مسافرت شهرستانك
دختر گل مامان بعد از دو سال چهارشنبه شب چون دو روز تعطيلات عيد فطر بود تصميم گرفتيم با بابائي بريم ويلا شهرستانك چون بابابزرگت برات گوسفند گرفته بود كه هر موقع رفتي برات قربوني كنه ما 10 شب حركت كرديم ولي چون جاده يكطرفه بود نذاشتند بريم به سمت شهرستانك و ما ازساعت 12:15تا ساعت 5:15 صبح تو جاده بوديم وعجيب تر ازهمه اين بود كه جنابعالي با كوچيكترين صدا توي خونه بيدار ميشي ولي اونجا بااون همه سروصدا اصلا بيدار نشدي و ما 6 صبح رسيديم وچون اونجا شلوغ بود همه مي اومدند تورا ببينند تا ميگفتند خداحافظ تو سريع مي رفتي جلوي در باي باي ميكردي و در را مي بستي بعد تاديروقت بيدار بودي يا نماز مي خوندي يا مي رقصيدي خلاصه كلي آتيش سوزندي بابابزرگت هم برات گوسفند قربوني كرد يه درخت آلبالو برات كاشته بود كه كلي ميوه آورده بود وقتي اومديم خونمون تو همش خستگي داشتي و دوست داشتي بخوابي خيلي زياد دوست دارم دختر گل مامان عمر ونفس مامان تو هستي عسلم.