روزانه هاي دخترم
سلام دختر قشنگ مامان كلي اين روزها براي من وحميد دلبري ميكني تا صبح از خواب پا ميشي از توي اتاق خواب ميگي بريم تلويزيون ببينيم بزن شبكه پويا دوست خوب ما بچه خاه (همچنان حرف ه را خ تلفظ ميكني).
با كارتهاي صد آفرينت بازي ميكني اولش هي ميپرسي مامان اين چيه خميد اين چيه ما بهت ميگيم تو هم تكرار ميكني بعد تو ميگي خوب بچه خا اين چيه من وحميد جوابت را ميديم تو هم مارا تشويق ميكني ميگي آفرين.
اين روزها عروسك كجلت كلي همدم تو شده مثل يه مادر مهربون براش داري مادري ميكني بايد بهش غذا بدي ،حموم ببريمش،ميخوايم بريم بيرون حتما بايد اون باشه وگرنه اگه يادمون بره بايدبرگرديم بريم خونه چون اين عروسك قديمي هستش تقريبا براي بيست سال پيش بود وديگه اين مدلي نميزنند ومن هم ديدم ديگه اين عروسك كجلت داره خراب ميشه من وحميد عزممون را جزم كرديم كه بگرديم برات اين عروسك را پيدا كنيم چون اگه خراب ميشد باهات ما سريال داشتيم خلاصه هر اسباب فروشي كه ميرفتيم ميپرسيديم همه ميگفتند اين خيلي قديمي هست والان پيدا نميشه تا اينكه جمعه اون هفته شانسي رفتم توي يه اسباب فروشي گفتم ببخشيد از اين عروسكها داريد گفت نه خيلي اين قديمي هست گفتم ميدونم ولي بچه من خيلي دوست داره ولي چون داره عروسك خودش خراب ميشه بخاطر همين ميخوام براش بخرم بعد فروشنده گفت راستش را بخوايد دارم ولي خيلي كثيفه گفتم ميشه ببينم تو هم توي بغل من خوشحال گفتي كجل كجل بده من مال خودشه كه فروشنده ميخنديد ديدم فقط خيلي گرد و خاكي هستش گفتم اين خوبه ميبرم براش ميشورم تميزش ميكنم وتو هم خيلي خيلي خوشحال شدي سريع كجل جان را گرفتم زبر آب ولباسش را شستم كلي تميز شد و تو هم خوشحال شدي هي قربون صدقه كجل ها ميرفتي دوشت دالم كجل ،كجل حموم كردي واماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
تازه اول دردسر ما شروع شد اون موقع يه كجل داشتي وحالا شده دوتا بيرون ميخوايم بريم هر دوتا را بايد ببريم حموم،عروسي، مهموني وشب هم ميخواي بخوابي دوتا را بغل ميكني ميخوابي تا خوابت سنگين بشه بعد از دستت بيفته تا من برات بذارم پيشت وچون به همه گفته بوديم هر جا كجل ديديد بخريد به حميد گفتم برو بگو ديگه ما خريديم وگرنه ميشه چندتا كجل و اين داستان هارا با همه اون كجلها خواهيم داشت.
مورخ 25/07/93 جشن نامزدي نيما (پسرخاله من بود) وخاله فرانك وفائزه اينها هم اومده بودند خونمون وتو كلي خوشحال شدي اونها را ديدي اولش يه خورده از شخاب خجالت كشيدي ولي بعد ديگه خوب شدي همش با تبلتش بازي ميكردي و غروب همه لباس پوشيديم بريم جشن وتو هم خوشحال براي اولين بار گذاشتي من برات سشوار بكشم وقتي ديدي همه دارند آرايش ميكنند همه را نگاه ميكردي بعد به من گفتي مامان برام لاك بزن (تو به رژلب ميگي لاك) من هم خيلي خيلي كم روي لبت كشيدم سريع رفتي گفتي شببم توي آينه ببينم، شبنم هم هي ميگفت خيلي خيلي خوشگل شدي بهت مياد وتو لباست را پوشيدي رفتي جلوي در خونه داد ميزدي بچه خا بياد بريم ديگه اي بابا.
