اولين پست در سال 1395
سلام دختر گلم اين اولين پست توي سال 95 هستش اميدوارم امسال بيشتر بتونم وبلاگت را به روز كنم بعداز دوهفته استراحت و ديدو بازديد عيد پرانرژي برگشتم كه برات از خاطرات نوروز بنويسم.
تقريبا از يك هفته مونده به عيد تو منتظر بهار بودي وهمش سوال ميكردي كي بهار ميشه ميريم رشت و من بهت گفتم هرموقع سفره هفت سين را چيديم وسال تحويل شد ميريم پيش خاله فرانك و چون خيلي اشتياق داشتي براي سفره هفت سين هرروز كه از سركار مي اومدم ميگفتي مامان بريم هفت سين بخريم تا اينكه 28 اسفند رفتيم وسايل هفت سين خريديم وتو با ذوق كمك كردي سفره را چيديم وچقدر خوشحال بودي امسال فكر ميكنم دركت از سفره هفت سين خيلي بيشتر بود نسبت به سالهاي پيش وقتي خيالت راحت شد گفتي پس حالا بريم چمدون ببنديم بريم خونه خاله فرانك گفتم الان نه هر موقع سال تحويل شد و تلويزيون گفت آغاز سال 1395 اون موقعه عيد شده وميريم مسافرت وخدا ميدونه اين دور روز چطور نگهت داشتم تا سال تحويل بشه.
يكشنبه صبح ساعت 7:45 دقيقه بيدار شدي گفتم مليسا بيا بريم دور سفره هفت سين بشينيم سال داره تحويل ميشه وتو گفتي آخ جون بهار شد گفتم آره مامان وناهار رفتيم خونه ماماني اينا ولي اونجا همش ميگفتي بريم رشت وبخاطر همين ديگه ساعت دو حركت كرديم رفتيم كه توي راه همش ميگفتي مامان چرا نميرسيم گفتم خوب راه دوره ،بعد همش خاله فرانك به موبايلم زنگ ميزد وتو گوشي را سريع جواب ميدادي خاله دارم ميام ولي اين صخره ها (منظورت كوهها بود) نميذارند و چون ترافيك هم بود ميگفتي اين ماشينها نميرند كه من بيام ولي راه خيلي دوره خلاصه به مقصد رسيديم وتو كلي خوشحال رفتي بغل شبنم وخاله فرانك و توي ماشين هم ميگفتي مامان من بايد بگم عيد شما مبارك گفتم آره وتوي راه هم همش در حال تمرين كردن با خودتت بودي ولي تا همه را ديدي يادتت رفت تبريك بگي.
دوم عيد رفتيم منطقه آزاد انزلي و من مشغول خريد كردن بودم وتو هم با من مي اومدي داخل اتاق پرو وخاله فايزه وشبنم بيرون اتاق هي در ميزدند ميخواستند باهات بازي كنند چند بار اين حركت را انجام دادند كه يك مرتبه تو در را باز كردي برگشتي گفتي چيه اينقدر در ميزنيد مامانم الان عصباني ميشها ما همه
روز چهارم عيد هم ميخواستيم بريم مهموني وهمه در حال حاضر شدن بوديم وتو هم كه يه رژلب بنفش معروف داري كه براي خودت هست وتا جايي ميخوايم بريم و يا مهمون داريم اون رژ را بايد بزني ،خاله فرانك داشت دنبال رژ ميگشت كه تو سريع برگشتي گفتي خاله بيا اين رژ من را بزن خاله فرانك هم بغلت كرد كلي بوست كرد گفت قربون اون دل مهربونت
پنجم عيد هم با دوستام رفتم بيرون وبا تو كلي صحبت كردم كه پيش خاله فرانك بموني وقتي بعد دوساعت برگشتم خونه سريع منو بغلم كردي گفتي مامان من خيلي نگرانت شدم كه همه گفتند آخه اين نيم وجب بچه چه زبوني ميريزه
دوازدهم صبح حركت كرديم اومديم خونه كه تا رسيديم جلوي در خونمون گفتي مامان به من خيلي خوش گذشت من از رشت خيلي خوشم اومد حميد دوباره بهار منو ميبري رشت منم خوشحال از اينكه تعطيلات به همه امون خوش گذشته بود مخصوصا به تو
دوستاي گل وبلاگيم اميدوارم سال جديد سال خوبي براتون باشه و هر آرزويي داريد در سال جديد براتون رقم بخوره دوستون داريم هوراتا
حالا بريم سراغ عكسها:
آخرين عكس مليسا درسال 1394
مادر ودختري
پدر و دختري
چون روز زن خونه خاله فائزه دعوت بوديم اين كيك را عمو سمير به مناسبت روز زن بريا خانمها گرفته بود