مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

ثبت نام مدرسه

1396/2/18 14:42
نویسنده : مامان فرخنده
336 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر شیرین زبونم.

این روزها درگیر ثبت نام مدرسه هستیم ششم اردیبهشت ازشرکت مرخصی گرفتم وصبح با همدیگه رفتیم مدرسه ایی که مد نظرم بود که معاون مدرسه اومد استقبالمون وازت اسمت را پرسید وبه من فرم داد که پر کنم گفت ملیسا جون بیا برو کلاست را ببین وبعد از پنج دقیقه با چهره ایی متعجب برگشت گفت ببخشید ملیسا جون فرزند چندم هست گفتم تک فرزنده گفت پس ببخشید شها ب وشبنم کی هستند خندیدم گفتم دخترخاله وپسر خاله اش هستند گفت بهش گفتم خواهر وبردار داری گفته آره شهاب وشبنمخندهخندهخنده

خداروشکر ازمدرسه خوشت اومد قبلش من استرس اینو داشتم نکنه بخوای از محیط مهد و دوستهای صمیمی ات جدا بشی سخت باشه برات وقتی از مدرسه اومدیم بیرون گفتی مامان منو از شنبه بیار اینجا من دیگه مهد نمیرم میخوام بیام این مدرسه یعنی اصلا قابل پیش بینی نیستی میگم خب مربیت را دیدی اسم خاله ات چی بود میگی مامان خاله بهش نمیگفتند بچه ها میگفتند خانم.تعجبتعجبتعجب

امسال چون میخوایی از مهد جدا بشی گفتم برات یه تولد توی مهد بگیرم که یادگاری برات بمونه واز اونجایی که تولدت امسال ماه رمضون هست ومهد توی خرداد ماه جشن تولد نمیگیرند با مدیر مهد هماهنگ کردیم وقرار شد 31 اردیبهشت ماه برات تولد بگیریم وبخاطر همین یک لیست بلند بالا دادی که برات تهیه کنم.

 مامان باید لباس عروس بلند برام بخری که تا پایین پاهام بیاد یه تور سفید هم میخوام صبحش هم منو ببری آرایشگاه موهامو برام قشنگ درست کنند دستمو لاک بزنند که بچه ها ببینند رفتم آرایشگاه برای بچه ها جایزه بخری والی غیر .......وهر روز یک خواسته جدید اضافه میشه میگم ملیسا این همه ما برات اینکاروها رابکنیم تو به من بگو آخر سر که بزرگ شدی میخوایم برای ما چیکار کنی خیلی قاطع برگشتی گفتی مامان من بزرگ بشم برات آشپزی میکنم کلی خندیدم میگی یا میخوای مامان معلم رنگها بشم چه طوره (منظور آرایشگر)چون همش عشق آشپزی وآرایشگری داری خندونکخندونکخندونک

بعضی از کلمات را همچنان غلط تلفظ میکنی بهم میگی مامان منو دوباره میبری دریا که سبد جمع کنم(صدف).

داشتی تلویزیون نگاه میکردی که منو صدا زدی مامان بیا این بالی بال را نگاه کن.(والیبال)

قربون شیرین زبونیت عسلممحبتبوسمحبتبوس

مرورری بر عکسهای قدیمی

ملیسا 23 ماهه

ملیسا دو سال و دو ماهه

ملیسا سه سال ویکماهه

پسندها (6)

نظرات (5)

