مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

بيست ويك ماهگي عشق مامان

ماه كه من با تو مادر شدم الهي 210 ساله بشي خوشگل من اين متن زيبا را از اينرنت خوندم ودوست دارم برات بذارم كه مثل واقيعته عسل مامان   وقتی مادر میشی فارغ از همه کارهای دنیا یه آدم دیگه میشی…   شبا تا صبح بیداری ولی روزها خسته نیستی…   انگار خدا بهت قدرتی مضاعف داده بعد از نه ماه انتظار و حمل جنین به جای خستگی، پر انرژی و پرنشاطی…   با هر خنده کودکت بال در میاری و تو ابرا پرواز میکنی…   دیگه بوی بد مدفوع برات زننده نیست… نگران اینی که مبادا پای بچم بسوزه… وای چرا رنگ مدفوعش عوض شده؟   اگه بچت عطسه کنه دنیا رو...
20 اسفند 1392

يه روز خوب

اول سلام به همه دوست هاي جون جوني اصولا ميدونيد كه من پنج شنبه ها خيلي هنرمند ميشم اين هنر نمايي اون هفته ست خيلي خوشمزه شد از بيرون هم خيلي بهتر تازه كارم در اومد مورد استقبال همسري قرار گرفت و فرمودند از اين به بعد خودتت پيتزا درست كن مليسا هم خوشش اومد دستورش را هم از وب دوست عزيززززم آيدا جون برداريد اين هم عكسش دلتون نخواد.       چهارشنبه غروب حميد زود اومد كه بريم براي عشقمون مليسا عسل خريد كنيم اول بهت بگم مامان جون امسال زياد برات خريد نكردم چون خاله فرشته گفته كلي برات لباس خريده كه هفته بعد برات از ايتاليا مياره ولي من گفتم شايد لباسها برات بزرگ باشه گفتم يه دودست برات بخرم ب...
10 اسفند 1392

كفش خريدن

سلام دختر گل مامان خوبي ديگه براي خودتت خانومي شدي قربونت بشم نميدوني بعداز ظهر ها چه شكلي ميام دنبالت كلي توي راه قربون صدقه ات ميرم واي وقتي ميرسم بهم ميگي شلام شلام ديگه من خسته نيستم بعضي اوقات هم كه مياي صورتمو بوس ميكني انگار دارم روي ابرها راه ميرم.                                                                 &nbs...
30 بهمن 1392

بيست ماهگي عشق شيرين مامان

                                                                         سلام عشق مامان بيستمين ماهگردت مبارك گل من 200 ساله شي خوشگل مامان خيلي زود بزرگ شدي خيلي خيلي زود دارند ميگذرند دختر شيرين زبون من الان ديگه تا تلفن زنگ ميزنه سريع ميره سمت تلفن ولي نمي دونه كه كدوم دكمه را بايد بزنه ...
20 بهمن 1392

يه پست پر از عكس

                                                 شلام شلام شلام       سلام عزيز خوشگل مامان، الهي من فدات بشم كه ديگه مثل طوطي هر كلمه اي كه ميشنوي سريع تكرار ميكني.يه كتاب شعر به اسم شناخت ميوه ها داري برات ميخونم: منم اون كه رو گوشش يه گوشواره زيبا نازك ونرم و قرمز ميوه خوب تو ميگي گيكاس  ( گيلاس) بخور من و نوش جون اما قشنگ بشورم مثل خود بچه ها من شيرينم تو ميگي اگورم (...
8 بهمن 1392

آب نبات خوردن

شنبه بعدازظهر كه اومدم دنبالت طبق معمول خوابت مي اومد سريع لباست را تنت كردم كه بيايم خونه بخوابونمت .وقتي رسيدم دم آسانسور همسايه طبقه اولمون را ديديم اون بهت ميگه جان جان تا تورو ديد گفت برم براي جان جان آب نبات بيارم گفتم نه مرسي نمي خوره گفت براي روضه هست من هم قبول كردم داد دستت توهم گرفتي تارسيديم خونه گفتي باش يعني برام باز كن من هم برات باز كردم تا حالا آب نبات خودم دستم ميگرفتم مي ذاشتم توي دهنت يه بار خداي نكرده نپره توي گلوت ولي اين دفعه نذاشتي از دستم گرفتي گذاشتي دهانت هرچقدر گفتم مليسا در بيار توهم در نياوردي قشنگ داشتي ميك ميزدي من هم با خوندن آيته الكرسي و يا امام رضا كه نپره توي گلوت نشستم پيشت ولي نگو تو ديگه بزرگ شدي خي...
30 دی 1392

19 ماهگي مليسا جون

                               عزيزيهاي من ،گلهاي من ، حميد و مليسا دوست داشتني تولدتون مبارك. مليسا جون ديروز جشن تولد بابا حميد  وشما هم 19 ماهه شدي به خاطر همين ديرو غروب رفتيم بيرون كه كيك بگيريم و يه جشن سه نفره داشته باشيم روبروي شيريني فروشي شهر كتاب بود گفتم بريم براي مليسا كتاب بخريم جنابعالي كه اصلا رضايت ندادي كه راه بياي همش فقط من بايد بغلت ميكردم تا حميد بغلت ميكرد داد مي زدي مامان بغل مامان بغل تنها جمله اي را كه خوب بلدي بگي همينه من بدبخت هم سريع بغلت ...
21 دی 1392

شيرين زبوني مليسا طوطي

                               ديروز كه اومدم دنبالت خيلي خوابت  ميومد سريع خوابوندمت وشيرت را دادم خوردي ديدم كه خوابيدي من هم شروع كردن به آشپزي هم براي تو و هم شام براي خودمون بعد ظرفها را شستم كه تو از خواب بيدار شدي وطبق معمول گفتي بوشورم كاشه(يعني كاسه ام را بشورم) تازگيهاي همش دوست داري آب بازي كني كه گفتم بيا برو توي حموم آب بازي كن تا بعد من بيام بشورمت وتو هم توي حموم كلي آب بازي كردي بعد كه شستمت گفتم بيا بريم گفتي نه نه گفتم پس تو دوباره آب بازي كن تا من برم كارهام را ...
16 دی 1392

واكسن 18 ماهگي

سلام دختر گلم خلاصه كابوس واكسن زدن تموم شد چهارشنبه صبح ساعت 8:30 از خواب بيدار شدي ولي چون شب قبلش خوب نخوابيده بودي زياد خوش اخلاق نبودي لباست راتنت كردم گفتم ميخوايم بريم دد     با حميد رفتيم مركز بهداشت اول رفتيم براي قد و وزن اصلا كه نذاشتي كاپشن و كلاهت را در بيارم كه خانمه گفت براي وزن گيري دقيق بايد حتما در بياري خلاصه من و حميد لباست را در آورديم گذاشتيمت روي وزنه كه خداروشكر افزايش وزن داشتي بعد براي قد، بايد ميخوابيدي كه تو اصلا خوشت نمي اومد ديگه شروع كردي به گريه كردن    بعدش هم ماشاء الله چون قد بلند هستي توي اونجا جا نشدي ديگه جيغ بنفش بود كه مي كشيدي بعد يه خانم بازرس هم...
30 آذر 1392