مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

اين سخت هم گذشت

1394/3/5 8:19
نویسنده : مامان فرخنده
2,200 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مليسا جون خلاصه اين پروژه سخت ونفس گير يعني پوشك تموم شد وحالا ميخوام برات بنويسم با چه سختي ومشقتي اين پروژه را به اتمام رسوندم.

تو از اينكه بخواي جيش كني بدون پوشك فوق العاده ميترسيدي وعلتش هم پارسال ارديبهشت ماه وقتي چند روز تب واسهال داشتي بردمت دكتر واون برات آزمايش ادرار نوشت ويه چسب مخصوص داد كه بهت بچسبونم وتو توي اون جيش كني تو از همون موقع ترسيدي نه آزمايش را انجام دادي نه ديگه حاضر ميشدي بدون پوشك بموني البته تايمهايي بود كه در طول روز بدون پوشك ميموندي ولي محال بود جيش كني سريع جيش داشتي ميگفتي مامان پوشك بيار برام.

 كتاب مامان بيا جيش دارم را كلي در طول روز برات ميخوندم، قصه كه شبها ميخواستم بگم در مورد دستشويي و پوشك بود وتو فقط با دقت گوش ميكردي ولي هيچ تاثيري روي تو نداشت حتي گفتم اگه بري توي دستشويي جيش كني ميريم برات دوچرخه خوشگل ميخريم كه بازهم بي تاثير بود ميگفتي نه من دوچرخه نميخوام چند بار باهم رفتيم پيش مشاور كارهايي را كه اونها بهم گفتن را انجام دادم برات رنگ انگشتي خريدم باهم ميرفتيم دستشويي هربار كه دستشويي ميكردم ميگفتم ببين جايزه ميتونيم نقاشي كنيم وبازهم تو ميگفتي نه من نميتونم وكلي راهكارهاي ديگه كه همه ميخورد به ديوار حتي مامان بزرگت هم كلي باهات حرف ميزد ولي تو حرف حرف خودتت بود ميگفتي پوشك برام بياريد.

تا اينكه اون روزي كه ميخواستيم بريم برات دوچرخه بخريم گفتم ببين مليسا داريم ميريم دوچرخه بخريم بايد ديگه به من قول بدي كه بري دستشويي جيش كني پوشكت نكنم وتو هم به من دست دادي گفتي قولم بده  ورفتيم دوچرخه خريديم اون روز كلا زياد دوست نداشتي پوشك بشي حتي غروبش كه داشتيم ميبرديمت پارك گفتي مامان منو پوشك نكن من هم گفتم باشه توي پارك روي پا من نشسته بودي و داشتي بستني ميخوردي كه يهو احساس كردم پام داغ شد ديدم بله مليسا خانم روي من جيش كرد من وحميد كلي تشويقت كرديم گفتيم ديدي پس بدون پوشك هم ميشه جيش كرد وكلي قربون صدقه ات رفتيم چون اگه دعوات ميكرديم ديگه عمرا ميشد بخوايم تورو از پوشك بگيريم واينگونه شد كه شبش هم گفتي مامان من نميخوام پوشك بشم گفتم باشه اگه دستشويي داشتي من را بيدار كن وتو اون شب راحت خوابيدي ولي مگه من خوابم برد همش بيدار ميشدم چكت ميكردم يه بار جيش نكرده باشي و بخواي خيس خيس بخوابي تا اينكه صبحش از خواب پاشدي گفتي مامان جيش دارم برام پوشك بيار ومن هم اطاعت امر كردم ولي ديگه شبها بيشتر اوقات بدون پوشك ميخوابيدي.

رسيد روز 29 ارديبهشت ماه ديگه تصميم قاطع گرفتم كه بايد اين پروژه را تموم كنم چون از اينكه جايي ميرفتيم وديگران ميگفتند واي هنوز پوشك هست وكلي راهكار بهم ميگفتند خسته شده بودم از اينكه فكر ميكردند حتما تو يه مريضي داري خسته شده بودم اونها كه نمي ديدند وقتي جيش داشتي من پوشك برات نمي آوردم تو چه ضجه اي ميزدي واشك ميريختي وميگفتي مامان جان خواهش ميكنم برام پوشك بيار قول ميدم دختر خوبي باشم، چه حالي به من دست ميدادبخاطر همين سريع كوتاه مي اومدم ولي اون روز ديگه تصميمم را گرفته بودم كه سنگدل بشم البته يه يك هفته اي بود با خودم كلنجار ميرفتم حالا يه چند ساعت كه بشه وجيشش را نگه داره هيچ اتفاقي براش نمي افته چون اگه اول خودم را راضي نميكردم محال بود بخوام حالا حالا ها تورا از پوشك بگيرم.

