يه روز خوب
اول سلام به همه دوست هاي جون جوني
اصولا ميدونيد كه من پنج شنبه ها خيلي هنرمند ميشم اين هنر نمايي اون هفته ست خيلي خوشمزه شد از بيرون هم خيلي بهتر تازه كارم در اومد مورد استقبال همسري قرار گرفت و فرمودند از اين به بعد خودتت پيتزا درست كن مليسا هم خوشش اومد دستورش را هم از وب دوست عزيززززم آيدا جون برداريد
اين هم عكسش دلتون نخواد.
چهارشنبه غروب حميد زود اومد كه بريم براي عشقمون مليسا عسل خريد كنيم اول بهت بگم مامان جون امسال زياد برات خريد نكردم چون خاله فرشته گفته كلي برات لباس خريده كه هفته بعد برات از ايتاليا مياره ولي من گفتم شايد لباسها برات بزرگ باشه گفتم يه دودست برات بخرم بچه ام لباس عيد داشته باشه رفتيم مغازه لباس فروشي اصولا تو هم مثل خودم عاشق خريد كردني چون وقتي ميريم مغازه تو خوشحال ميشي كلي با خنده شروع ميكني به زبون خودتت صحبت كردن يه لباس برات انتخاب كردم هم رنگ صورتي داشت هم رنگ آبي بعد گرفتم جلوت گفتم مليسا آبي يا صورتي تو آبيه را بغل كردي گفتي آبي آبي خانم فروشنده گفت واي چقدر از رنگ آبي خوشش مياد بعد يه مامان ديگه گفت از الان خودش انتخاب ميكني بزرگ بشه چي ميخواد بشه گفتم اين لباسي هم كه تنشه خودش انتخاب كرده خدايي لباسي كه خودتت انتخاب كردي دوست داري تا ميگم برو لباستو بيار فقط همون بنفشه را مياري .
رفتيم مغازه كفش فروشي برات كفش بخرم بغل مغازه پارك بود مگه تو رضايت ميدادي كه بريم براي كفش هي ميگفتي پارك پارك پاپ پاپ(تاب تاب) خلاصه يه كفش برات خريديم حالا ساعت چنده 20:45 ديگه رفتي سوار تاب شدي مگه پايين ميومدي تا ساعت 21:15 داشتي بازي ميكردي هي ميگفتيم مليسا بريم گفتي نه نه ديگه صورتت يخ كرده بود گفتم حميد بغلش كن هرچي شد تو هم شروع كردي به اشك ريختن وداد زدن پار ك پارك حميد گفت بذار بازي كنه توي اين فاصله يه پسر 4ساله رفت توي تاب تو سوار شد تو رفتي زنجير تاب را گرفتي با قلدري گفتي پايين پايين مامانش گفت آفرين پسر منو ميگي بياد پايين لپت را هم كشيد گفت اين لپاشو ببين مامانش براش از اين تاب ها بخر گفتم خودش داره اگه همه بچه ها از يكسالگي روي اون تابها ميشينند بچه من از 6 ماهگي نشست روي اون تابها به خاطر همين فكر ميكنه اين تاب خودشه خلاصه پسر بيچاره خودگذشتگي كرد وداد تو بشيني
تا ساعت 21:45 دقيقه بازي كردي به حميد گفتم سرما ميخوره ولش كن سريع بغلش ميكنم ميبرم توي ماشين جاي همه دوستان سبز تا خود ماشين جيغ كشيد و من را زد و اشك ريخت ديگه صداش در نمي اومد به حميد گفتم بريم به نزديكترين پارك سرپوشيده خلاصه برديمت پارك وتو خيلي خوشحال شدي چون هي بغلم كردي هي بوسم ميكردي فكر كنم خودت دچار عذاب وجدان شده بودي كه من را زدي
