ثبت نام مدرسه
سلام به دختر شیرین زبونم.
این روزها درگیر ثبت نام مدرسه هستیم ششم اردیبهشت ازشرکت مرخصی گرفتم وصبح با همدیگه رفتیم مدرسه ایی که مد نظرم بود که معاون مدرسه اومد استقبالمون وازت اسمت را پرسید وبه من فرم داد که پر کنم گفت ملیسا جون بیا برو کلاست را ببین وبعد از پنج دقیقه با چهره ایی متعجب برگشت گفت ببخشید ملیسا جون فرزند چندم هست گفتم تک فرزنده گفت پس ببخشید شها ب وشبنم کی هستند خندیدم گفتم دخترخاله وپسر خاله اش هستند گفت بهش گفتم خواهر وبردار داری گفته آره شهاب وشبنم
خداروشکر ازمدرسه خوشت اومد قبلش من استرس اینو داشتم نکنه بخوای از محیط مهد و دوستهای صمیمی ات جدا بشی سخت باشه برات وقتی از مدرسه اومدیم بیرون گفتی مامان منو از شنبه بیار اینجا من دیگه مهد نمیرم میخوام بیام این مدرسه یعنی اصلا قابل پیش بینی نیستی میگم خب مربیت را دیدی اسم خاله ات چی بود میگی مامان خاله بهش نمیگفتند بچه ها میگفتند خانم.
امسال چون میخوایی از مهد جدا بشی گفتم برات یه تولد توی مهد بگیرم که یادگاری برات بمونه واز اونجایی که تولدت امسال ماه رمضون هست ومهد توی خرداد ماه جشن تولد نمیگیرند با مدیر مهد هماهنگ کردیم وقرار شد 31 اردیبهشت ماه برات تولد بگیریم وبخاطر همین یک لیست بلند بالا دادی که برات تهیه کنم.
مامان باید لباس عروس بلند برام بخری که تا پایین پاهام بیاد یه تور سفید هم میخوام صبحش هم منو ببری آرایشگاه موهامو برام قشنگ درست کنند دستمو لاک بزنند که بچه ها ببینند رفتم آرایشگاه برای بچه ها جایزه بخری والی غیر .......وهر روز یک خواسته جدید اضافه میشه میگم ملیسا این همه ما برات اینکاروها رابکنیم تو به من بگو آخر سر که بزرگ شدی میخوایم برای ما چیکار کنی خیلی قاطع برگشتی گفتی مامان من بزرگ بشم برات آشپزی میکنم کلی خندیدم میگی یا میخوای مامان معلم رنگها بشم چه طوره (منظور آرایشگر)چون همش عشق آشپزی وآرایشگری داری
بعضی از کلمات را همچنان غلط تلفظ میکنی بهم میگی مامان منو دوباره میبری دریا که سبد جمع کنم(صدف).
داشتی تلویزیون نگاه میکردی که منو صدا زدی مامان بیا این بالی بال را نگاه کن.(والیبال)
قربون شیرین زبونیت عسلم
مرورری بر عکسهای قدیمی
ملیسا 23 ماهه
ملیسا دو سال و دو ماهه
ملیسا سه سال ویکماهه