سفر به بندر عباس
سلام دختر شيرين زبون و دوست داشتني من سريع بريم سر خاطرات اين چند وقت:
سه شنبه مورخ18/09/93 من وتو وحميد ساعت 5:35 بعد از ظهر بليط هواپيما داشتيم به مقصد بندر عباس بريم پيش دخترخاله من سعيده كه دوسال پيش عروسيش رفته بوديم و تو كلي رقصيده بودي وبخاطر شغل همسرش رفته چند سالي بندرعباس زندگي كنه ماهم گفتيم بريم بهش سر بزنيم هم بريم قشم وخريد كنيم با ماشين خودمون رفتيم فرودگاه بماند از چند روز قبل هي بهت ميگفتم ميخوايم بريم هواپيما بشينيم وتو هم هر روز كه از سركار مي اومدم خونه بهم ميگفتي الان ميريم هواپيما بشينيم ومن هي برات ميشماردم كه نه چند روز ديگه، خلاصه هر روز سوالت بود تا اينكه سه شنبه بعدازظهر رفتيم سوار هواپيما شديم و تو به هيچ صراطي حاضر نبودي كمربندت را ببندي موقع پريدن هواپيما محكم بغلت كردم تا هواپيما بلند شد وتو هم خوشحال هي دست ميزدي ميگفتي مباركه هورا مامان دشت بزن ومن هم مجبور بودم با تو همراهي كنم حميد و بقيه مسافرها هم به ما نگاه ميكردند و ميخنديدند تااينكه به مقصد رسيديم وشوهر سعيده ،مهران اومد دنبالمون وجالبه تو با اكثر مردها دير ارتباط برقرار ميكني ولي سريع با مهران دوست شدي واون هي بهت ميگفت مليسا بوسم كن تو هم بوس ميكردي و من وحميد هاج وواج مونده بوديم وكلي به اين كارهات ميخنديديم
چهارشنبه صبحش دوباره ما سه تايي رفتيم سوار لنج شديم بريم قشم 40 دقيقه توي لنج بوديم وتو هم توي بغل من خوابيدي و من وحميد به دريا نگاه ميكرديم كه واقعا لذت بخش بود وقتي از لنج پياده شديم تو هم بيدار شدي و هوا بهاري بود وشروع كرديم به پاساژ كردي و خريد كردن البته من همش فكر ميكردم تو خيلي خسته بشي و شروع كني به اذيت كردن ولي فوق العاده دختر خوبي بودي وگذاشتي قشنگ خريد كنيم برات چرخ كرايه كرديم تو فقط 5 دقيقه نشستي بعد ديگه گفتي هولش بدم وهمه بهت نگاه ميكردند چون تنها بچه اي بودي كه ننشستي توش بقيه بچه ها توي اون چرخها بودند بعد هر مغازه اي كه ميرفتيم لباس قيمت ميكرديم تو هم ياد گرفته بودي تا ميرفتي داخل مغازه ها وميگفتي اينا چنده بعد هم كه ميگفتي با دوچرخه برم داخل مغازه يا اينكه عاشق پله هاي برقي بودي همش ميگفتي بريم بالا بيام پايين كه به حميد گفتم شما يه ذره پله بازي كنيد من ميرم خريد كنم هردفعه از پله ها رد ميشدم مي ديدم تو وحميد درحال بالا يا پايين اومدن پله ها هستيد وكلي ذوق ميكني وبرام دست تكون ميدي بعد رفتيم رستوران ناهار خورديم و دوباره پاساژ گردي خلاصه تا ساعت 7 غروب قشم بوديم ودوباره اومديم سوار لنج شديم و تو فقط در حد نيم ساعت توي بغل من خوابيدي خداييش اصلا اذيت و يا بداخلاقي نكردي طوريكه همش حميد ميگفت مليسا چه بچه خوبيه اصلا اذيت نكرد وشب هم تا ساعت 11:30 دقيقه بيدار بودي وقتي پنج شنبه صبح ديدم روي بالشت خوابيدي كلي تعجب كردم آخه عادت داري دركل شب چندبار بلند ميشي وهي جات را عوض ميكني ولي ظاهرا اينقدر خسته بودي كه بيدار نشده بودي.
شبش هم رفتيم كنار ساحل وكلي با عسل6 ساله بچه دوست سعيده بازي كردي وبهت خوش گذشت جمعه ناهار هم دوباره عسل اينها اومدند خونه سعيده وتو خوشحال با عسل بادكنك بازي كرديد وناهار خورديم وساعت 3 بعدازظهر گفت بايد بخوابيد تا غروب بريم دوباره بيرون وبرات شعر عروسكم را خوندم كه همون اولش ديدم عسل خوابش برد و تو بيداري گفتم ببين عسل خوابيد تو هم بخواب وتوهم خوابيدي و خودم هم گرفتم خوابيدم كه ديدم ساعت 3:30 ديدم صداي ورق زدن كتاب مياد ديدم بعلللللللللللللله همه خوابيدند و توبيدار شدي داري كتابهات را ورق ميزني گفتم مليسا تو خواب نداري ببين همه خوابيدند بعد گفتي بزن شبكه پويا وبرات تلويزيون روشن كردم تا اينكه همه بيدار شدند وحاضر شديم رفتيم پاساژگردي بندرعباس و خريد كرديم شب هم اومديم خونه شام خورديم بعد رفتيم عسل اينها را رسونديم و خداحافظي كرديم .
شنبه ساعت 12 ظهر پرواز داشتيم به تهران خلاصه سفر خوب و خوشي بود وبه همه مون خوش گذشت و خاطره خوبي شد.
تابستون عاشق گردو تازه بودي وهي ميخوردي تا اينكه بدنت گرمي زد گفتم ببين به گردو حساسيت پيدا كردي فعلا گردو نخوري از اونموقع تا حالا هر وقت جايي از بدنت جوش بزنه بهم ميگي مامان حساسيت زده گردو خوردم .
روزانه هاي من وتو با كتاب خوندن ميگذره عاشق دوسري از كتابهات هستي و وقتي از سركار ميام قبل از هركاري اول بايد اين كتابها رابرات بخونم .كتاب قد قدي پيداش شده خواب ديده نقاش شده وكتاب سياميو اين طوري قورت ميده مارو فوري را حفظ كردي وقشنگ صحفه به صحفه درست ميخوني هركسي تورو ميبنه فكر ميكنه تو واقعا سواد داري در حالي كه از طريق عكس صفحه كتابات درست ميخوني ونميدوني وقتي خودتت بلند بلند ودرست ميخوني من وحميد چه حالي ميشيم كلي قربون صدقه ات ميريم دورت بگردم دختر باهوش من.
دختـــــرم،تــــاج سرم
من و تــــو
هر دو ز یکـــــ آغازیــــم
تو همان مـــــادر فرداهایـــی
من همان دخـــــتر دیــــروزینم
پس تا ميتواني از دوران كودكيت لذت ببر
- حالا بريم سراغ عكسها:
اين عكس كتابهاي موردعلاقه ات
مليسا با كتابهاي مورد علاقه اش در داخل هواپيما
قربونت بشم كه داري به دريا نگاه ميكني