چهار دور قطار نشستيم دوبار بامن دوبار با حميد بعد رفتيم هواپيما نشستيم يه دور من باهات نشستم باز هم خواستي گفتم حميد بيا تو بشين به من حالت تهوع دست ميده حميد كه اومد پيشت نشست گفتي نه نه ماماني ماماني كه مجبور شدم دوباره بشينم خانوادگي نشستيم ديگه ساعت 22:30 شد گفتم بريم كباب بخوريم چون تو خيلي كباب دوست داري گفتي تباب تباب گفتم آره يه بادكنك صورتي هم حميد برات خريد توهم دستت را بلند كردي بادكنك آبي را هم برداشتي با دوتا باكنك رفتيم حميد كباب خريد رفتيم خونه نوش جان كرديم وتو خيلي خوشحال بودي چون تا موقع خواب همش من وحميد را بوس ميكردي قربون اون محبتت بشم كه ميفهمي
پنج شنبه شب ساعت ده شد ديدم رفتي كاپشن وكلاه و شالگردنت را آوردي گفتي بوپوش بيريم بابايي پارك حميد هنوز نيومده بود خونه گفتم مليسا الان كه نميشه ديدم خودتت شال گردنت را انداختي دور گردنت توي اين احوالات حميد آيفون را زد تو تا ديديش گفتي بابايي بابايي رفتي جلوي در استقبالش خلاصه يادتت رفت حميد گفت اين چرا شال گردن دور گردنشه اشاره كردم ميگه بريم پارك گفت الان دخترم هرجا بگه ميبرمش گفتم من نميام چون همش من بايد باهاش بشينم بعد گفت مليسا جان كجا بريم و توهم جواب دادي توكيه(تركيه)
امان از دست تبليغات جم از روزي كه تو تبليغ تور نوروزي تركيه را ديدي هي ميگي توكيه توكيه تا ازت مي پرسم كجا ميخواي بري ميگي توكيه ميگم خالي نبند عيد ميخوايم بريم رشت بزرگتر بشي ميبرمت ولي تو توي ذهنت نشسته توكيه توكيه.
كلي من وحميد خنديديمگفتم پاشو ببرش تو گفتي هرجا بگه ميبرمش گفت توهم كه نمياي گفتم اينجا ميام گفت نه حرف زدي خلاصه اين هم كه ما ميخواستيم پنج شنبه بريم آنتاليا.
جمعه شب هم رفتيم براي خونه خريد كنيم تو از اولش كه نشستي گفتي پارك پارك ما فكر كرديم خوب حالا داري براي خودتت يه چيزي ميگي خريدهامونو كرديم شد ساعت 21:30 اومديم توي كوچه تو جيغ وداد پارك پارك اشك ريختي حميد گفت بريم پارك وخانم دوباره رفتي تاب بازي توي اين هواي سرد تا ساعت 22:45 ما پارك بوديم خوبيش اين بود كه توي پارك هيچ كس نبود وتو كلي تاب بازي و سرسره بازي كردي وكلي با كتك زدن من رفتيم خونه ولي وروجك باهامون قهر كرده بودي چون حرف نزدي بعد سرت را گذاشتي روي پالش چشماتو بستي كه خوابم مياد هر كاري كرديم نميخنديدي حمید دوتا كاكائو بهت داد وتو خوردي ديگه يه خورده خنديدي و آشتي كردي حالا خوبه ماماني بابابزرگت هر روز تو رو ميبره پارك ديگه داره بهار ميشه وراحتي هر روز با دوچرخه ات ميري پارك.
خيلي خيلي من وبابايي دوست داريم وطاقت اشك ريختنت را به هيچ وج نداريم خواهشا وقتي چيزي باب ميلت نيست اينقدر اشك نريز
حالا بريم سراغ عكسهاي خريد مليسا توكيه توكيه
اين لباس عروس دخترم كه ميخواد عروسي خاله فائزه بپوشه خداكنه تنت كني آخه تو هرلباسي نمي پوشي اگه باب ميلت نباشه هي گريه ميكني ميگي در در
اين هم پيراهن دختري كه خودش انتخاب كرده خداييش خيلي بهت مياد تا حالا هم لباس آبي تنت نكرده بودم ولي خيلي خوشمل ميشي
اين هم كفش علوس خانوم
اين هم لباسهاي توي خونه ات
عروسك من به شادي وسلامتي اينها را تنت كني گل مامان
سن شمار مليسا:
مليسا تا این لحظه ، 1 سال و 8 ماه و 19 روز و 8 ساعت و 5 دقیقه و 35 ثانیه سن دارد .