بيست ماهگي عشق شيرين مامان
سلام عشق مامان بيستمين ماهگردت مبارك گل من 200 ساله شي خوشگل مامان
خيلي زود بزرگ شدي خيلي خيلي زود دارند ميگذرند دختر شيرين زبون من الان ديگه تا تلفن زنگ ميزنه سريع ميره سمت تلفن ولي نمي دونه كه كدوم دكمه را بايد بزنه گوشيو بر ميداره ميگه بلي بلي.
بعداز ظهرها بايد با بابا حميد صحبت كني جالبه تلفن را بر ميداري شروع ميكني به راه رفتن بعد انگار كه داري گزارش روزت را ميدي تند تند به زبون نا مفهوم خودت شروع ميكني به تعريف كردن
گوجه همچنان دوست داري و چون چند روز پيش گوجه توي يخچال نداشتيم و توهم ميرفتي سمت يخچال هي ميگفتي گوجه گوجه من سريع زنگ زدم به حميد كه شب داري مياي حتما گوجه بخر ديگه از اون موقع تا ميگم برو گوشي را بيار به حنيد زنگ بزنيم مي گي گوجه گوجه
ديروز بعدازظهر گفتم بريم تلفن را برداريم به حنيد يه زنگ بزنيم ديدم سريع رفتي تلفن را برداشتي اولين جمله اي كه گفتي حنيد گوجه بيخر و من كلي بغلت كردم و بوست كردم خيلي خوشحال شدم كه ديگه خودت كلمات را ميذاري پيش هم و داري جمله ميگي
وابستگيت به من همچنان زياده زياده چند شب پيش چادر سرت بود داشتي امپر ميكردي نماز ميخوندي من پشتت نشستم تو متوجه نشدي سريع رفتي توي اتاق ما فكر كردي اونجا هستم به حميد اشاره كردم داره دنبال من ميگرده من را نديده با يه حالتي داشتي تخت را نگاه ميكردي ديدم چهره ات داره غمگين مي شه گفتم مليسا مليسا مامان من اينجام سريع دويدي اومدي بغل من ،من هم كلي بغلت كردم و بوست كردم گفتم مامان من پشتت نشسته بودم تو حواست نبود حميد گفت آخه اين چقدر تورو دوست داره
از بهار تصميم داشتم اتاقت را جدا كنم چون مشاورت هم گفته بود بعداز دوساگي ديگه اتاقش را جدا كن الان دوهفته است نصف شبها كه پا ميشم مي بينم يا روي شكمم خوابيدي يا روي دستم فعلا منصرف شدم كه بري توي اتاقت بخوابي حميد هم ميگي تا هروقت كه دوست داره بذار پيشت بخوابه ولي ميدونم بزرگتر بشي سختتر ميشه ولي چيكار كنم مهر مادري ديگه، مطمئن هستم فعلا اين پروژه را نمي شه شروع كرد.
از سه شنبه اون هفته هم تو وهم من سرما خورديم اون هم شديد هر چقدر بهت شربت ميدم البته با اعمال شاقه ( چون توهم مثل من از خوردن شربت خوشت نمياد)اكتفا نميكنه شبها به خاطر گرفتگي بيني نمي توني خوب بخوابي البته خودتت مقصري از پس كه داري كاشه مي شوري خوب معلومه سرما خوردگيت خوب نمي شه آخه علوسك اينقدر كه آدم آب بازي نمي كنه خوشجل
پنج شنبه شام مهمون داشتيم مامان و بابا و مادربزرگ و عمو (حميد)كه تو تا بابابزرگت راديدي كلي ذوق كردي و خوشحال شدي بهش مي گي بابايي بعد هي ميرفتي بغلش ميكردي مي گفتي بابايي بابايي بعد سريع ميومدي من را بغل ميكردي ميگفتي ماني ماني من هم بغلت ميكرد م مي گفتم جان ماني مثلا نمي خواستي من ناراحت بشم من موندم هر چقدرمن وحميد ساده هستيم ولي تو فوق العاده با سياست رفتار ميكني بعد هي ميديدي من دارم كار ميكنم ميومدي منو هول ميدادي مي گفتي بيشين بيشين خلاصه مامان بزرگت مي اومد بغلت ميكرد. دختر من به فكرم بودم كه سرما خوردم زياد خسته نشم اميدورام بزرگ هم شدي همين قدر با محبت بموني
راستي دوتا ديگه دندون در آوردي 16 تا مرواريد قشنگ داري دورت بگردم.
خيلي خيلي زياد دوست دارم اصلا حد واندازه اي براش نمي شه گذاشت اميدوارم تموم اونهايي كه دوست دارند اين لحظه هاي ناب و گرانبها را تجربه كنند خيلي زود دامنشون سبز بشه چون اصلا نمي شه با نوشتن اين لحظه هاي شيرين را توصيف كرد و مثل هميشه خوشحال هستم كه تو از جنس مني گل خوشبوي مامان
قربونت بشم كه اين شكلي زل ميزني تلويزيون نگاه می كني.
بعدنوشت:
وقتي فرخنده آشپز ميشود:
اين تيراميسو خوشمزه را حتما درست كنيد وطرز تهيه اش را از وبلاگ دوست هنرمندم شادي جون بر داريد.
اين چيز كيك هم پنج شنبه به مناسبت شب ولنتاين درست كردم طرزتهيه بازهم از وبلاگ شادي جون
و در آخر هم اين ماكارونيو درست كردم كه شادي جون ببينه كه شاگردش يه چيزايي هم بلده مگه نه استاد عزيز