ساعت 7:30 غروب بود كه تو گفتي مامان من جيش دارم پوشكم كن گفتم ببين پوشك تموم شده ما ديگه پوشك نداريم(كل پوشكت را قائم كرده بودم)گفتي پس به حميد زنگ بزن بگو پوشك بخره كه همون لحظه حميد اومد وتو با خوشحالي گفتي حميد برام پوشك خريدي حميد گفت نه گفتم بابا حميد مليسا جيش داره ميخواد بره دستشويي جيش كنه ديگه اون مغازه پوشك نمياره گفته مليسا بزرگ شده چون ديگه ميخواد بره مهدكودك وتو فقط من را نگاه ميكردي ديگه مشخص بود كه جيش داشتي ولي داشتي خودتت را كنترل ميكردي ساعت هشت گفتي بريم دستشويي رفتيم دستشويي گفتي من را بشور ولي جيش نكردي من هم آب ريختم روي پات اومدي بيرون گفتي مامان پوشك گفتم نداريم دوباره گفتي بريم دستشويي رفتيم وبازهم جيش نكردي ودرخواست پوشك كردي ديگه ظاهرا نميتونستي خودتت را كنترل كني حتي دوسه قطره توي شلوارت جيش كردي دوباره گفتي بريم دستشويي روت آب ريختم وبازهم جيش نكردي شلوارت را برات عوض كردم شد ساعت 8:45 دقيقه شب ديگه خودم هم داشتم راضي ميشدم برم برات پوشك بيارم ولي ميگفتم نه من امشب حميد اينو بايد از پوشك بگيرم هي ميگفتي مامان جان پوشك بيار كلي دلم برات كباب ميشد گفتم مليسا من هيچ كاري نميتونم برات انجام بدم بايد بري دستشويي جيش كني مثل همه مثل من مثل حميد وكلي ديگه اسم برات آوردم كه ديدم ديگه دويدي رفتي دستشويي گفتي مامان من را بشور كه درحال شستنت بودم ديدم بععععععععععععله مليسا خانم افتخار داد وجيش كرد كلي بغلت كردم بوست كردم حميد نازت كرد برات دست زديم ديگه تا موقع خواب سه بار رفتي دستشويي وجيش كردي وشب هم بدون پوشك گرفتي خوابيدي.

فردا صبح هم كه بردمت پيش بابائي گفتم دخترم ديگه پوشكش تموم شده ماماني جيش داره خودش ميره دستشويي جيش ميكنه واومدم سركار ولي همش نگران بودم نكنه مامان بزرگت حريفت نشه ومجبور بشه پوشكت كنه بخاطرهمين ساعت 10:30 صبح زنگ زدم گفتم مليسا چيكار ميكنه رفتش دستشويي گفت اول از خواب بيدار شد گفت برام پوشك بيار گفتم پوشك تموم شده و خودش گفت خوب بريم دستشويي واز صبح تا حالا سه بار رفته جيش كرده ديگه من خيالم راحت شد گفتم خدايا شكر اين مرحله زندگي مليسا هم هرچند خيلي سخت بود ولي گذشت ديگه دخترم بزرگ شده وبا خيال راحت ميدونم اسمش را مهدكودك بنويسم والان يه هفته هست كه پروژه پوشك تموم شده البته بماند هرازگاهي لج پوشك ميگيري ولي سريع قانعت ميكنم ميريم اين مرحله از زندگيت هم گذشت مليسا جون وديگه رسما ثابت شد كه تو بزرگ شدي عزيزززززززدلم.

                                                                                                       

                                               

پسندها (8)

نظرات (20)

