مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

خداحافظ شيشه شير

1393/3/17 10:36
نویسنده : مامان فرخنده
1,298 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر ناز وقشنگم ببخشيد بهار شده و من تنبل حس وحال نوشتن زياد ندارم البته با تو مشغول شيطنت و بازي كردن هستم بزرگترين مرحله زندگيت هم گذشت وحالا ميخوام از اون روزها برات بنويسم.محبتمحبت

خانم خانما وقتي كه بدنيا اومدي از همون روز اول سخت سينه ام را گرفتي بيشتر دوست داشتي شير خشك بخوري وبعداز 50 روز ديگه حاضر نشدي شير من را بخوري ديگه فقط شير خشك اس ام آي كلد را ميخوردي وقتي 150 روزت شد ديگه اون شير خشك را نخوردي معلوم بود گرسنه ات هست ولي نميخوردي تا اينكه بردمت دكتر گفت شير خشك اس ام آي كلد فوق العاده شير خوبيه ولي طعمش زياد خوب نيست وبچه هايي كه چشايي قوي دارند بعد از يه مقطعي ديگه حاضر نيستند لب بزنند وراست ميگفت چون هروقت شيرت را درست ميكردم ميگفتي واي مليسا تو اينو چه شكلي ميخوري واينگونه شد كه برات شيرخشك سميلاك گرفتيم وتو هم خوشت اومد وخوردي تا اينكه شش ماهت شد وبايد شيرخشكت را عوض ميكرديم و بنا به دلايلي سميلاك دو توي ايران نبود ودكترت گفت نان دو بهش بده ومشكلات من تازه شروع شد چون ديگه حاضر نبودي توي بيداري شير بخوري گفتم شايد از طعم اين خوشت نيومده آپتاميل و گيكوز برات گرفتم كه بازهم اونها رو نخوردي سرلاك گندم و خرماو عسل برات خريديم كه انصافا اين خيلي خوشمزه بود ولي بازهم نخوردي دكترت هم ميگفت هرجور هست بايد تا دوسالگي به خاطر استخوان بنديش حتما بخوره من هم كه مادر عزمم را جزم كردم كه هر طور شده بهت شير خشك بدم بايد تورو ميخوابوندم ومنتظر ميموندم كه خوابت عميق شه بعد شير خشك را ميذاشتم توي دهنت و توهم توي خواب سريع شروع به خوردن ميكردي بعداز اون هم انگار كه بهت انرژي تزريق شده سرحال بيدار ميشدي وبازي ميكردي تا وعده شير بعدي بيدار ميموندي تا دوباره خوابت ميكردم واين روند تا 15 ماهگي ادامه داشت بعضي روزها واقعا خسته ميشدم وقتي كه ميخوابيدي دوست داشتم بخوابم ولي بخاطر شيرت بيدارميموندم بعد هم كه توبيدار ميشدي وبايد بازي ميكرديم.

يه آرزو به دلم موند وتو هيچ وقت برام برآورده نكردي من عاشق بچه هايي بودم كه خودشون شيشه شير را دستشون ميگرفتند و خودشون شير ميخوردند توكه توي خواب ميخوردي وبه غير از شير خشك هم هيچ چيز ديگه نميخوردي چاي و آب را توي فنجون ميخوردي از پنج ماهگي مثل يه آدم بزرگ آب را توي ليوان ميخوردي عيبي نداره مامان همه اين دوران گذشت وشد ديگه خاطره.

تا اينكه عيد اول وعده شير ساعت 4 بعدازظهرت را حذف كردم از اول ارديبهشت ساعت 5 صبحت را حذف كردم ودر طول شبانه روز فقط بهت ساعت 2 صبح شير ميدادم كه از14 خرداد هم تصميم گرفتم اين وعده را حذف كنم ديگه بهت شير ندادم و تو هم راحت تا صبح خوابيدي والان سه روز هست كه براي هميشه از شير خشك و شيشه گرفته شدي و خدايش هم اذيت نكردي شبها مثل يه آدم بزرگ تا صبح ميخوابي در حالي كه من فكر ميكردم گرسنه ات ميشه وبيدار ميشي واون وقت من بايد چيكار كنم چون شير پاستوريزه اصلا نميخوري .

