كارهاي با نمك مليسا جونم
دختر گلم ديگه قشنگ مي تونه راه بره ديروز برات دمپائي و عينك دودي خريدم آخه عادت داشتي وقتي از سركار مي اومدم دنبالت عينك من را به چشمت مي زدي ديروز باهم رفتيم سوپرماركت خريد آقاهه گفت حالا اين عينك نزنه نمي شه وبهت شكلات داد بعد اومديم خونه كه من نماز بخونم توهم طبق معمول كنار سجاده نشسته بودي و مي خواستي مهر را بر داري تا من مي گفتم الله اكبر به من و مهر نگاه مي كردي ودست نمي زدي كلي خنده ام گرفته بود.وقت و بي وقت هم كه بايد برات سي دي حسني بذارم تا مي گي حه حه حه يعني بايد سي دي را روشن كنم بعضي اوقات هم ميري كنترلو مياري دكمه اش را جلوي تلويزيون مي گيري كه يعني سي دي را بذار و تا وقتي هم روشن مي شه تو شروع مي كتي به رقصيدن واي كه نم...