خداحافظ شيشه شير
سلام دختر ناز وقشنگم ببخشيد بهار شده و من تنبل حس وحال نوشتن زياد ندارم البته با تو مشغول شيطنت و بازي كردن هستم بزرگترين مرحله زندگيت هم گذشت وحالا ميخوام از اون روزها برات بنويسم.
خانم خانما وقتي كه بدنيا اومدي از همون روز اول سخت سينه ام را گرفتي بيشتر دوست داشتي شير خشك بخوري وبعداز 50 روز ديگه حاضر نشدي شير من را بخوري ديگه فقط شير خشك اس ام آي كلد را ميخوردي وقتي 150 روزت شد ديگه اون شير خشك را نخوردي معلوم بود گرسنه ات هست ولي نميخوردي تا اينكه بردمت دكتر گفت شير خشك اس ام آي كلد فوق العاده شير خوبيه ولي طعمش زياد خوب نيست وبچه هايي كه چشايي قوي دارند بعد از يه مقطعي ديگه حاضر نيستند لب بزنند وراست ميگفت چون هروقت شيرت را درست ميكردم ميگفتي واي مليسا تو اينو چه شكلي ميخوري واينگونه شد كه برات شيرخشك سميلاك گرفتيم وتو هم خوشت اومد وخوردي تا اينكه شش ماهت شد وبايد شيرخشكت را عوض ميكرديم و بنا به دلايلي سميلاك دو توي ايران نبود ودكترت گفت نان دو بهش بده ومشكلات من تازه شروع شد چون ديگه حاضر نبودي توي بيداري شير بخوري گفتم شايد از طعم اين خوشت نيومده آپتاميل و گيكوز برات گرفتم كه بازهم اونها رو نخوردي سرلاك گندم و خرماو عسل برات خريديم كه انصافا اين خيلي خوشمزه بود ولي بازهم نخوردي دكترت هم ميگفت هرجور هست بايد تا دوسالگي به خاطر استخوان بنديش حتما بخوره من هم كه مادر عزمم را جزم كردم كه هر طور شده بهت شير خشك بدم بايد تورو ميخوابوندم ومنتظر ميموندم كه خوابت عميق شه بعد شير خشك را ميذاشتم توي دهنت و توهم توي خواب سريع شروع به خوردن ميكردي بعداز اون هم انگار كه بهت انرژي تزريق شده سرحال بيدار ميشدي وبازي ميكردي تا وعده شير بعدي بيدار ميموندي تا دوباره خوابت ميكردم واين روند تا 15 ماهگي ادامه داشت بعضي روزها واقعا خسته ميشدم وقتي كه ميخوابيدي دوست داشتم بخوابم ولي بخاطر شيرت بيدارميموندم بعد هم كه توبيدار ميشدي وبايد بازي ميكرديم.
يه آرزو به دلم موند وتو هيچ وقت برام برآورده نكردي من عاشق بچه هايي بودم كه خودشون شيشه شير را دستشون ميگرفتند و خودشون شير ميخوردند توكه توي خواب ميخوردي وبه غير از شير خشك هم هيچ چيز ديگه نميخوردي چاي و آب را توي فنجون ميخوردي از پنج ماهگي مثل يه آدم بزرگ آب را توي ليوان ميخوردي عيبي نداره مامان همه اين دوران گذشت وشد ديگه خاطره.
تا اينكه عيد اول وعده شير ساعت 4 بعدازظهرت را حذف كردم از اول ارديبهشت ساعت 5 صبحت را حذف كردم ودر طول شبانه روز فقط بهت ساعت 2 صبح شير ميدادم كه از14 خرداد هم تصميم گرفتم اين وعده را حذف كنم ديگه بهت شير ندادم و تو هم راحت تا صبح خوابيدي والان سه روز هست كه براي هميشه از شير خشك و شيشه گرفته شدي و خدايش هم اذيت نكردي شبها مثل يه آدم بزرگ تا صبح ميخوابي در حالي كه من فكر ميكردم گرسنه ات ميشه وبيدار ميشي واون وقت من بايد چيكار كنم چون شير پاستوريزه اصلا نميخوري .
اين مرحله با تموم سختيهاش تموم شد و تو بزرگ شدي و تا سه روز ديگه دو سالگيت تموم ميشه ومن خوشحالم كه دخترم بزرگ شده و دلتنگ روزهاي كودكيت هستم.
دلتنگ روزهايي هستم كه مليسا كوچولو شش ماهه فقط ميتونست بشينه و وقتي من از سركار برميگشتم چنان دست و پا ميزد كه يعني بغلم كن ومن هم بغل وبوست ميكردم.
دلتنگ اون روزي هستم كه مليسا كوچولو نميتونست چهار دست وپا راه بره ومن يه پنج شنبه مثل بچه كوچيك چهار دست وپا راه رفتم چون تو حالتش را ميگرفتي ولي نميتونستي راه بري كه اين كار من باعث شد كه تو چهار دست و پا راه بري.
دلتنگ تموم اون روزهاي خوش و دوست داشتني دوران كودكيت هستم وبايد بگم كه :
چه جوري بگم خدا جون از تو ممنونم
ممنونم واسه اين زندگي و هواي تازه واسه هرچي كه منو ياد تو مي اندازه
واسه امروز كه نميذاري تموم شه من تورو دوست دارم بي حد و اندازه
وخداحافظ شيشه شير و شير خشك