وقتي رسيديم تازه اولش بود چون همش دست من را ميكشدي كه بريم برقصيم وهمش اون وسط بودي از ساعت 8:30 شب رقصيدي تا خود 12 شب فقط تايم شام يه خورده استراحت كردي ولي هي ميگفتي برقصيم يعني كسي نبود كه تو باهاش نرقصي با فاميلهاي عروس با شهاب وشبنم و دختر دائيم حميده و خاله ام اينها با نيما وعروس هركي كه وسط بود توهم ميرفتي كه برقصي من و فرانك هم هي حرص ميخورديم كه اين براي عروسي فائزه چه بلايي سرمون آورد ولي الان ببين چه شكلي ميرقصه حميد هي ميگفت بچه ام اون موقع مريض بود بعد ازشام موزيك شروع شد به زدن ولي كسي اون وسط نبود تو هم رديف جلو پيش عروس و داماد بودي يهو ديديم اون وسط شلوغ شده همه دارند دست ميزنند فرانك گفت مليسا وسطه بلند شدم ديدم بعللللللللللللللللللللللللللله تو تنها داري ميرقصي وهمه خاله ها هم دورت كردند.
واقعا كه مليسا نه به عروسي خاله فائزه چه بساطي براي من پياده كردي ونه به حالا همه توي جشن ميگفتند تورو خدا رفتي خونه حتما براي دخترت اسپند دود كن .
ساعت يك شب اومديم خونه تا توي كوچه امون رسيديم گريه گريه كه بريم عروسي گفتم مامان جان الان همه بايد بخوابيم بيابريم با شببم بخوابيم فائزه بغلت كرد تو ساكت شدي وشب هم حكم كردي كه بايد روي پای شببم بخوابي من موندم ،من كه بخاطر تو مجبور بودم همش اون جلو باشم وهرازگاهي حرکات موزن انجام بده شبش كلي پا درد داشتم تو نيم وجبي اين همه ساعت رقصيدي پا درد نگرفتي.
هر چي اين چند وقت بهت دادم وزن گرفتي جمعه همش را آب كردي شب قبل از خواب بهت استامينيفون دادم كه يه وقت بدنت درد نگيري صبح كه پا شدم بيام سركارتو در خواب نازي بودي هرازگاهي هم ناله ميكردي فكر كنم پا درد داشتي آخه عزيزززززززززززز مادر واجب بود اين همه برقصي جالبه از هركسي يه مدلي ياد ميگرفتي بعد اجرا ميكردي تا اين جوانها بالا و پايين ميبريدند توهم دست شبنم را ميگرفتي بالا و پايين مي پريدي خلاصه سمت بچه هاي كوچيك نمي رفتي فقط دوست داشتي با بزرگترها برقصي اين هم از جريانات اين چند وقت ما حالا باهات سوژه عروسي داريم هي ميگي هرروز بريم عروسي آخه خداي من هرروز از كجا عروس و داماد و جاز بيارم من قبلا با موزيك سرت را گرم ميكردم ولي الان فقط ميگي بريم عروسي بريم عروسي.
اين روزها بيشتر از قبل بزرگتر شدنت را دارم احساس ميكنم وتو داري روزبه رو خانم تر ميشي و من دل نگران تر كه چه زود دوران كودكيت داره سپري ميشه مليسا جونم خودتت بهتر ازهمه ميدوني كه من چقدر ديوانه وار دوست دارم و عاشقت هستم. عزيز مادر پس مواظب خودتت خيلي باش چون من نفسم به تو بنده شيرين زبون
حالا بريم سراغ عكسهاي دخترم
اين عكس براي شنبه مورخ12/07/93 هستش چون مامان بزرگت نبود تو بري پيشش مجبور شدم بيارمت سركار كه تو هم خيلي خوشت اومد همش سركار نقاشي براي خودتت كشيدي وچون فردايش عيد قربان بود شركت شيريني پخش ميكرد كه تو شيرينيت را خوردي مديرم هم بهت كادو داد همون پازل توپي كه دستت هست ديگه ساعت 11 گفتي بريم خونه مديرم اذيتت كرد گفت اين توپ مال منه تو گفتي نه بده من مال خودشه كلي همه زدند زير خنده
توي اين عكس هم رفتيم بيرون برات لباس خريديم هر چقدر سعي كرديم كه توي مغازه من وحميد اندازه لباست را بگيريم نذاشتي كه نذاشتي با ترس ولرز برات خريديم ولي گفتم اگه سايزش نبود ميارم براي تعويض تا اومديم خونه تنت كردم ديدم خداروشكر اندازه هست گفتي عكس بگير گفتم باشه بيا مارك لباست را بكنم ولي نذاشتي كه نذاشتي واين طوري با مارك ازت عكس گرفتم
كجل جديد و كجل قديم كه كاملا گويا هست كدومش نو هست
اين كلاه وشال گردن خوشگل را هم خاله فرانك برات بافته دستش درد نكنه خيلي خيلي بهت مياد