مليسا دوباره به مهد ميرود
سلام دختر گلم ميخوام از خاطرات اين روزها برات بنويسم:
قبل از عيد وقتي از TV تبليغ فيلم من سالوادر نيستم را ديدي روزي نبود كه بهم زنگ نزني ودستور خريد اين فيلم را ندي حتي دوبار با خودتت رفتيم سي دي فروشي وقبلش از آقاي فروشنده كلي عذر خواهي كه من ميدونم شما اين فيلم را نداريد ولي مجبورم سوال كنم كه شما فيلم من سالوادر نيستم را آورديد واون آقا هم با لبخند بهت گفت هنوز اون فيلم روي پرده سينماهستش والان نمياد وهر دفعه يك سي دي كارتون ميخريديم و مي اومديم خونه واون دوهفته عيد بيخيال اين فيلم شدي تا اينكه دوباره برگشتيم خونه و تو گير دادي گفتم ببين مليسا اين فيلم را بايد بريم سينما دفعه قبل كه رفتيم شهر موشها البته يكسال ونيم پيش توي سينما نشستي، اونجا چراغها را خاموش ميكنند ويك تلويزيون بزرگ هستش وهمه روي صندلي بايد بشينند و فيلم را ببينند و توهم گفتي باشه من ميشينم بريم سينما و هر روز به حميد ميگفتي برام كارت بليط خريدي حميد هم ميگفت اين نميشينه ول كن گفتم حالا ميريم الان بزرگتر شده خودش هي ميگه تا اينكه 19 فروردين رفتيم سينما كه اونجا يك كتاب فروشي بزرگ بود كه تو كتاب كدو قلقه زن را انتخاب كردي وبعد هم گفتي بريم فيلم ببينيم در سالن بازشد و ما رفتيم داخل تو هم روي پاي من نشستي وبعد چراغها را خاموش كردند و تبليغات شروع شد وتو هم شروع كردي به خوردن تنقلاتت و فيلم شروع شد ومثل يك دختر خوب نشستي فيلم را ديدي تازه هرجا خوشت مي اومد شروع ميكردي به دست زدن وديگران هم پشت سرت شروع ميكردند دست ميزدند تا اينكه ده دقيقه آخر فيلم گفتي دستشويي دارم كه من بردمت دستشويي وتا اومديم ديدم همه از سالن خارج شدند و تو هم حالا لج پس بشينيم دوباره ببينيم گفتم ديگه نميشه هر موقع سي ديش اومد برات ميخرم.
پس اولين فيلمي كه در سن 46 ماهگي داخل سينما ديدي همين فيلم من سالوادر نيستم هستش وكلي هم خوشت اومد حالا هرازگاهي ميگي مامان دوباره بريم سينما.
بعد از عيد هم همش بهم ميگفتي مامان بهار شده پس كي من ميرم مهد گفتم ميفرستمت واينكه هرروز روزي چند بار به من زنگ ميزدي ميگفتي مامان همين الان بيا دنبالم يا من بيام پيشت روز يكشبه22 فرودين ساعت هشت ونيم صبح زنگ زدي بهم به حالت گريه مامان ميخوام بيام پيشت كلي باهات صحبت كردم كه بعدازظهر ميام دنبالت و از بابايي خواستم كه تورا پارك ببره ولي ديگه ذهن خودم مشغول بود تا اينكه از مدتها قبل تحقيق كرده بودم كه كدوم مهد بري زنگ زدم و گفتم دخترم را براي ثبت نام ميخوام بيارم گفت فردا صبح بذار خوابش كه تكميل شد بيارش .
بعدازظهر اومدم كه با خوشحالي بهت گفتم مليسا از فردا ميري مهد كه ماماني گفت امروز كه ازپارك داشتيم بر ميگشتيم تا مهد قبليش را ديد لج گرفت كه من ميخوام برم پيش خاله شكوفه اونها هم تا مليسا را ديدند گفتن مليسا بيا داخل ويكساعت اونجا بودي واومدي خونه گفتي خيلي خوش گذشت بازم ميخوام برم ولي خاله شكوفه رفته گفتم مليسا فردا صبح ميبرمت يه مهد بهتر كه موسيقي هم داره وتو هم خوشحال.
