظرات (19)

مامان هلیا
13 بهمن 93 9:16
سلام فرخنده جونم،چه عجب عزیزم دلمون تنگه واسه تون قربون ملیسا جونم برم باشیرین زبونیاش، دل مارو که حسابی برده کل پست رو با لبخند خوندم عزیزم، از طرف من حساااااااابی بچلونش و میلیون تا ببوسش میگم مامانا کلا در طول روز ظرف میشورن کسی نمیبینه همین که باباها یه کاری میکنن....... امان از دست این دخمل های بابایی. خدا به دادت برسه خخونده جونم
مامان فرخنده
پاسخ
سلام عزيز دلم ما هم دلمون براتون تنگ شده بود كه خداروشكر امروز پست جديد گذاشتي خوندم ميبيني خاله جون هي تاكيد ميكرد حميد تو نبايد ظرف بشوري مامان خخونده برو بشور گفتم مليسا خانم نميخواد شما نظر بدي بوس براي هليا عروس يكساله
مامان رهام
13 بهمن 93 9:21
هزار ماشالا به این دختر شیرین زبون دوست داشتنیخدا براتون حفظش کنه فرخنده جون
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون خاله مژگان مهربون بوس براي رهام جون با احساس
مامان ریحانه
13 بهمن 93 10:28
ببین این وروجک چقدر دلبری میکنی فدااااااااااااااااش بشه خاله فرخنده جون چقدر کارای این وروجکا شبیه همن قربونت بشم خواهر که تو هم داری عروس میشی مبااااااااااااااااارکه نازنین هم عاشق بازی پو یبار که من خونه نبودم و علی تنها خونه بوده پو گرسنه شده یه صدای عجیبی از خودش در آورده بیچاره علی رنگ به رو نداشت فکر کرده بوده گربه اومده تو خونه تمام زیر تخت و همه جای خونه رو به دنبال گربه بوده بعدا که ماجرا رو فهمید گفت خدا بگم چیکار نکنه نازنینو خیلی منو ترسوند و منم هر هر می خندیدم یعنی فرخنده جون بابت همه ی شیرین زبونیهای ملیسا خوشگلم کلی خندیدم و اینکه خواهر شما احتمالا الان خوبی این بادکنکا که من دست ملیسا جون میبینم بترکه چی میشه فاجعه الههههههههی من فدای این دخمل ناز و ملوس بشم که همچین معصومانه خوابیده ببوووووووووووس روی ماهشو
مامان فرخنده
پاسخ
چقدر خنديدم از دست اين نازنين زهرا بيچارهبيچاره همسريت را بگو نميدونه بچه هاي الان به روز هستند عروسي را كه بهت گفتم پس بيا توي يه روز عروسي بگيريم واين وروجكها يه دل سير برقصند ريحانه جونم اين بادكنكها چيزي نيستند از اين بادكنكهاي دايره خيلي خيليبزرگ هستند كه عموما پشت چراغ قرمز دست فروشها ميفروشند يه بار حميد از اونها خريد ومليسا هم خوشحال وشاد تا دوهفته بادكنكه مونده بود تا يه پنج شنبه بعدازظهر كه كارهاي خونه را كرده بود وغذاي مليسا را هم داده بودم گفتيم بريم خواب قيلونه كنيم مليسا خوابيد من هم اينقدر خسته بودم گرفتم خوابيدم داشتم ميخوابيدم به دلم افتاده بود كه اين بادكنك را ببرم بذارم توي اتاق مليسا ولي يادم رفت اين بادكنك بالاي سرمن بود كه چشمت روز بد نبينه يهو صداي انفجار اومد من كه باور كن دست وپام قفل شده بود وبادكنك هزار تيكه جالبه مليسا كه با كوچكترين صدا بيدار ميشه يا صداي اين انفجار بيدار نشد يعني اين بادكنكها دربرابر اون هيچ صدايي ندارند بوس براي ريحانه جونم ونازنين زهراي گل
مهتاب مامان اشکان
13 بهمن 93 13:25
راستی خاله جون موهات بلندتر شده نازتر شدی ، خیییییییییییییییییلی بهت میاد .
