روزهاي بهاري دخترم
سلام عشق من شكلات مامان ،عمر و همه هستي من، واي نميدوني كه چه بلبل و خوردني شدي همه ميگند نسبت به سنت خيلي خيلي قشنگ صحبت ميكني.
اون هفته سه شنبه كاري پيش اومد بايد ميرفتم رشت من وتو سوار هواپيما شديم ساعت 5 بعدازظهر رفتيم بر خلاف دفعه هاي قبل ايندفعه قشنگ حاليت بود ميگفتي ها پيما هاپيما بعد هي از پنجره بيرون را نگاه ميكردي تا رسيديم سر كوچه خاله فرانك يادتت اومد گفتي خاله خاله ومن هم خوشحال كه ديگه توي ذهنت يه چيزهايي ميمونه بعد تا شبنم را ديدي گفتي شببم وبعد گفتم برو بغل خاله فائزه سريع رفتي پيشش بعد رفتي سمت پنجره پرده را كنار زدي گفتي بف مياد(چون عيد برف اومده بود وتو ازپنجره نگاه ميكردي)گفتم دور هوشت مامان هميشه كه برف نمياد اون عيد بود برف اومده بود وبعد شهاب اومد تو هم سريع رفتي بغلش هي ميگفتي داداش داداش ووقتي كه من شهاب را صدا ميكردم توهم ميگفتي شهخاب شهخاب،تا جمعه بعدازظهر اونجا بوديم وكلي بهمون خوش گذشت پارك بردمت ديگه آخرسر با فائزه خودموني شده بودي بهش خاله نميگفتي،ميگفتي پاييزه پاييزه،با خاله فرانك هم ايندفعه رابطه ات بهتر بود تا مي ديدي داره ميره خريد بهش ميگفتي روسري سر كن بيريم خريد.
موقع برگشت هم توي گوشت هوا رفته بود هي گوشت را نگه ميداشتي ميگفتي گوش گوش گفتم خوب ميشه بعد چون موقع نشستن خيلي هواپيما بد نشست وتو هم توي بغل من هي پايين و بالا ميكردي كلي عرقم در اومده بود وحالت تهوع داشتم كه تو تا ديدي من چشامو بسته ام وخيس عرقم گفتي مامان عرق كردي گفتم آره مامان يه ذره تكون نخور وخلاصه جان سالم بدر برديم ورسيديم كه حميد هم توي فرودگاه منتظر ما بود كه تو تا حميد را ديدي شروع كردي به گزارش دادن ،خاله ،داداش،شببم ،پاييزه،عمو.
تا تلفن زنگ ميزنه ويا حتي توي فيلم ببيني كسي داره با تلفن حرف ميزنه به من ميگي كي بود كي بود من هم ميگم دوست بود.اين روزها كنجكاويت زياد شده همش در حال سوال كردن هستي اين چيه ومن هم برات توضيح ميدم وتوهم تكرار ميكني.
بعدازظهر ها مياي به من ميگي حالا من چي كار كنم ميگم خوب اين همه اسباب بازي بشين بازي كن
حتما مگه بايد خرابكاري كني خب مامان بشين يه ذره بازي كن ولي خانم گوش نميده شروع ميكني به ريخت وپاش كردن خونه وكابينتها.
چند وقت پيش داشتي تبليغ ماهواره نگاه ميكردي توكيه توكيه كه داشت خواننده ها را نشون ميداد كه تو تا ديدي گفتي اين كيه ومن هم جوابت را دادم حالا از اون موقع تا ميبيني ميگي شوقبه شوقبه حالا دوست هاي جون جوني اگه حدس زديد كه اين دختر شيطون بلاي من كي را ميگي جوابش آسونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خيلي خيلي زياد دوست دارم بي بهانه با بهانه واينو بدون كه من وحميد نفسمون بهت وصله و ميميريم برات عروسك ناز.
سن شمار مليسا : مليسا تا این لحظه ، 1 سال و 11 ماه و 9 روز سن دارد .