مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

عكس هفده ماهگي

مليسا جونم تاريخ 27/08/1392 با هم رفتيم آتليه و چه اشتباهي كردم چون اصلا نمي موندي همش مي گفتي من را بغل كن خلاصه با هرترفندي كه بود آقاي عكاس ازت 10 تا عكس گرفت گه ازاون 10 تا من 3تاشو انتخاب كردم براي چاپ توي تموم عكسها من بغل دستت نشستم و با هات حرف ميزدم و جالب اينكه آقاي عكاس از عكسات راضي بود گفت با اينكه نموند عكساش خيلي طبيعي شده . هفت ماهگي هم بردمت آتليه كه اون موقع خيلي بهتر موندي در عرض دو ساعت ازت 150 تا عكس گرفتند ومن 20 تا را براي چاپ انتخاب كردم. حالا ميخوام برات عكس هفت ماهگي و هفده ماهگيت را بذارم خودتت ببيني چقدر تغيير كردي و خانم شدي و شيطون.       و حالا عكس هفده ماهگي &nbs...
12 آذر 1392

علاقه شديد

دختر گلم ديروز كه طبق روال روزهاي قبل ساعت 15:30 از سركار اومدم دنبالت كه بريم خونه كه تا زنگ زدم درب باز شد ، مامان بزرگت گفت مليسا 5 دقيقه است از توي آيفون داره كوچه را نگاه ميكنه كه تا تو بياي كه تا من را ديدي داشتي پستونك مي خوردي  پستونكت را ازدهانت در آوردي شروع كردي من را بوس كردن من هم بغلت كردم گفتم الهي من برات بميرم نبينم كه تو چشم انتظار باشي بعد صورتت را چسبوندم به صورتم كه تو صورت من را بوس كردي واي كه من چقدر خوشحال شدم خيلي خسته بودم ولي خستگيم با اين بوس كردنات در اومد بعد بابا بزرگت گفت پس من چي كه تو دوباره اومدي سمت من با اون دستهاي نازت صورتم را ناز كردي گفتي مامان ناش يعني مامان ناز كه من هم خوشحال شدم گفت...
11 آذر 1392

هفده ماهگي

  گل مامان هفده ماهگييت مبارك ، هفده ماهه كه به زندگي من وحميد شادي بخشيدي به خاطر همين من برات سي دي خاله ستاره 2 خريدم وبابايي هم برات حلقه هوش خريد چون تو علاقه خاصي به كابينتهاي آشپزخونه داري وهمش در حال چيدن قابلمه هاي من هستي برات حلقه هوش خريد كه تو با اونها سرگرم شي ولي تو همون قابلمه ها را بيشتر دوست داري.  ا بعضي وقتها هم شيطنتت به اوج مي رسه و قيافه من بدبخت اين طوري مي شه  ولي همه اينها شيرينه مخصوصا وقتي بغلم و بوسم مي كني ديگه من هيچي از خدا نمي خوام جديداً هم تا مي بيني من حميد را صدا مي كنم تو هم خيلي ناز وقشنگ مي گي حميد حميد قبلاً فقط مي تونستي بگي حم ولي الان خيلي قشنگ تلفظ مي كني وبابات هم كلي خوش...
20 آبان 1392

رويش دندون نهم مليسا

دختر گلم امشب شب عيد غدير خم هست فردا بايد به شهاب وشبنم وعمو حشمت زنگ بزنيم عيد را بهشون تبريك بگيم امروز غروب داشتم باهات قلقك بازي مي كردم چون خودت دوست داري هي مي گي بوخ(منو بخور) كه تو ميخنديدي كه يهو ديدم دندون نهمت از بالا سمت چپ در اومده لثه ات هم پايين و هم بالا باد داره سه تا ديگه دندون ميخواي در بياري بيخود نيست كه هي با پستونكت لثه هات را ميخاروني اين دفعه برخلاف اولين دندونت كه مي خواست در بياد اذيتم نكردي ولي براي اولين دندونت شانس آوردم پيش خاله فرانك اينها بوديم تو اصلا نمي خوابيدي بيچاره عمو حشمت شب كه خسته از سركار مي اومد بايد خانم را بغل ميكرد وراه مي برد وبرات لالائي مي خوند و تو ميخوابيدي خلاصه سر اولي...
2 آبان 1392

