32 ماهگی
سلام دختر يكي يه دونه ما خوبي عشقم امروز مليسا جونم 32 ماهه ميشي وچقدر زود گذشت الان ديگه من دختري دارم تا ميبنه من خسته هستم ميگي مامان چي شده، برام كتاب شعرش را ميخونه شبها ميگم مليسا برام قصه بگو وتو قصه شنگول ومنگول را در عرض يك دقيقه خلاصه برام تعريف ميكني حرفهاي قشنگ ميزني يه روز در ميون هم بايد برات سي دي يا بادكنك بخريم .
من نميدونم چرا شبها توي خواب ناز هستيم اين بادكنكها بايد بتركند البته تو وحميد خواب هستيد ولي من بيدار ميشم به خودم ميگم مليسا همين روزهاست كه صورتم كج بشه از دست اين بادكنكهاي تو
درضمن امروز هم تولد حميد هستش بخاطر همين ديروز كه جمعه بود مراسم تولد حميد و32 ماهگي تورا برگزار كرديم ناهار هم به ماماني و بابائي گفتيم اومدند از روز پنج شنبه هم كه خونه داشتيم تميز ميكرديم ميگفتم فردا مهمون داريم تو هم ميگفتي پايزه ميخواد بياد پرشته ميخوادبياد(فائزه و فرشته)گفتم فردا كيك ميخريم تولد ميگيريم حالا بماند هرازگاهي خانم لج ميگيره ميگه بريم تولد بخريم ومن هم دست به كار ميشم كيك درست ميكنم وشمع ميذاريم وتو هم هي شمع را فوت ميكني البته اين كارت باعث شده كه من براي خودم دركيك پختن استادي
بشم.
مليسا وحميد دوست داشتني:
اگر باران بودم انقدر می باریدم تا غبار غم را از دلت پاک کنم
اگر اشک بودم مثل باران بهاری به پایت می گریستم
اگر گل بودم شاخه ای از وجودم را تقدیم وجود عزیزت میکردم
اگر عشق بودم آهنگ دوست داشتن را برایت مینواختم
ولی افسوس که نه بارانم نه اشک نه گل و نه عشق اما هر چه هستم دوستتان دارم.
حالا بريم سراغ عكسهاي دخملي:
تا ميبيني من دارم غذا درست ميكنم تو هم دست بهكار ميشي وغذا درست ميكني بعد هم مياري ميدي من غذات را تست كنم ومن هم ميخورم ميگم خيلي خوشمزه شده البته بعد خودتت هم الكي ميخوري ميگي خوشمزه است
پدر ودختر درحال شمع فوت كردن البته مراسم شمع فوت كردن مليسا خانم تا يكساعت طول كشيد هي بايد شمع را براش روشن ميكرديم وخودش فوت ميكرد خاموش ميكرد بعد براي خودت دست ميزدي كلي با خوشحالي ميگفتي تولدت مبارك هورا