اين مرحله با تموم سختيهاش تموم شد و تو بزرگ شدي و تا سه روز ديگه دو سالگيت تموم ميشه ومن خوشحالم كه دخترم بزرگ شده و دلتنگ روزهاي كودكيت هستم.

دلتنگ روزهايي هستم كه مليسا كوچولو شش ماهه فقط ميتونست بشينه و وقتي من از سركار برميگشتم چنان دست و پا ميزد كه يعني بغلم كن ومن هم بغل وبوست ميكردم.

دلتنگ اون روزي هستم كه مليسا كوچولو نميتونست چهار دست وپا راه بره ومن يه پنج شنبه مثل بچه كوچيك چهار دست وپا راه رفتم چون تو حالتش را ميگرفتي ولي نميتونستي راه بري كه اين كار من باعث شد كه تو چهار دست و پا راه بري.

دلتنگ تموم اون روزهاي خوش و دوست داشتني دوران كودكيت هستم وبايد بگم كه :

چه جوري بگم خدا جون از تو ممنونم

ممنونم واسه اين زندگي و هواي تازه                       واسه هرچي كه منو ياد تو مي اندازه

واسه امروز كه نميذاري تموم شه                           من تورو دوست دارم بي حد و اندازه

 

وخداحافظ شيشه شير و شير خشك          

پسندها (9)

نظرات (17)