عمه فروغ
19 اردیبهشت 96 11:54
سلام فرخنده جون خوبی عزیزم؟ ای جان به ملیسا گلیخیلی خوبه که با شرایط جدید این قدر خوب و زود کنار اومده خیلی تصمیم خوبی برای تولد ملیسا گرفتید حتما در کنار دوستاش بیشتر بهش خوش میگذره و خاطره خوبی براش ثبت میشه امان از این دخترای امروزی که همشون عاشق آرایش کردن و لباس عروس پوشیدن هستن فرخنده جون به همین که براتون آشپزی هم کنه قانع باش خیلی هم خوبه از سرکار که برگردی دیگه ملیسا غذا رو براتون آماده کرده امیدوارم که جشن تولد حسابی بهت خوش بگذره ملیسا جونیفرخنده جون از طرف منم ببوس ملیسا گلی رو
مامان فرخنده
پاسخ
سلام فروغ جان من خودم فکر نمی کردم که اینقدر زود با شرایط کنار بیاد ولی خداروشکر الان روزی نیست که گیر نده من میخوام برم مدرسه جدید اصلا عروس شدن توی خون تموم دخترها هست فقط به همین امید باور کن بدنیا میاند آره واقعا فکرش را بکن کم من خسته از سرکار برگردم ببینم ملیسا غذا را آماده کرده من نخواستم غذا درست کنه همین اسباب بازیهای خودش را جمع کنه کافیه ممنون عزیززززم ببوس روی ماه آرشیدا گلمو
کیان
21 اردیبهشت 96 8:50
وای ملیسا جون موهای قشنگت کوووووو اهانننن عکسهای قدیمی بود یک لحظه ترسیدما میگم مامانی هم خوب زرنگه که حرفهای شمارو یاد داشت کرده مدارک موجود باشه. پس فردا بزرگ شدی گفتن آشپزی کن. بعدش گفتی به من چه. اونجاست که مامانی این صفحه وبلاگ رو رو میکنه میگه ببین خودت گفتی وقتی بزرگ شدم برات آشپزی میکنم . دیگه نمیشه انکارش کرد
مامان فرخنده
پاسخ
سلام به داداش کیان نترس داداشی مامانم هم بخواد موهامو کوتاه کنی من نمیذارم به شدت روی موهام تعصب دارم ودوست دارم همیشه بلند باشه دقیقا اینجا ثبت کردم که بزرگتر شد گفت کار نمیکنم بگم خودتت گفتی بوس برای داداش کیان نازنین
★مادر بزرگ★
23 اردیبهشت 96 11:37
سلام وب خویه و عکسهای خوبی گذاشتید استفاده کردیم خوشحال میشم به ما هم سر بزنید
مرجان
24 اردیبهشت 96 3:33
الهیییییی فرخنده جون این پستت بدجور اشکمو در آورد آخه این تربچه ها با چه سرعتی بزرگ شدن انگار همین دیروز بود از وبلاگ کارن با شما آشنا شدم چقدر کوچولو بودن بچه ها الان میخوان مدرسه برنالبته اشک شوقهزمان چه رو دور تند افتاده..البته لیانا نیمه دومه و سال دیگه پیش دبستانی میره دوست داشتم امسال میرفت..قربون ملیسا که عشق داداشی و خواهره و پسرخاله دختر خاله اشو جای خواهر و برادرش معرفی کردهماشالله شیرین زبون قرتی میخواد آرایشگر بشهتولدش هم پیشاپیش مبارک ..منتظر عکسهای باشکوه پرنسس هستم..ای جونم ملیسا در گذر زمانو بببین خدااااا چقدر نازه ببوس ملیسای عزیز دلمووووو انشالله روزی میاد که ثبت نام دانشگاهو بهش تبریک بگیم
مامان فرخنده
پاسخ
سلام مرجان جون حس منم همینه از یه طرف خوشحالم که داره با این سرعت بزرگ میشه وازیک طرف دلتنگ روزهای کودکیش ولی کاش اینقدر زود بزرگ نمی شدند ولی من برخلاف تو دوست داشتم سال دیگه بره مدرسه چون احساس میکنم هنوز زوده البته ملیسا بارها به من ثابت کرده که بزرگ شده ولی نمیدونم من چرا نمیخوام قبول کنم که داره بزرگ میشهچشم بهم بذاری یکسال هم میگذره وشماهم توی وبلاگ مینویسی لیانا جون به مدرسه میرود وای از تولد نگو که اینقدر به من لیست داده خودم کم کم دارم دچار استرس میشم که یعنی یکشنبه صبح که باید ساعت ده مهد باشیم به این کارام میرسم بوس برای لیانا جون کیک پزو مرجان جون مهربون
مامان ويهان جون
31 اردیبهشت 96 8:48
اي جونممممم مليسا جونمممم آخه چقدر شما عشقيچه عكساي خوشگلي از كوچولويي هات داري قربونت برم كه اينقدر شيرين زبوني و دلبري ميكني دلبر كوچولووووو تبريك ميگم كه داري ميري مدرسه ايشالله هميشه موفق باشي و باعث سربلندي مامان باباي مهربونت بشي در ضمن جشن تولدت هم خوش بگذره فك كنم تا يك ساعت ديگه شروع بشه جشنت و من همين لحظه و هميشه بهترينها رو برات آرزو ميكنم فرشته كوچولوووو
مامان فرخنده
پاسخ
سلام خاله مهربون ممنون که همیشه به ما لطف دارید مرسی که بیادم بودید دقیقا دیروز ساعت 10 مراسم شروع شد خیلی هم خوش گذشت سر فرصت مناسب وبلاگ را آپ میکنم ببوس روی ماه ویهان نازموووو