سفر به وان
سلام دختر 47 ماهه من فقط يكماه تا تولدت مونده امروز سالگرد ازدواج ما هم هست توي يه چشم بهم زدن ده سال از زندگي مشتركمون گذاشت و خوشحال هستيم كه ميوه زندگيمون روز به روز داره بزرگتر ميشه .
يكشنبه اون هفته تصميم گرفتيم يه سفر كوتاهي به شهر وان تركيه داشته باشيم بخاطر همين شنبه با چه مشقتي معاونت شركت با مرخصيم موافقت كرد ومن در عرض يكساعت رزروهتل وبليط اتوبوس را انجام دادم ساعت 11 شب روز يكشنبه سوار اتوبوس شديم به سمت خوي و هفت ونيم صبح خوي بوديم وخداروشكر تو داخل اتوبوس خوابيدي اين اولين تجربه تو مسافرت با اتوبوس بود وتو هم خوشحال بودي كه سوار اتوبوس شدي و از ترمينال خوي هم سوار تاكسيهاي سمند كه به شهر وان ميرفتند شديم وجلوي در هتل هالدي پياده شديم كه هتل بسيار شيك با پرسنل مودب وخونگرم داشت ما كه تركي بلد نبوديم ولي خداروشكر چون در شهر وان پر از مسافرهاي ايراني هست اكثر مردمش ايراني متوجه ميشند طوريكه اصلا آدم حس نميكرد اومده يه كشور ديگه وتو هم هي ميگفتي مامان اومديم تركيه.
سه روز اونجا بوديم وهمش در حال خريد كردن لباس چون واقعا لباسهاش قيمتاش خيلي مناسب بودند تو كه قربونت بشم هرچي ديدي برميداشتي ميگفتي خيلي خوشگله البته بگم دختر حرف گوش كني هم بودي وقتي چيزي كه نيازت نبود مثلا يه مايو برداشتي گفتي اينو برام ميخري گفتم نه خاله فرشته سه تا مايو برات فرستاده بذار سرجاش داري يه ذره منو نگاه كردي گفتي آره دارم وگذاشتي سرجاش.
براي همه هم نظر ميدادي چي سوغاتي بخريم تا اينكه پنج شنبه ساعت 11صبح يه سمند اومد هتل دنبالمون براي برگشت به ايران ،توي راه برگشت اذيت شدي هي ميگفتي پس چرا خونه نميرسيم چقدر خونمون دور هستش و ساعت 12:30 شب رسيديم خونه .
جمعه صبح هم شهاب زنگ زد گفت ميخواد بياد تهران نمايشگاه كتاب وتو هم خوشحال كه داداش داره مياد وقتي با حميد رفتي دنبال شهاب خدا ميدونه چقدر ذوق ميكردي وميخنديدي آخ جون شهاب اومد حميد خان زود بريم دنبالش بعد رفتي سوغاتيهاي شهاب اينا رو دادي وشهاب داشت ازم تشكر ميكرد يهو تو گفتي شهاب اين لباسها را ازتركيه خريديم من كلي خنديدم بابت اين حرفت گفتم شهاب يه بار فكر نكني ما لباسها را از تهران خريديم ببين مليسا داره بهت ميگه از تركيه براتون خريديم
مليسا والسا