مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 21 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

مليسا دوباره به مهد ميرود

1395/2/11 7:47
نویسنده : مامان فرخنده
1,249 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر گلم  ميخوام از خاطرات اين روزها برات بنويسم:

قبل از عيد وقتي از TV تبليغ فيلم من سالوادر نيستم را ديدي روزي نبود كه بهم زنگ نزني ودستور خريد اين فيلم را ندي حتي دوبار با خودتت رفتيم سي دي فروشي وقبلش از آقاي فروشنده كلي عذر خواهي كه من ميدونم شما اين فيلم را نداريد ولي مجبورم سوال كنم كه شما فيلم من سالوادر نيستم را آورديد واون آقا هم با لبخند بهت گفت هنوز اون فيلم روي پرده سينماهستش والان نمياد وهر دفعه يك سي دي كارتون ميخريديم و مي اومديم خونه  واون دوهفته عيد بيخيال اين فيلم شدي تا اينكه دوباره برگشتيم خونه و تو گير دادي گفتم ببين مليسا اين فيلم را بايد بريم سينما دفعه قبل كه رفتيم شهر موشها البته يكسال ونيم پيش توي سينما نشستي، اونجا چراغها را خاموش ميكنند ويك تلويزيون بزرگ هستش وهمه روي صندلي بايد بشينند و فيلم را ببينند و توهم گفتي باشه من ميشينم بريم سينما و هر روز به حميد ميگفتي برام كارت بليط خريدي حميد هم ميگفت اين نميشينه ول كن گفتم حالا ميريم الان بزرگتر شده خودش هي ميگه تا اينكه 19 فروردين رفتيم سينما كه اونجا يك كتاب فروشي بزرگ بود كه تو كتاب كدو قلقه زن را انتخاب كردي وبعد هم گفتي بريم فيلم ببينيم در سالن بازشد و ما رفتيم داخل تو هم روي پاي من نشستي وبعد چراغها را خاموش كردند و تبليغات شروع شد وتو هم شروع كردي به خوردن تنقلاتت و فيلم شروع شد ومثل يك دختر خوب نشستي فيلم را ديدي تازه هرجا خوشت مي اومد شروع ميكردي به دست زدن وديگران هم پشت سرت شروع ميكردند دست ميزدند تا اينكه ده دقيقه آخر فيلم گفتي دستشويي دارم كه من بردمت دستشويي وتا اومديم ديدم همه از سالن خارج شدند و تو هم حالا لج پس بشينيم دوباره ببينيم گفتم ديگه نميشه هر موقع سي ديش اومد برات ميخرم.

پس اولين فيلمي كه در سن 46 ماهگي داخل سينما ديدي همين فيلم من سالوادر نيستم هستش وكلي هم خوشت اومد حالا هرازگاهي ميگي مامان دوباره بريم سينما.تشویقتشویقتشویق

بعد از عيد هم همش بهم ميگفتي مامان بهار شده پس كي من ميرم مهد گفتم ميفرستمت واينكه هرروز روزي چند بار به من زنگ ميزدي ميگفتي مامان همين الان بيا دنبالم يا من بيام پيشت  روز يكشبه22 فرودين ساعت هشت ونيم صبح زنگ زدي بهم به حالت گريه مامان ميخوام بيام پيشت كلي باهات صحبت كردم كه بعدازظهر ميام دنبالت و از بابايي خواستم كه تورا پارك ببره ولي ديگه ذهن خودم مشغول بود تا اينكه از مدتها قبل تحقيق كرده بودم كه كدوم مهد بري زنگ زدم و گفتم دخترم را براي ثبت نام ميخوام بيارم گفت فردا صبح بذار خوابش كه تكميل شد بيارش .

بعدازظهر اومدم كه با خوشحالي بهت گفتم مليسا از فردا ميري مهد كه ماماني گفت امروز كه ازپارك داشتيم بر ميگشتيم تا مهد قبليش را ديد لج گرفت كه من ميخوام برم پيش خاله شكوفه اونها هم تا مليسا را ديدند گفتن مليسا بيا داخل ويكساعت اونجا بودي واومدي خونه گفتي خيلي خوش گذشت بازم ميخوام برم ولي خاله شكوفه رفته گفتم  مليسا فردا صبح ميبرمت يه مهد بهتر كه موسيقي هم داره وتو هم خوشحال.

دوشنبه ساعت نه صبح رفتيم مهد كه سريع رفتي به كلاس مربوطه خودتت كه ده تا بچه بوديد كه هشت تا پسر هستيد و دوتا دختر و تو رفتي پيش ثمين ومن هم بعد نيم ساعت اومدم ديگه سركار ولي به مربي سپردم كه لج گرفت به من زنگ بزنيد كه از زنگ زدن خبري نشد وتو تايمت را كامل در مهد موندي قرار شد صبحها از ساعت 8:30 الي 11:45 يعني فقط همون تايمي كه آموزش هست بفرستمت كه نه خسته بشي وهم اينكه كلي چيز ياد بگيري.