مامان هلیا
17 خرداد 93 11:27
مامانی الهی فدات شم ، چقد سختی کشیدی تا ملیسا جونم بزرگ شه ، ملیسا باید قدر مامان به این خوبی رو بدونه عزیزم بچه ها بزرگ میشن و فقط خاطره هاش میمونه ، ایشاا... روز به روز بزرگ شدن ملیسای ناز شیرین تر از روز قبل باشه بوووووووووووووووووووووووووووووووووووووس
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي خانووووووومي ولي باور كن با تموم اين سختيهايي كه كشيدم خيلي خيلي دلتنگ اون روزها هستم اين روزها همش يه بغضي توي گلومه كه چرا اين روزها اينقدر زود گذشت و مليسا داره به اين سرعت بزرگ ميشه ولي كاريش نميتونم بكنم فقط عكسهاي اون موقعه را نگاه ميكنم وافسوس ميخورم
ایدا
17 خرداد 93 12:01
تولد عروسک خوشگلمون مبارک!!! شما هم یک خسته نباشید خیلی بزرگ داری فرخنده جون. ایشاالله که همیشه سالم و شاد در کنار خانواده. یاد خاطرات خوب بکنید و لبتون خندون باشیدد مهربونم
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون آيدا جونم واقعا بعضي روزها خسته ميشدم ولي چون نگران استخوون بنديش بودم با تمام قوا اين روش را ادامه ميدادم والان سه روزه راحت تا صبح ميخوابم. ممنون از اين همه لطف و مهربوني آيدا گلييييييييييييييييييييي
مامان صفورا
17 خرداد 93 12:42
سلام عزیزم چقد کوچولوت خوشگله فداش بشم ی با تقدیم به این فرشته ی نازنین پیش ماهم بیائید خوشحال میشیم
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون خاله صفورا مهربون كه به ما سرزديد اين بوس هم براي بيتا نازم
مامان صغر ی
17 خرداد 93 15:40
عزیزم نازی ماشاالله چقدر بزرگ شده این ملیسا خانم
مامان فرخنده
پاسخ
بچه ها بزرگ ميشند وماهم پير بوس براي خاله مهربون وسينا گلم
آویسا
17 خرداد 93 19:18
وااااااااااااای فرخنده جون منم همین مشکلو داشتم.آویسا توی بیداری به هیچ وجه شیرخشک نمیخورد باید میخوابید تا توی خواب اونم نه همه ی شیرو بلکه اول 30 سی سی دوباره یه ربع بعد 30 سی سی و تا این شیشه تموم میشد من که هلاک میشدم.اما منم تو 2 سال و 4 ماهگی کلا شیشه و شیرخشک رو حذف کردم و دقیقا مثل شما فکر میکردم آویسا گرسنه ست،درصورتیکه اینطور نبود و تا صبح راحت میخوابید.با این متنت منو بردی به روزهای نوزادی آویسا...چقدر دلم تنگ شد
مامان فرخنده
پاسخ
پس تو هم دورتان سختي را داشتي البته مليسا 200 سي سي را ميخورد تو بيشتر از من حوصله كردي عيبي نداره ماماني الان برامون شده خاطره وآفرين به صبر وحوصله شما
آویسا
17 خرداد 93 19:19
البته آفرین به ملیسا جون که این مرحله رو هم با موفقیت پشت سر گذاشت
مامان فرخنده
پاسخ
خدايش تا صبح ميخوابه وبيدار نميشه ومن هم راحت ميخوابم
fafa
17 خرداد 93 19:52
عزیزم چه روزای سختی هیچی بد تر از بد سینگی کردن نی نی ها نیست من هم بزرگترین ترسم حتی قبل اینکه ازدواج کنم به خاطر کوچیک بودن سینه هام همین بود حتی شاید باورت نشه داشتم تحقیق میکردم که چه نوع شیر خشکی برای نوزاد خوبه اما خدا همیشه آدم رو سورپرایز میکنه خدارو شکر سینه هام شیر دار و بزرگ شد اما پوریا روز اول و دووم نمی گرفت و باز نگران شدم اما روز سوم به بعد بهتر شد- دست مریزاد به شما با مامان صبور که تونستی 2 سال با سختی هر جور که شده ملیسای ناز رو پرورش بدی ماشالله که خانومی شده و حسابی شیرین تولد 2 سالگیش هم پیشاپیش مبارک باشه از طرف من ببوس نازدونه رو
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون فائزه جونم خداروشكر كه پوريا پهلوون شيرت را ميخوره خدا هميشه با بنده هاش هست دوران سختي من هم تموم شد وخداروشكر ديگه بابت استخوون بندي مليسا ناراحت نيستم چون خوب رشد كرده اراده قويه داشتم
مامان یاسمین
18 خرداد 93 9:46
سلام عکس دومش بسیار زیباس خانومی خدا حفظش کنه
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي عزيزززززم چشات قشنگ ميبينه بوس براي ياسمين ناز
مامان آیسو وآیسا
18 خرداد 93 17:37
وای که چقدر خون دل میخوریم ما مامانها تا نی نی هامون از اب وگل در بیان میدونم چی کشیدی فرخنده جون خداروشکر که میگذرن واز همه این دل اشوبیها وسختی ها فقط یه خاطره میمونه قربون دخمل ناز خودم بششششششششششششم چه رنگ زرد بهش میاد]
