مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 23 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

كارهاي با نمك مليسا جونم

دختر گلم ديگه قشنگ مي تونه راه بره ديروز برات دمپائي و عينك دودي خريدم آخه عادت داشتي وقتي از سركار مي اومدم دنبالت عينك من را به چشمت مي زدي ديروز باهم رفتيم سوپرماركت خريد آقاهه گفت حالا اين عينك نزنه نمي شه وبهت شكلات داد بعد اومديم خونه كه من نماز بخونم توهم طبق معمول كنار سجاده نشسته بودي و مي خواستي مهر را بر داري تا من مي گفتم الله اكبر به من و مهر نگاه مي كردي ودست نمي زدي كلي خنده ام گرفته بود.وقت و بي وقت هم كه بايد برات سي دي حسني بذارم تا مي گي حه حه حه يعني بايد سي دي را روشن كنم بعضي اوقات هم ميري كنترلو مياري دكمه اش را جلوي تلويزيون مي گيري كه يعني سي دي را بذار و تا وقتي هم روشن مي شه تو شروع مي كتي به رقصيدن واي كه نم...
23 تير 1392

اولين قدم

دختر نازم ازديروز ديگه شروع كردي به راه رفتن ديروز بعدازظهر مي رفتم عقب تر ازتو واميستادم و ميگفتم مليسا بدو بيا پيش مامان تو هم با اون پاهاي خوشگلت تندتند مي اومدي وقتي تشويقت مي كردم مي گفتم ما شاء الله ماشا،الله بهش بگيد بيشتر ذوق ميكردي قدمهات را تندتر ميكردي خلاصه ديروز كلي تمرين راه رفتن انجام داديم خوشگل مامان ...
18 تير 1392

راي دادن به دختر گلم

مليسا قشنگم امروز براي كل شركت ايميل زدم كه به تو راي بدند توي فيس بوك هم گذاشتم توي ناهار خوري هركس من را مي ديد مي گفت به دختر خوشگلت راي داديم برو خونه حتما براش اسپند دود كن برات صدقه ام گذاشتم مامان جون وقتي همه مي گفتند چه دختر ناز داري كلي ماماني ذوق مي كرد اميدوارم هميشه سلامت و شاد باشي دختر گلم با يه دنيا عشق مي بوسمت دخترشيرين مامان ...
17 تير 1392

مليسا باكد 431 در مسابقه شركت مي كند

دخترگلم امروز صبح كه اومدم سركار فقط برات راي جمع كردم به كل شركت گفتم به تو راي بدند عزيزم تا توي مسابقه برنده بشي هديه اش خيلي ناچيزه براي من چاپ عكست توي مجله خيلي مهمه به خاله فرانك هم زنگ زدم گفتم اون هم قراره با شهاب و شبنم كلي برات راي جمع كنند خيلي زياد دوست دارم نفس مامان
15 تير 1392

اولين نوشته

مليسا جونم امروز تازه با اين سايت آشنا شدم وقرار هر فقط فرصت كردم از قشنگترين روزهاي زندگيت برات بنويسم تا يادگاري خوبي برات بذارم دختر گلم.
12 تير 1392