دوست داشتن

مليسا جون دوهفته است كه بخاطر آلودگي هوا،تهران ماشينها رو زوج وفرد كردند يعني روزهاي يكشنبه و سه شنبه ماشينهايي كه پلاكشون فرده مي تونند بياند بيرون و چون پلاك ماشين ما زوج هست يكشنبه صبح كه بابائي منو رسوند سركار پليس ما را جريمه كرد به خاطر همين ديروز صبح گفتم خودم ميام سركار و به بابائي گفتم مليسا هر وقت بيدار شد از خواب ببرش خونه مامان بزرگش بعد برو سركار. توهم ساعت 8:30 صبح از خواب بيدار شدي طبق معمول صدا كردي مامان مامان بعد حميد مياد پيشت توي اتاق تو فكر ميكني من حتما دستشويي هستم ديدي نه هيچ خبري نشد كه ديگه شروع كردي به گريه كردن وهي ميگفتي مامان مامان اينقدر زياد گريه كرده بودي كه بالا آوردي بعد صبحها كه ميخوام ب...
29 مهر 1392

شيرين كاري مليسا نفس

دختر گل مامان با دو روز تاخير 16 ماهگيت مبارك ديگه داري بزرگ وخانم ميشي عزيز دلم         ديروز من و دختر طبق معمول رفتيم حموم آب بازي كرديم وبعد اومديم  بيرون لباس تنت كردم ورفتم لباسهاي گل دختر را بشورم وبرات سي دي موردعلاقه ات رنگين كمون چرا را گذاشتم كه تو ببيني هراز گاهي ميومدي من رانگاه مي كردي و مي رفتي يه چند دقيقه گذشت ديدم خبري ازت نيست شصتم خبردار شد كه حتما خانوم داره خرابكاري ميكنه يواشكي اومدم ديدم چي مي بيني  كرم وآينه من را برداشتي كلي صورتت را كرم مالي كردي، اينجور كارها را زود ياد بگير صبحها كه ميخوام بيام اداره كرم به صورتم مي زنم جنابعالي هم پيش من نش...
22 مهر 1392

روز جهاني كودك

کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم. کاش میشد همیشه کودک بود زندگی شادی و عروسک بود * * * * * کاش هرگز زنگ تفریحی نبود جمع بودن بود و تفریقی نبود کاش می‌شد باز کوچک می‌شدیم لا اقل یک روز کودک می‌شدیم مليسا جونم عزيز دلم روزت مبارك اميدوارم وقتي كه بزرگ شدي كودك درونت هميشه زنده باشه ومثل اين دوران هميشه پاك و بي آلايش باشي نمي دوني هرروز شيرين وشيرين تر ميشي تموم حرفهايي كه بهت ميزنم قشنگ متوجه ميشي عاشق...
16 مهر 1392

چكاب 15 ماهگي

دختر گلم امروز ديرتر اومدم سركار چون تو رو بايد مي بردم مركز بهداشت براي كنترل قد و وزنت لباستو تنت كردم ديگه از ديروز اجازه ميدي كه موهاتو خرگوشي ببندم موهاي خوشگلت را برات بستم ورفتيم مركز بهداشت خودم احساس ميكردم نسبت به چكاب 13 ماهگي زياد وزن نگرفتي چون الان ديگه همش داري راه ميري ويا داري ناي ناي ميكني مامان جان الان يك هفته است كه از عروسي سعيده مي گذره ولي تو همچنان توي جو عروسي هستي عشق من واما كنترل قد و وزن دختر گلم: دور سر: ٤٣ وزن :٣٠٠/١١ قد: ٨٢ دور قدتت بگردم قد بلند من ،وزنت هم نسبت به 13 ماهگي يك كيلو افزايش داشتي ممنون دخترم كه خوب داري رشد ميكني خدايا هزاران بار شكرت كه دخترم صحيح و سالم هست ممنون خدا...
3 مهر 1392

شيريني خوردن

دختر گلم سلام ببخشيد مامان خيلي كار داشت به خاطر همين يه چند وقت برات ننوشتم جمعه با بابائي رفتيم شيريني فروشي كه شيريني تر بخريم چون توهم دوست داري همونجا لج گرفتي كه بده بخورم خلاصه سرت را گرم كردم اومديم توي ماشين و گذاشتم عقب ماشين خودتم جلو روي پام نشستي ولي هي برمي گشتي عقب شيريني را نگاه مي كردي من و بابائي كلي به خاطر اينكارت ميخنديديم خلاصه رسيديم خونه ديگه تو اصلا نذاشتي من حتي مانتوم را دربيارم همون طوري جلوي در ورودي نشستيم من شيريني را بازكردم دادم خانم خانما خورد آخه مامان جان آدم اينقدر شكمو ميشه عسلكم خيلي زياد دوست دارم. ...
25 شهريور 1392