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي خاله جون خودم هم احساس ميكنم رنگ زرد وآبي خيلي خيلي بهش مياد الان يعني تعريف كردم از دخترم خوبه كه تو پسر نداري ببوس اون خوشگلهاي منو كه خيلي خيلي زياد دوستشون دارم
مامان مهنوش
18 خرداد 93 22:58
چه تفاهمی هست بین ملیسا و لیانا فرخنده جون!..لیانا هم از سه ماهگی توی بیداری شیر نمیخوره و من هم همین داستان شیر دادن توی خواب رودارم!..کی بشه فکر من هم از این بابت راحت شه.. راستی لیانا هم پوزیشن چها دست و پا رو دایم میگیره..ولی بلد نیست بره!..یعنی میگی من خودم باید چهار دست و پا رو شخصا بهش یاد بدم؟؟! بوووس برای خانوم کوچولوی نازنین در استانه دو سالگی
مامان فرخنده
پاسخ
واي از دست اين وروجكها پس داستان شما هم حالا حالاها ادامه داره ولي مهنوش جون حوصله كن ميگذره. درمورد چهاردست و پا رفتن بچه ها فقط ازراه ديدن ياد ميگيرند من كه واقعا يه روز تموم تا ميخواستم راه برم چهاردست وپا ميرفتم البته مليسا 9 ماهه بود الان فكر ميكنم يه خورده زوده براي ليانا جون ولي يه روز خودتت و مخصوصا ماهان جون چهار دست وپا راه بريد حتما جواب ميده شك نكن درضمن من نميدونم چرا وبت برام باز نميشه خيلي وقته چون ميبيني كه خبري ازم نيست حالا امروز يه ترفند بزنم ببينم چي ميشه
مامان لیانا
19 خرداد 93 2:38
سلام عزیزم اول از هرچیز پیشاپیش تولد ملیسا خانوم خوشگل و ناز سفید برفیه خودمو تبریک میگم انشالا ؛هزار سال شاد و خرم زندگی کنی عزیز دلم..بعد هم تبریک میگم که ملیسا جون مرحله شیرخشک خوردنو گذروند..فرخنده جون شما که شاغل هستید واقعا سختیتون چند برابره خسته نباشی مامان مهربون..لیانا وقتی کرج بودیم دیگه لب به شیر خشک نمیزد مگر تو خواب عمیق حدود دو سه روز هم نخورد ولی گفتم نکنه شیر خودم سیرش نکنه الان فقط تو خواب بهش میدم لیانا شیر گیگوز میخوره...ملیسای خوشگلمو ببوس
مامان فرخنده
پاسخ
امان از دست اين وروجكها كه چقدر ادوار دارند ممنون از بابت تبريكت چشاي شما خوشگل مي بينه خاله جون حالا خداروشكر شير خودتت را ميخوره بازم جاي شكرش باقيه مواظب خودتون باشيد
مامان مینا
19 خرداد 93 10:44
عزیزم ملیسا جونم تولدت مبارکککککایشالا 120 ساله بشی خانوم خانوماوای مامانی خسته نباشی دیگه راحت شدی کارنم دقیقا مثل ملیسا سینه نگرفت و شیر خشکی شد.برا یکسالگیش بردم دکترش گفت یواش یواش شیر پاستوریزه بهش بده و سعی کن جایگزین شیر خشکش کنی
مامان فرخنده
پاسخ
آره شبها ديگه راحت ميخوابم چي بگم از دست اين وروجكها مليسا كه شير پاستوريزه اصلا نميخوره ولي عاشق بستني و ماست و دوغ هستش
مامان آیسو وآیسا
19 خرداد 93 11:40
عزیزززززززززززززززززززززززززززززززززززم پیشاپیش تولدت مبارررررررررررررررررک
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي خاله مهربون
مامان لیانا
20 خرداد 93 0:01
ملیسای عزیزم خانوم کوچولوی ناز نازی تولدت مبارک انشالا سالیان سال شاد و خوشبخت زیر سایه پدر و مادر مهربونت زندگی کنی..بهترینهارو برات آرزو دارم سفید برفیه من الان دقیقا ساعت دوازده شبه گفتم زودی تبریک بگم بوسسسس
مامان فرخنده
پاسخ
مرسی خاله مرجان مهربون که به یاد ملیسا جون بودی من هم بهترینها را برای لیانا گلم آرزو میکنم
مامان الهه و بابا حمید
20 خرداد 93 7:02
سلام عزیزم گل دختر نازم خدا رو شکر که بی درد سر از شیشه و شیر خشکت خداحافظی کردی سایدا هم مثل تو با شیر خشک بزرگ شده و من مدام نگران اینم که چطور از شیشه جداش کنم خدا کنه راحت جدا بشه
مامان فرخنده
پاسخ
به وقتش سایدا جون هم همکاری میکنه و از شیشه شیرش جدا میشه الهه جون
مامان دیبا
24 خرداد 93 15:47
عزیزم خدا رو شکر که با این همه سختی دخمل گلت رو بزرگ کردی و باز هم شکر که براحتی از شیر گرفتیش واقعا تازه می شه فهمید پدر مادرا مون چه زحمتی واسه ی ما کشیدن ... ببوس ملیسای ناز و باهوش رو
مامان فرخنده
پاسخ
واقعا ما ها نسبت به پدر و مادرهامون زياد زحمت نكشيدم الان اين همه امكانات وراحتي است ولي اون موقعه چي ما يه دونه داريم بزرگ ميكنيم ولي اونها چندتا بچه با فاصله سني كم من كه هميشه ميگم واقعا افراد قديمي از زندگي كردن چيزي متوجه نشدند ولي محبت وصميميت اون موقع الان ديگه نيست اين بوس هم براي ديبا عزيزززززززززم كه دلم براش تنگ شده مامان خانم تنبل آپ كن
مامان صفورا
28 خرداد 93 1:37
عریز دلمی ملیسا دوس داشتنی
مامان فرخنده
پاسخ
بوس براي خاله صفورا وبيتا نازم