سما مامان فرشته ها
5 خرداد 94 11:32
سلام فرخنده جونم خوبی؟ملیسا جونم خوبه؟ مامانی چقدر از راهکار استفاده کردی که این خانوم کوچولو میخواسته همش پوشکش کنی و بالاخره تموم شد دیگه ملیسا خانوم گل با پوشک جایی نمیرن مامانی از طرف من ملیسا جونو ببوس
مامان فرخنده
پاسخ
آره سما جون ولش ميكردم تا موقع مدرسه دوست داشت پوشك بشه ولي خداروشكر ختم به خير شد بوس براي مرسانا وارشيا وخودتت
خاله فایزه
6 خرداد 94 11:52
وای نفس خاله راحت شد حالا الان با خیال راحت میره مسافرت عشق و حال میکنه. ملیسا بهت افتخار میکنیم اگه بزرگ بشی رتبه 1 کنکور بگیری اینقدر بهت افتخار نمیکنیم که الان بهت افتخار میکنیم.آفرین خاله دیگه میتونی بیای دختر من بشیا.عید میگفتی خاله دخترت بشم الان دیگه بیا شمال دختر من شو. دوست دارم بوس بوس
مامان فرخنده
پاسخ
ديدي خاله فائزه اين پروژه هم تموم شد باور كن خود من هم همچين حس وحالي دارم انگار مليسا غول كنكور را شكسته البته شبها ديگه چون ترس از جيش كردن نداره اكثر شبها توي تختخوابمون بارون مياد ومجبورم شبها را پوشكش كنم ولي تا همين مرحله جاي شكر گذاري داره به همه سلام برسون
آویسا
6 خرداد 94 15:34
آخی خداروشکر هم خودت راحت شدی هم ملیسا.ببوسش محکم
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون عزيززززززززززم واقعا ديگه برام سخت شده بود ولي اون روز عزمم را جزم كردم كه با پوشك خداحافظي كنه وموفق هم شدم بوس براي آويسا ناز ودوست داشتني
★مادر بزرگ★
7 خرداد 94 8:23
وای چه عکس های بخورمت دختر
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون مامان بزرگ دوست داشتني وباسليقه
مامان هلیا
7 خرداد 94 9:14
سلام عزیزم، خسته نباشی فرخنده جون بالاخره این پروژه رو هم تموم کردی،آففففففففففریییییین به ملیسا جون و مامان گلش
مامان فرخنده
پاسخ
خيلي سخت بود ولي تقريبا گذشت اميدوارم هليا جون خودش از اين بچه هايي باشه كه زود با پوشك خداحافظي كنه وشما هم راحت بشيد
مرجان
7 خرداد 94 11:20
عزیزم تبریک میگم بهت ملیسای خوشگل ..فرخنده جان خسته نباشی واقعا یکی از سخترین مراحل بچه داری گرفتن از پوشکه خدارو شکر که با موفقیت گذروندی منم باید غول پوشکو بگذرونم..لیانا هم مثل ملیسا محاله جز پوشک جایی جیش کنه ..چند روز دیگه 28 ماهش میشه باید شروع کنم..راستی وبلاگو به نی نی وبلاگ انتقال دادم نمیدونم قبلا گفتم یا نه..ببوس ملیسا جونمو....عکسای کوچیکی ملیسا گزاشتی دلتنگ شدم دلتنگ بچگیشون ماشالا چه زود بزرگ شدن دخملامون
مامان فرخنده
پاسخ
سلام مرجان جونم پوشك گيري خيلي سخته چون خودشون بايد بخواند زياد به ليانا سخت نگير بذار هرموقع آمادگيش را داشت از پوشك گرفته شه تا سه سالگي يه امر طبيعي هستش پس فعلا يه چند ماه بيخيالش شو .......... خوب كاري كردي وبلاگت را انتقال دادي بهم نگفته بودي ميبيني چقدر زود ميگذره وبچه ها چقدر زود بزرگ ميشند من كه بعضي اوقات مليسا را نگاه ميكنم ميگم واقعا اين همون مليسا كوچولو هستش بوس براي ليانا گلم ومامان نازش
شادی
9 خرداد 94 8:43
الهیییییییی. خسته نباشی یه ملیسا گلی و مامانش و باباش و مادر بزرگش و سایر دست اندرکاران. به سلامتی عزیزم. به نظرم مهمترین نکته در مواجه شدن با مسایل مربوط به بچه ها ، قاطعیت داشتن هست. خوشحالم که بالاخره با خودت کنار اومدی و تونستی در مقابلش تسلیم نشی. بازم بهت تبریک میگم فرخنده جونم.
مامان فرخنده
پاسخ