دوشنبه ساعت نه صبح رفتيم مهد كه سريع رفتي به كلاس مربوطه خودتت كه ده تا بچه بوديد كه هشت تا پسر هستيد و دوتا دختر و تو رفتي پيش ثمين ومن هم بعد نيم ساعت اومدم ديگه سركار ولي به مربي سپردم كه لج گرفت به من زنگ بزنيد كه از زنگ زدن خبري نشد وتو تايمت را كامل در مهد موندي قرار شد صبحها از ساعت 8:30 الي 11:45 يعني فقط همون تايمي كه آموزش هست بفرستمت كه نه خسته بشي وهم اينكه كلي چيز ياد بگيري.
شنبه ها كلاس موسيقي وزبان داريد وقتي اولين شنبه كه كلاس موسيقي برقرار شد تا اومدي خونه برگشتي گفتي مامان امروز من ودوتا پسره توي كلاس تنها بوديم همه رفتند كلاس ما را نبردند ما كلاس تنها بوديم گفتم يعني كلاس موسيقي نرفتي گفتي چرا مامان همش دست زديم و رقصيديم خيلي خوش گذشت ولي دوباره همون حرف اينكه ما را كلاس نبردند را تكرار كردي من پيش خودم گفتم چون شنبه ها بخاطر موسيقي ساعت 12:30 دقيقه تعطيل ميشي حتما بقيه بچه ها را بعد كلاس سريع بردند ناهار شما سه تا كه تايم ناهار نبوديد توي كلاس تنها مونديد حالا حميد هم شاكي فردا زنگ بزن مهد ببين جريان چي بوده .
يكشنبه صبح زنگ زدم مهد گفتم مليسا توي اين يك هفته چطور بود مدير مهد گفت عالي بود ما اصلا فكر نميكرديم كه اين بچه اي هست كه تا حالا خونه بوده سريع با بچه ها ارتباط برقرار كرد خيلي خوبه گفتم اسم دوستاش چيه چون همش يادش ميره به من ميگي اون دختره اون پسره گفت با ثمين خيلي جور هستش گفتم يه پسره هم هست همش ميگه اون پسر تپله من خوراكيم را بهش دادم خيلي من دوستش دارم گفت بذار پس خاله اش را صدا كنم كه خاله فريده را صدا كرد گفت مليسا با كدوم ازپسرها بيشتر جور هستش كه خوراكي بهش ميده گفت محمد بعد خانم مدير خنديد گفت اون خيلي لاغر هستش اين چرا ميگه اون پسر تپله بعد گفتم ببخشيد مليسا همش ديروز ميگفت من با دوتا پسره توي كلاس تنها بودم ميدونم كلاس موسيقي ديروز اومده چون ازش پرسيدم عمو چي براتون زد همون حالت ارگ را به من نشون داد ولي همش ميگفت منو كلاس نبردند گفت نه خانم امكان نداره من خودم تموم دوربينها را چك ميكنم كه بچه ها توي كلاس تنها نباشند گفتم شايد همين جوري ميگه گفت دقيق بگو چي ميگفته من هم تكرار كردم گفتم راستي همش هم ميگفت ما بايد بگيم HELLOوHELLO كه خانم مدير گفت حالا يادم اومد داره كدوم صحنه را ميگه راست ميگه بچه هاي مهد چون از اول مهر كلاس زبان داشتند خب الان كلي كلمه بلد هستند مليسا ودوتا پسر كه جديد هستند ما اين سه تا را جدا كرديم يك مربي ديگه براشون گذاشتيم ولي بقيه رفتند سر كلاس خودشون گفتم پس بچه ام داره راست ميگه خنديد گفت دقيقا خب به شما گزارش ميده و منم خنديدم بعد ازظهر كه اومدم دنبالت كلي بوست كردم گفتم قربونت بشم كه گزارش مهدت را به من ميدي.
يه شب هم هوس آب هويج با بستني كردي رفتيم بسني فروشي كه بيرون از مغازه هم كلي صندلي گذاشته بود براي نشستن ،سفارش بستني داديم چون هوا هم خيلي خوب بود بيرون مغازه نشستيم به حميد هم كلي تاكيد ميكردي كه روي صندلي بشين بخور حالا بستني ها را خورديم ميگم مليسا پاشو بريم خونه كه در جواب گفتي مامان بذار اينجا بشينيم يه ذره زندگي كنيم كه همه مردم اون اطراف زدند زيرخنده
مليسا در اولين روز مهد
اين عروسك را 14 سال پيش حميد برام خريد و حالا شده بچه تو واسمش را گذاشتي السا من كه از اسمش كلي خوشحال شدم يك لحظه هم از خودتت جدا نميكني وقت تايمي كه ميري مهد باهات نيست برنامه ها دارم با مليسا والسا