شيرين زبونيهاي مليسا جون
سلام يكي يه دونه خونه نمي دونم كي اين مطالب را ميخوني ودرك ميكني چقدر بي نهايت دوست دارم وميميرم برات زماني كه خودت مادر بشي اين مطالب را بهتر درك ميكني كه چقدر مادرها عاشقونه بچه هاشون را دوست دارند ونفسشون به نفس گلهاي زندگيشون بسته است بخاطر همين هميشه سعي كن شاد و خندون باشي مثل حالا كه همش در حال رقصيدن وخنده هستي حالا ميخوام برات از شيرين زبونيهات بنويسم كه چقدر زبون شيرين ودوست داشتني داري.
تازگيها همش بعدازظهرها مياي بغلم ميكني ميگي مامان من دلم تنگه منظورت اينه كه مامان دلم برات تنگ شده ميگم مليسا جون من بيشتر دلم برات تنگ ميشه ولي وقتي پيشت هستم كه دلتنگي نداره كلي همديگه را بغل ميكنم لاو ميتركونيم.
تا لباس مي پوشيم ميخوايم بريم بيرون نمي دونم چرا فكر ميكني ميخوايم بريم عروسي سريع به حميد ميگي پاشو دير شد ميخوايم بريم عروسي برقصيم پاشو پاشو دير شده ها حميد ميگه عروسي كي ميخواي بري وتو ميگي عروسي مامان خخونده .
ميگم مادر من قبلا عروس شدم ولي تو اصرار كه عروسي مامان خخونده ميخوام برم.
عاشق بازي پو هستي همش ميگي ماهي بخريم پو گوشنه اشه غذا بخوره بعد ميگي واي واي پو كثيف شد سريع ميشوري وكلي با پو حرف ميزني .
يه خرابكاري كه ميخواي انجام بدي ميگي مامان خخونده من ازتون خواهش دارم ومن هم بخاطر اين مدل حرف زدنت بهت اجازه ميدم كه بري كل خونه را بريزي.
اون هفته سه شنبه خاله فائزه با عمو سمير اومده بودند خونمون حالا از اون روز بعدازظهر ها كه مياي خونه ميگي خاله پايزه كو رفته خونشون من ميگم آره دخترم.
تازگيها خيلي عشق لاك زدن پيدا كردي من كه مي ديدم همش لاك رو لاك بايد بزنم كل لاكات را جمع كردم فقط يه لاك را گذاشتم تو سراغ بقيه لاكها را گرفتي گفتم تو خواب بودي خاله پايزه اومد برد همين طور كل سي ديهات را چون همش سي ديهات را ميريختي زمين و خش ميافتاد روي سي دي خوب نشون نميداد وتو كلي گريه ميكردي كه سي دي را بشور مجبور شدم بگم سي ديهات را هم خاله فائزه خواب بودي برد.
القصه يه جمعه داشتم كمد لباست را تميز ميكردم لباسهايي كه برات كوچيك شده بود را جمع ميكردم كه بدم فائزه با خودش ببره به يه خانواده نيازمند بده همين طوري داشتم كمدت را خالي ميكردم گفتي مامان چيكار ميكني گفتم لباسهات را ميخوام بدم فائزه با خودش ببره كه يهو ديدم مثل پهلون ها كل لباسها را جمع كردي بردي پشت در خونه ريختي ميگم چرا اين كار را كردي ميگي پايزه خودش مياد ميبره من وحميد كلي خنديديم ميگم مگه خاله پائزه بابا نوئل هستش خلاصه نذاشتي من بذارم توي ساك هي ميگفتي پائزه مياد بر ميداره .
عاشق ظرف جمع كردن هستي وقتي غذامون را ميخوريم تا ميبيني ميخوايم ظرفها را جمع كنيم سريع مياي خودتت جمع ميكني اجازه نميدي من وحميد دست بزنيم وما هم كلي تشويقت ميكنيم تو خوشحال ميشي.
يه پنج شنبه غروب با حميد رفتيم خريد از اونجايي كه دير برگشتيم من داشتم سريع شامت را آماده ميكردم به حميد هم گفتم توهم ظرفها رابشور حميد داشت ظرفها را مي شست كه يهو برگشتي گفتي حميد تو كه نبايد ظرف بشوري مامان خخونده بايد ظرف بشوره حميد هم كلي خوشحال و خندون گفت ببين بچه راست ميگه.
عاشق تلفظ حرف روزنامه هستم چون تو ميگي لوزمامه لوزمامه،كاري كه بلد نيستي انجام بدي ميگي مامان من بلد نميتونم.
شعر عمو زنجيرباف را خيلي قشنگ ميخوني فقط بجاي باف ميگي كاف، عمو زنجير كاف زنجير منو كافتي ولي بقيه حروف را درست ميخوني وكلي شرين زبونيهاي ديگه كه فعلا اينها يادم مونده بود برات بنويسم عروسك دوست داشتني من.
زندگي فردا نيست زندگي امروز است زندگي قصه عشق و اميد است
صحنه غمها نيست به چه مي انديشي نگراني بيجاست
عشق اينجا وتو اينجا و خداهم اينجاست
پاي در راه گذار راهها منتظرند تا تو هرجا كه بخواهي برسي
پس رها باش ورها باش ورهاااااااااااااااااااااااااااااا
تا نماند قفسي
لالالالا گل خوشبو
مليسا وپاره اي ازبادكنكها كه حس وحالي براي من بابت تركيدن بادكنكها در نيمه هاي شب نمونده