واقعا همه خسته نباشيم آره مشكل از خودم بود بايد زودتر از اين با خودم كنار مي اومدم ولي بازم خداروشكر قبل از تولد سه سالگيش اين پروژه هم تموم شد. باور كن همه بهم تبريك ميگم كلي حال ميكنم انگار غول كنكور را شكستم بوس براي شادي جونم و آوينا دوست داشتني وناز
ایدا .نیکتا.عاطفه
9 خرداد 94 15:07
سلامـــ خانومـــی): ما یک وبــ مسابقــه زدیمــ): جایزه هاش خــــیلی عـــآلی هستن حتما شرکتـــ کنین تو مسابقـــه نا جایزه دریافت کنینـــ):
مامان ندا
10 خرداد 94 9:19
خدارو شکر...این پروژه هم تموم شد..فرخنده جون من به جای شما یه آخیش گفتم آخیییییییییییییییییییییششششششششششس... ایشاا.. ملیسا جون توی تموم مراحل زندگیش موفق باشه.. ملیسای نازم میبوسمت
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون ندا جونم واقعا آخييييييييييييييييييييييش داره اميدوارم صاينا جوني خيلي راحت با پوشك خداحافظي كنه باور كن مليسا كه اينقدر دير با پوشك خداحافظي كرد آرزوم براي همه ني ني ها اينه كه راحت اين پروژه را سپري كنند چون خيلي خيليسخته بوس براي صاينا خوشگلم
مامان ریحانه
10 خرداد 94 10:47
سلام فرخنده جون اول تاخیر منو بپذیر به خاطر دیر اومدنم من این پستو همون اوایل خوندم و به خاطر سختیهایی که کشیدی خیلی ناراحت شدم اومدنم کامنت بذارم کار پیش اومد دوباره یه روز دیگه اومدم باز مهمون اومد اصلا نمیدونم این روزا چقدر فرصتم کمه فرخنده جون چه پروژه ی سختی رو گذروندی واسه از پوشک گرفتن ملیسا جون به هر حال خدا رو شکر راحت شدی از شیر گرفتن و از پوشک گرفتن بچه خیلی سخته ولی ازپوشک گرفتن ملیسا جون چقدر ماجرا داشته خوب طفلی حق داشته بترسه نازنین هنوزم که میخوایم نمونشو ببریم ( چون بچم هر دو ماه باید آز بده ) هنوزم میترسه و کلی گریه میکنه همینا باعث میشه بچه مقاومت کنه به هر حال تبریک و خسته نباشید میگم فرخنده جونم به خاطر این موفقیت بزرگ انشالله که در تمام مراحل زندگیت موفق باشی میبوسمت ملیسای نازمو خیلی ببوووووووووووووس
مامان فرخنده
پاسخ
اي بابا ريحانه جوووووووونم اين چه حرفيه ما كه يه دونه بچه داريم وقت كم مياريم چه برسه به شما كه مامان دوتا گل ناز هستي چي بگم من خواهر كه مليسا هم شير خوردنش تا دوسال با مسخره بازي بود و هم پوشك گرفتنش باور كن الان وقتي همه بهم گير ميدند يكي ديگه بيار ياد اين سختيهاي مليسا مي افتم ميگم محاله همه ميگند دومي راحتره ولي من كه گول نميخورم الهي بميرم براي نازنين جون مليسا كه يكبار اون آزمايش را داد اين همه روش تاثير گذاشت نازنين جوووووووونم حق داره به حق اين روزهاي عزيز هرچه زودتر خوب بشه وديگه مجبور نباشه همچين ازمايشهايي بده آمين يا رب العالمين
مامان ریحانه
10 خرداد 94 10:48
الههههههههههی فدای عکسای خوشگل ناز دخملمون بشم با اون لپای گل گلیش
مامان فرخنده
پاسخ
ميبني خاله ريحانه جون اون موقع چه توپول بود بچه ام حالا بجاش لاغر شده ولي دخترم قد بلنده همش ميره توي قدش بوس براي خاله دوست داشتني و نازنين جون خوشگل وشيرين زبون
ایدا .نیکتا.عاطفه
10 خرداد 94 17:47
سلام فرخنده جون شما در مسابقه ما امتیاز کسب کردید و ما 7 نظر بهتون میدهیم. موفق باشید
مامان فرخنده
پاسخ
خيلي خوشحال شدم نفر دوم شدم مسابق بعدي حتما اول ميشم
ایدا .نیکتا.عاطفه
10 خرداد 94 17:50