شنبه ها كلاس موسيقي وزبان داريد وقتي اولين شنبه كه كلاس موسيقي برقرار شد تا اومدي خونه برگشتي گفتي مامان امروز من ودوتا پسره توي كلاس تنها بوديم همه رفتند كلاس ما را نبردند ما كلاس تنها بوديم گفتم يعني كلاس موسيقي نرفتي گفتي چرا مامان همش دست زديم و رقصيديم خيلي خوش گذشت ولي دوباره همون حرف اينكه ما را كلاس نبردند را تكرار كردي من پيش خودم گفتم چون شنبه ها بخاطر موسيقي ساعت 12:30 دقيقه تعطيل ميشي  حتما بقيه بچه ها را بعد كلاس سريع بردند ناهار شما سه تا كه تايم ناهار نبوديد توي كلاس تنها مونديد حالا حميد هم شاكي فردا زنگ بزن مهد ببين جريان چي بوده .

يكشنبه صبح زنگ زدم مهد گفتم مليسا توي اين يك هفته چطور بود مدير مهد گفت عالي بود ما اصلا فكر نميكرديم كه اين بچه اي هست كه تا حالا خونه بوده سريع با بچه ها ارتباط برقرار كرد خيلي خوبه گفتم اسم دوستاش چيه چون همش يادش ميره به من ميگي اون دختره اون پسره گفت با ثمين خيلي جور هستش گفتم يه پسره هم هست همش ميگه اون پسر تپله من خوراكيم را بهش دادم خيلي من دوستش دارم گفت بذار پس خاله اش را صدا كنم كه خاله فريده را صدا كرد گفت مليسا با كدوم ازپسرها بيشتر جور هستش كه خوراكي بهش ميده گفت محمد بعد خانم مدير خنديد گفت اون خيلي لاغر هستش اين چرا ميگه اون پسر تپله بعد گفتم ببخشيد مليسا همش ديروز ميگفت من با دوتا پسره توي كلاس تنها بودم ميدونم كلاس موسيقي ديروز اومده چون ازش پرسيدم عمو چي براتون زد همون حالت ارگ را به من نشون داد ولي همش ميگفت منو كلاس نبردند گفت نه خانم امكان نداره من خودم تموم دوربينها را چك ميكنم كه بچه ها توي كلاس تنها نباشند گفتم شايد همين جوري ميگه گفت دقيق بگو چي ميگفته من هم تكرار كردم گفتم راستي همش هم ميگفت ما بايد بگيم HELLOوHELLO كه خانم مدير گفت حالا يادم اومد داره كدوم صحنه را ميگه راست ميگه بچه هاي مهد چون از اول مهر كلاس زبان داشتند خب الان كلي كلمه بلد هستند مليسا ودوتا پسر كه جديد هستند ما اين سه تا را جدا كرديم يك مربي ديگه براشون گذاشتيم ولي بقيه رفتند سر كلاس خودشون گفتم پس بچه ام داره راست ميگه خنديد گفت دقيقا خب به شما گزارش ميده و منم خنديدم بعد ازظهر كه اومدم دنبالت كلي بوست كردم گفتم قربونت بشم كه گزارش مهدت را به من ميدي.محبتمحبتمحبت

يه شب هم هوس آب هويج با بستني كردي رفتيم بسني فروشي كه بيرون از مغازه هم كلي صندلي گذاشته بود براي نشستن ،سفارش بستني داديم چون هوا هم خيلي خوب بود بيرون مغازه نشستيم به حميد هم كلي تاكيد ميكردي كه روي صندلي بشين بخور حالا بستني ها را خورديم ميگم مليسا پاشو بريم خونه كه در جواب گفتي مامان بذار اينجا بشينيم يه ذره زندگي كنيم كه همه مردم اون اطراف زدند زيرخندهخندهخندهخنده

مليسا در اولين روز مهد

اين عروسك را 14 سال پيش حميد برام خريد و حالا شده بچه تو واسمش را گذاشتي السا من كه از اسمش كلي خوشحال شدم يك لحظه هم از خودتت جدا نميكني وقت تايمي كه ميري مهد باهات نيست  برنامه ها دارم با مليسا والسابوسبوسبوس

پسندها (10)

نظرات (5)