مامان فرخنده
پاسخ
واقعا من همش فكر ميكنم چرا اين موهاش بلند نميشه
سما مامان مرسانا و ارشيا
13 بهمن 93 15:16
سلام فرخنده جوووووونم خوبيد؟مليسا جوووون خوبه؟ به به عاشق بازى پو هم هست فرخنده جوووووووووون دارى عروس ميشى مباركههههههههه وروجك دوست دارم مواظب خودت باش
مامان فرخنده
پاسخ
ميبيني سما جون اين دخمل ما ميخواد به زور عروسم كنه من هم ميگم نه نميخوام بوس براي شما عزيزان دوست داشتني
مهتاب مامان اشکان
13 بهمن 93 15:33
فرخنده جون پس اون يكي كامنت من كو؟ كلي تعريف و تمجيد از مليساا جونم كرده بودم
مامان فرخنده
پاسخ
بخدا فقط همون اومده بود كه من هم تائيد كردم ني ني وبلاگ ديده خيلي تعريف كردي حسوديش شده براي من ارسال نكرد با اين حال ممنون از لطف ومهربونيت بوس براي اشكان گل پسر
مهتاب مامان اشکان
13 بهمن 93 15:57
من كلي زحمت كشيده بودم ابتكار بخرج داده بودم.اشكال نداره بازم ميفرستم.
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون عزيزززززززززم همين شكلي هم قبوله زحمت نكش مهتاب جون مهربون
مامان زهره
13 بهمن 93 22:23
مامان ندا
13 بهمن 93 23:29
ملیسا جونم کلللللی خندیدم از شیرین زبونیات قربونت بشم عروسک ناز خالهتوی عکسا که خیییییلی دختر مظلومی به نظر میرسی..که البته مطمئنا همینطوره این کارایی هم که مامان میگه دلبریا و شیرین زبونیاته..
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون ندا جونم مليسا در كل بچه شيطوني نيست ولي زبوني داره كه من آدم بزرگ جلوش كم ميارم بچه هاي امروز مثل ما نيستند قشنگ ميتونند از حق خودشون دفاع كنند بوس براي صاينا نازم
ایلیـــا جون
14 بهمن 93 1:20
عزیــــــــــزم ، چه بامزه میگه مامان خخونده ملیسا جون منم پـو رو خیلی دوست میدارم کشتم خودمو که پـوی من 50 سالش شده بود که آقای شوهری زد بازیمو حذف کرد البته بعدشم کلی عذر خواهی کرد که اشتباهن حذف شد اما من ... عاشق این شیرین زبونیای بچه ها هستم من ... لوزمامه
مامان فرخنده
پاسخ
پس خاله سپيده هم عاشق بازي پو] پو مليسا 38 سالشه حالا حالا ها مونده بشه 50 ساله
شادی
15 بهمن 93 10:43
الهی قربونت شیرین زبونیت. لوزمامه!! کاشکی تلفظ درست بعضی چیزا رو هرگز یا نگیرن. واقعا دل آدم برای اینجور حرف زدنشون تنگ میشه. از بادکنک نگو که دلم خونه. ما هم دوتا بادکنک بادکرده داشتیم. هرشب با ترس و لرز می رفتم می خوابیدم. ولی خوشبختانه قبل از اینکه بترکن، بادشون خالی شد.