$$$$___$$$$$$$$$$____$$$$ __$$???$$$$$$$$$$$$$$$$$$$???$$ __$$??$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$??$$ ___$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$ _____$$$$$¶¶¶$$$$$$¶¶¶$$$$$$$ ____$$$$$$¶¶¶$$$$$$¶¶¶$$$$$$$ ____$$$$$$$$???¶¶¶???$$$$$$$$ ____$$$$$$$????¶¶¶????$$$$$$$ _____$$$$$$????????????$$$$$ _______$$$$$$???????$$$$$$$ _____$$$*****$$$$$$$$********$ _$$$$***********$**************$ $$$$$********** ** **** *********$ $$$$$$$$$****** * **************$ $$$$$$$$$$$*** * ******$$$$$$$$$$ $$$$$$$$$$$*** ** ***$$$$$$$$$$$$ _$$$$$$$$$*** *****$$$$$$$$$$$$$ ___$$$$$$*********$$$$$$$$$$$$ _____$$$$************$$$$$$$$$$$ __$$$$$$$$$************$$$$$$$$ _$$???????$$$**********$$????$$$$$$$$ $$???????????$$$*****$$$???????????$$ $$????????????$$$$*$$$$$???????????$ برای ملیسا جوننننننننننن
ایدا .نیکتا.عاطفه
10 خرداد 94 17:50
خوشحال میشم در مسابقات بعدی ما نیز شرکت کنید .
مامان فرخنده
پاسخ
حتما شركت ميكنم
مامان زهره
12 خرداد 94 23:59
واقعا پروژه سختیه منم مرسانا رو دو هفته است که از پوشک گرفتم خیلی خوب هم همکاری کرد ولی متاسفانه پی پی شو تو لگنش انجام نمیده میگیه دایپرم کن منم این کارو میکنم ولی الان چند روزه یبوست داره و از پی پی کردن امتناع میکنه نگرانه این موضوع شدم
مامان فرخنده
پاسخ
درمورد پي پي سخت نگير مليسا هم تا پي پي داره ميگه پوشكم كنم چون فعلا ميترسند زمان خودش اين را درست ميكنه. زهره جون دراين جور مواقع مليسا چون لواشك دوست داره بهش ميدم شما هم بهش لواشك وبرگه زردآلو بده اميدوارم مشكلش برطرف بشه
مامان مهنوش
15 خرداد 94 11:30
تبریک میگم بهت فرخنده جون پشت سر گذاشتن این مرحله سخت و نفس گیر رو..دست راستت زیر سر ما که تازه این پروژه رو پیش رو داریم..ببوس عروسک شیرین زبون رو
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون مهنوش جونم اميدوارم ليانا خيلي خوب همكاري كنه وشما هم از اين پروژه راحت بشيد بوس براي خوشگلهاي ناز ماهان وليانا جووووووووووووني
مــــن
16 خرداد 94 10:12
شاد باشین مامان فرخنده ی گلم به منم سر بزنین ها
مامان فرخنده
پاسخ
چشم عزيززززززززززم ميام پيشت
مهتاب مامان اشکان
17 خرداد 94 8:27
سلام فرخنده جون.عزیزم شرمنده اگه دیر دیر سر میزنم. نمیدونم چرا این روزها وقت کم میارم و نمیتونم به وب بچه ها سر بزنم . من خیلی خوشحالم بخاطر اتمام این پروژه . الهههههههههههی ملیسا جونم دیگه بزرگ شده و با مای بی بی خداحافظی کرده . فرخنده جونم بهت تبریک میگم که بالاخره تونستی در مقابل ملیسا جونم مقاومت کنی و تسلیمش نشی عکسهاش چه خوشگل و نازن بوووووووووووووووووووووس واسه ملیسای ملوس
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون مهتاب جون كاملا دركت ميكنم خود من هم اين مدلي هست اصلا وقت نميكنم به وب دوستان سر بزنم تو هم ببخشيد گلم آره خلاصه با خودم كنار اومدم واين پروژه را تقريبا تموم كردم چون از اول بهش قول داده بودم كه ديگه جيشت را توي دستشويي بگي مي برمت مهدكودك ثبت نام ميكنم حالا بابت هربار جيش كردن بهم ميگه مامان بريم مهدكودك دير شده ها از شهريور تصميم دارم بفرستمش بوس براي خاله مهتاب واشكان ناز
ĸoѕαr
17 خرداد 94 9:26
Aunt Jvnm.chh Nazi salute your website. !!! I went to my fancy like the cute little white Vbanmk. If you click on my web .aztvn happy thank Kelly
مامان فرخنده
پاسخ
عزيزززززززم اومدم وبت ولي نمي دونم چرا قاطي ميكنه وقسمت نطراتش برام باز نميشه فكر ميكنم از قالب وبلاگت باشه عوضش كن