باي باي پستونك
سلام قند عسل مامان خوبي خوشي عزيززززززكم ميدونم اين روزها برات يه خورده سخت داره ميگذره چون از يار شفيقت پستونك جدات كردم خودم هم باورم نميشه كه اين پروژه را با موفقيت به اتمام رسوندم چون تصميم نداشتم حالا حالا ازت بگيرم ولي ديگه خيلي وابسته شده بودي 24 ساعته داشتي پسونك ميخوردي و هفته اي يه دونه پستونك پاره ميكردي خوشت مي اومد مي كشيدي به دوندونات وپاره ميكردي حالا برات مينويسم كه چطور به اين موفقيت بزرگ دست پيدا كردم.
پنج شنبه 20/06/1393 درست زماني كه 27 ماهه شدي ساعت ده ونيم شب بود داشتيم با هم بازي ميكرديم كه يه لحظه پستونكت را نگاه كردم ديدم پاره پاره شده فقط يه تيكه اش وصل هست با دستم كشيدم اون را پاره كردم گفتم مليسا پسونكت پاره شد (البته بگم دوتا پستونك نو توي كمد داشتم كه اگه خيلي بيتابي ميكردي تسليم ميشدم وبهت ميدادم)تو هم نگاه كردي ديگه با گريه گفتي مع معه(تو به پستونك ميگي مع معه)بابا مع معه را چسب بزن برو چسب بخر مع معه پاره شد گفتم مليسا جون تو بزرگ شدي عزيزززززززم مع معه براي بچه هاي كوچولو هستش تو بخواي بري مهد همه تورو مسخره ميكنند ببين توي سي ديهات بچه ها پستونك نمي خورند برو بريز دور بگو مع معه براي ني ني ها هست و توهم شير شدي رفتي سمت ظرفشويي (چيزي را بخواي بريزي دور ميبري توي ظرفشويي ميندازي)من وحميد هم كلي برات دست زديم گفتيم آفرين، دخترم بزرگ شده البته اون قسمت دسته پستونك را هركاري كردم كه بريزي دور ننداختي آخه عادت داري دسته اش را ميگيري دستت و ميخوابي حميد هم اشاره كرد ديگه امشب بهش پسونك نده ببينيم چيكار ميكنه و وقت خواب عروسك كچلت را بغل كردي و دسته پسونكت را گرفتي خوابيدي خودم هم باورم نشد كه لج نگرفتي ولي صبحش كه از خواب بيدار شدي بداخلاق بودي الكي لج ميگرفتي هي ميگفتي بريم مع معه بخريم من وحميد هم همش باهات بازي ميكرديم كه از يادتت بره غروبش رفتيم بيرون تا پستونك فروشي سر كوچه امون را ديدي با خوشحالي گفتي بريم مع معه بخريم گفتم نداره وتوهم ناراحت خلاصه بعد از هشت روز بدون پستونك شبها گرفتي خوابيدي ومن هم خوشحال كه اين پروژه را دونستم اجرا كنم درست در حالي كه ميخواستم خوشحالي كنم
پنج شنبه مورخ 27/06/93 صبح داشتم خونه تميز ميكردم تو هم توي اتاقت طبق معمول با كشو لباسهات داشتي بازي ميكردي كه يهو ديدم خوشحال اومدي پيش من مامان مامان اين پستونك را بريز دور(پسونك پاره)من رفتم مع معه خوردني خريدم يهو شصتم خبردار شد واي رفتي سراغ كمدت همون جا كه پستونك نوت بود سريع اومدم توي اتاق ديدم بللللللللللللللللللله يعني آب يخي بود كه انگاري ريختتند روم سريع پستونك را توي يه كمد ديگه گذاشتم وسرت را با اسباب بازيهات سرگرم كردم ولي تازه اول ماجرا بود چون ديگه اون پستونك را ديده بودي همش گريه ميكردي مع معه خوردني ميخوام مع معه خوردني ميخوام وكلي لجبازي ميكردي ومن هم صبرم را بردم بالا كه تسليم نشم چون خداييش حيف بود كه اين همه مدت نخوردي حالا بخواي بخوري بهر حال بهت ندادم واقعا بهش معتاد شده بودي چون هرازگاهي يادتت مي افته وميگي فردا فردا ميرم مع معه خوردني ميخرم بميرم برات ولي مامان بخاطر اينكه دندونهات خراب نشه اينكاروكردم البته بايد وقتي يكسالت بود اينكار را ميكردم ولي تنبلي كردمامان ببخشيد.
يازده روز هست كه بدون ميك زدن پستونك ميخوابي خداكنه زودتر از ذهنت پاك بشه البته فعلا نمي تونم دسته پستونك را ازت بگيرم تا يكماه ديگه براي اون هم يه برنامه دارم ولي بذار فعلا دلت با همون دسته پستونك خوش باشه.خداكنه در مورد پوشك هم خوب باهام همكاري كني تا اين مرحله از زندگيت هم بگذره.
اين پستونك مورد علاقه كه ديگه به خاطره ها پيوست برات عكسش را ميذارم كه ببيني چه پستونكي ميخوردي خوشگل مامان.
اين هم پستونك پاره كه فقط ديگه دسته اش را ميگيري ميخوابي
يه دوماهي هست كلي پول داديم دكوراسيون منزل را عوض كرديم ولي انگار براي جنابعالي اسباب بازي خريديم همش در حال بازي كردن وريختن اين پالشها هستي آخه چرا مامان تازه متوجه شدم بزرگترين اشتباه را كردم كه مبلها را عوض كرديم چون ديگه هيچوقت هيچوقت خونمون تميز نيست فقط همون شب تا صبح كه خوابي اين پالشها سر جاش هستند
دوست داريم عروسك ناز وشيرين زبون مامان وبابا