هفده ماهگي
گل مامان هفده ماهگييت مبارك ، هفده ماهه كه به زندگي من وحميد شادي بخشيدي به خاطر همين من برات سي دي خاله ستاره 2 خريدم وبابايي هم برات حلقه هوش خريد چون تو علاقه خاصي به كابينتهاي آشپزخونه داري وهمش در حال چيدن قابلمه هاي من هستي برات حلقه هوش خريد كه تو با اونها سرگرم شي ولي تو همون قابلمه ها را بيشتر دوست داري.
ا بعضي وقتها هم شيطنتت به اوج مي رسه و قيافه من بدبخت اين طوري مي شه ولي همه اينها شيرينه مخصوصا وقتي بغلم و بوسم مي كني ديگه من هيچي از خدا نمي خوام جديداً هم تا مي بيني من حميد را صدا مي كنم تو هم خيلي ناز وقشنگ مي گي حميد حميد قبلاً فقط مي تونستي بگي حم ولي الان خيلي قشنگ تلفظ مي كني وبابات هم كلي خوشحال ميشه بهت ميگم بگو فرخنده ميگي مامان اسم من سخته حالا مونده ياد بگيري.
تا بهت ميگم كلاغه ميگه تو ميگي قاقا
ببعي ميگه تو ميگي بع بع دمبه داري تو نه نه پس چرا مي گي تو بع بع بعد مي گيم آفرين توهم خوشحال مي شي و كلي بر اي خودت دست مي زني خلاصه باهات داستانها داريم يه عروسك خرس داري خيلي دوستش داري بهش مي گي داداش داداش بعد كلي بوسش ميكني قربون اون محبتت بشم كه همه را دوست داري وقتي ميري حميد را بوس مي كني بعد من را نگاه مي كني و سريع مياي من را بوس ميكني اون هفته خاله فائزه و عمو سمير اومده بودن خونمون وبرات عروسك خريده بودند كه راه مي رفت وشعر مي خوند وتو ميترسيدي سريع بايد خاموش مي كرديم آخه چرا مامانبعد به خاله فائزه هم مي گفتي مامان مامان حالا فكر ميكنم از سياستت بود مي خواستي شيريني زبوني كني.
نمي دوني كه چقدر دوست دارم و ميميرم برات اميدوارم بزرگ شي متوجه بشي كه چقدر دوست دارم