مامان فرخنده
پاسخ
راست میگی شادی جون کاش میشد تلفظ بعضی کلمه ها را یاد نگیرند ولی افسوس پس خوش به حالت تجربه ترکیدن بادکنک نداری هر بادکنکی که نصف شب میترکه یکسال از عمر من کم میشه پدر و دختر هم در خواب ناز بوس برای آوینا جونم
مادر دیبا
21 بهمن 93 10:18
سلام فرخنده جون این عروسک خانوم چقدر شیرین زبونه شما تا حالا چجوری نخوردینش؟؟؟ و باز هم مثل همیشه از خوندن نوشته ات لذت بردم راستی این دخترا چرا اینقدر هوای باباهاشون رو دارن؟؟دیبا هنوز زبون نداره اما چنان بابایی شده که لج منو در می یاره
مامان فرخنده
پاسخ
آخ خاله جون گفتي ما كلي زحمت ميكشيم بعد اين وروجكها بابايي ميشند قربون ديبا جونم بشم ببوس اون عروسك ناز را
سما مامان مرسانا و ارشيا
22 بهمن 93 16:10
........♥###########♥. ...♥###############♥ ..♥#################♥..................♥###♥ ..♥##################♥..........♥#########♥ ....♥#################♥......♥#############♥ .......♥################♥..♥###############♥ .........♥################♥################♥ ...........♥###############################♥ ..............♥############################♥ ................♥#########################♥ ..................♥######################♥ ....................♥###################♥ ......................♥#################♥ ........................♥##############♥ ...........................♥###########♥ .............................♥#########♥ ...............................♥#######♥ .................................♥#####♥ ...................................♥###♥ .....................................♥#♥ .......................................♥ ......................................♥ .....................................♥ ...................................♥ .................................♥ ..............................♥ ...........................♥ .........................♥ ......................♥ ..................♥ .............♥ .........♥ ......♥ ....♥ ......♥......................♥...♥ ..........♥.............♥............♥ ..............♥.....♥...................♥ ...................♥.....................♥ ................♥......♥..............♥ ..............♥.............♥....♥ .............♥ ...........♥ ..........♥ .........♥ .........♥ ..........♥ ..............♥ ...................♥ ..........................♥ ..............................♥ .................................♥ .................................♥ ..............................♥ .........................♥ ......................♥ ..................♥ .............♥ .........♥ ......♥ ....♥ براى مليسا جون و مامان فرخنده
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون عزيزززززززززززززززم
آویسا
30 بهمن 93 23:12
ای جونم فدای خودش و شیرین زبونیهاش
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي خاله مهربون ودوست داشتني اين بوس هم براي آويسا جونم
مامان مهدیس
1 اسفند 93 15:46
سلام عزیزم عکسای نازی ازش گرفتی ماشاا.... بزرگتر شده مامانش ملیسا جونو ببوس
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون عزيززززززززم بوس براي مهديس خوشگل
مامان الى
1 اسفند 93 18:08
سلام عزيزم چه دختر شيرين زبونى خدا حفظش كنهزير سايه ى پدر و مادر خوبش بزرگشه ممنون ميشم پيش ما هم بيايد و نظر بزاريد........ با افتخار لينك شدى فرخنده جونم اگه دوست داشتى بلينك
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون عزيززززززززززززم ومرسي از دعاي قشنگت
آیدا
1 اسفند 93 19:17
قربون ملیسا خانم خوشگل به منم سربزن اپم
مامان فرخنده
پاسخ
خدانكنه عزيززززززززم الان ميام پيشت
مامان هلیا
7 اسفند 93 11:55
سلام فرخنده جون'خوبی؟ملیسا عزیزم خوبه؟ کجایی خانوم؟بیا زودتر دلمون تنگ شده واستون بیا و از شیرین زبونیای ملیسا گلی واسه مون بگو
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون عزيززززززززم از احوالپرسيت در گير كارهاي عيد و خريد و خونه تكوني هستم وقت كنم مطلب ميذارم. بوس براي هليا و مامان گلش
ایلیـــا جون
12 اسفند 93 13:07
آره فرخنده جون منم پو خیلی دوست داشتم اما الان دیگه ندارمش البته خوب رسیدگی بهش هم یه خرده سخت بود عزیزم ما آپـیــــــــم بهمون سر بزن