تعطیلات عید 96
سلام به دخترنازم ، چهار سال و ده ماهگیت مبارک باشه عسلم:
پنج شنبه 26 اسفند شام رفتیم خونه مامانی بخاطر اینکه روز مادر بود وهم اینکه فردایش قرار بود بریم رشت رفتیم که از مامانی و بابایی خداحافظی کنیم مامانی بهت گفت ملیسا زود برگرد من دلم برات تنگ میشه تو هم گفتی برم یه ذره آجیل بخورم زود زود بر میگردم ساعت یک شب که اومدیم خونه حمید گفت ملیسا بخوابی بیدار بشی خاله فرشته پیشت هست که تو گفتی میشه نخوابم گفتم نه بخواب حمید میره دنبال خاله فرشته وعمو دویده که گرفتی خوابیدی ساعت هشت صبح که تو خواب بودی حمید اینا اومدند ساعت هشت ونیم صبح پاشدی گفتم بیا بریم توی هال ببین که کی اومده کلی خندیدی گفتی خاله فرشته اومده گفتم آره که از اتاق خواب تا هال دویدی رفتی بغل خاله فرشته وکلی خوشحال شدی برای ناهار هم خاله فائزه و عموسمیر اومدند که بعد ناهار قرار بود همه حرکت کنیم به سمت رشت چون چمدونهای خاله فرشته زیاد بود باید با دوتا ماشین میرفتیم خداروشکر جاده ترافیک نبود وساعت هشت شب رسیدیم رشت وکلی ابراز علاقه به خاله فرانک وشبنم کردی طوریکه خاله فرانک گفت چی شده ملیسا اینقدر داره ماها را تحویل میگیره گفتم چون خیلی خوشحال هست تعطیل شده وهمه خاله هاش پیشش هستند.
وقتی میدیدی که خاله فرشته وعمو دویده با هم ایتالیایی حرف میزدند به حمید میگفتی حمید تو انگلیسی بلد نیستی با اینا حرف بزنی هرچقدر میگفتیم اینا دارند ایتالیایی حرف می زنند قبول نمیکردی .
توی مهمونیها هم تا میرفتیم آهنگ شیدایی حامد همایون را درخواست میکردی وبه همه میگفتی دست بزنید من برقصم وکلی مجلس گرمی میکردی.
بیرون میرفتیم خرید هرچی که برای خودتت میخریدی باید برای دوستهای صمیمی مهدت ریحانه وپارسا هم خرید میکردیم خلاصه توی تعطیلات کلی به فکر اونها هم بودی.
الان چند وقته سوال ذهنت این شده که مامان کی تورو بدنیا آورد حمید را کی بدنیا آورد من چه شکلی بدنیا اومدم وبهت میگم من از خدا خواستم که به من یه دختر ناز بده خداهم تورو فرستاد توی دلم بعد که یه روز دلم درد گرفت رفتم بیمارستان وتو را ازدل من در آوردند مامان شکمت را چاقو زدند میگم آره دردت اومد میگم نه چون بیهوش بودم وجالبه هرروز باید این داستان را برات تعریف کنم وبه من میگی مامان برام یه خواهر بیار ولی دیگه نرو بیمارستان که شکمت را چاقو بزنند چون من غصه میخورم تو بری بیمارستان یه بچه ایی که مامان وبابا نداره اونو بیار من بزرگ کنم وپیش خودم بخوابونم وببرمش مهد.
خاله فرشته تو هانیکن (سگ خاله فرشته) را بدنیا آوردی از شکمت بیرون آوردند وفرشته هم غش غش میخندید میگفت آره خاله من سگ زا هستم.
حالابریم سراغ عکسهای عید:
سفره هفت سینی که خاله فرانک وشبنم درست کرده بودند
کار خاله فرانک این بود که موهای تو را قبل از رفتن به مهمونی حتما گیس باید میکرد
ملیسا جلوی فروشگاه محصولات نادری در لاهیجان
شطرنج بازان قهرمان
ملیسا در شهر بازی رشت
ملیسا در حال رقصیدن در رستوران
ملیسا در آخرین روز تعطیلات برای رفتن به سیزده بدر