عمه فروغ
11 اردیبهشت 95 13:24
سلام فرخنده جون خوبی عزیزم؟ملیسا گلی خوبه؟ ای جوووووووووونم به ملیسا که حسابی خانوم شده و دیگه مهد میره خوشحالم که در مهد روزهای خوبی رو سپری میکنی ان شاالله که دوستای خوبی رو در مهد پیدا کنی و یه عالمه چیزهای خوب یاد بگیری چقدر خوب هم به شما گزارش روزانه اش رو در مهد میده به به پس برای اولین بار هم سینما رو تجربه کرده ای جوووونم به ملیسای شیرین زبون همین جا بمونیم زندگی کنیم رو چه اسم قشنگی هم برای عروسکش انتخاب کرده فرخنده جون خیلی خیلی ببوس ملیسای دوست داشتنی ما رو
مامان فرخنده
پاسخ
سلام فروغ مهربونم گزارش چه عرض كنم سه ساعت در روز ميره مهد ولي به اندازه يك روز براي من حرف داره مليساست ديگه آره خداروشكر با ترس رفتيم سينما ولي مليسا استقبال كرد وتا آخر فيلم دختر خوبي بود بچه ام ديده خواهر نداره يه اسم مشابه اسم خودش براي عروسكش گذاشته ممنون فروغ گلم شما هم آرشيدا جووووني را حسابي ببوس چون امروز روز تولدش هست بهش هم كلي خوش بگذره
مامانی لیلیا
11 اردیبهشت 95 19:13
وای عزیزم...چه عالی...کلاس زبان واقعا ضروریه واسه بچه های امروز ولی فرخنده گلی من تو گوگل سرچ کردم دیدم نوشته از سن 6 سالگی خیلی بهتره که بچه ها کلاس زبان برن.. موووفق باشی عزیزم..ببوس قند عسلی خاله رو
مامان فرخنده
پاسخ
سلام عزيززززم ممنون كه به ما سر زدي مهد مليسا هم بصورت تفريحي كلمه انگليسي ياد ميده زياد بهشون اجبار نميكنه ممنون از دقتت بوس براي ليليا خوش تيپ و مامان مهربونش
مامان ندا
12 اردیبهشت 95 12:49
سلام فرخنده جونم..خوبی عزیزم؟ ملیسای نانازم چطوره؟ قربونش برم که اینقدر خانومه که خودش دوست داره بره مهد..تازه گزارش کاملشم به مامانش میدهچقد عااالی والای چرا اکثر بچه ها به یه عروسک خیلی علاقه دارن و از خودشون جداش نمیکنن؟؟!صاینا هم یه عروسکشو خیلی دوست داره و دائم تو دستشه..بغلشه..گاهی هم فقط از یه تاره موش گرفته شبارها شده به خاطر اینگه اون عروسک بغلش بوده نتوانسته تعادلشو حفظ کنه خورده زمین..ولی بازم دست بردار نیست دختر شیرین زبون و خوشگل ایشاا.. همیشه به قول خودت زندگی کنی( شاد زندگی کنی)
مامان فرخنده
پاسخ
سلام ندا جوووووووووني ما خوبيم عزيززززم آره خداروشكر با اين مهد خيلي خوب ارتباط برقرار كرده قربون صاينا جون كه اون هم با يك عروسك خاص ارتباط برقرار كرده من نميدونم چرا بچه ها از هرچيزي كه قديمي تر باشه بيشتر ارتباط برقرار ميكنند ممنون ندا جووووووووني شما هم صاينا ناز را ببوس
شادی
14 اردیبهشت 95 12:39
سلامممم عزیزم چه جالب که با هم سینما رفتین... من تقریبا یکی از آرزوهام شده که برم سینما فیلم ببینم... البته تا حالا امتحان نکردم ولی همش فکر میکنم حوصله آوینا سر میره. آفرین به دختر گلمون که مهد کودکی شده. ایشالا هم بهش خوش بگذره و هم چیزهای جدید یاد بگیره. خوبی مهد کودک تو سن بالا اینه که بچه ها همه چیزو میفهمن و میتونن برای خانواده تعریف کنن. خانواده ها هم خیالشون راحت تره. مامان جون بزار بچه یک کم زندگی کنه خوب
مامان فرخنده
پاسخ
سلام دوست گلم آره تجربه خوبي بود من وحميد دودل بوديم كه توي سينما مليسا بشينه ولي مليسا ثابت كرد ديگه بزرگ شده و جالبه توي ذهنش سينما رفتن حك شده چون تا تبليغ فيلم سالوادر را ميبنه ميگه مامان دوباره بريم سينمابايد آوينا جون خودش بخواد كه بريد سينما اين فيلم هم مليسا اصرار كرد بريم قطعا اگه ما خومون ميبرديمش سينما باور كن اصلا نميذاشت فيلم نگاه كنيم آره خداروشكر تجربه بد مهد قبلي از ذهنش پاك شد اين مهد را دوست داره البته بعضي اوقات كه خوابش مياد ميگه امروز مهد نرم هركي ندونه فكر ميكنه ما چيكارش ميكنيم وقتي كه بلند گفت مامان يكم اينجا بشينيم زندگي كنيم بوس براي مامان شادي وآوينا دوست داشتني كه بي نظيريد
آدی
23 اردیبهشت 95 16:53
سلامممممممممم. یعد مدتها اومدم. هزار ماشالله چه برزگ و خانم شده این دختر گل.یعنی میشه کیاوش هم بزرگ شه؟
مامان فرخنده
پاسخ
سلام آدي جون خوبي كجاييييييييييييييييييييييي چشم بهم بذاري كياوش هم بزرگ شده اصلا فكرشو ميكردي كه زمان اينقدر زود بگذره همين الان هم كياوش جون براي خودش مردي شده قدر اين روزها رابدون خيلي دلتنگ اين روزها ميشي بوس براي آدي و كياوش ناز