مليسا وتعطيل شدن مهد
سلام به مليسا نازم خداروشكر كه خوب هستي وبعداز يكماه مهد رفتن خودتت را فارغ التحصيل اعلام كردي گفتي ديگه مهد نميرم البته يه اتفاق باعث شد كه تو ديگه از مهد خوشت نياد .
تو از بچگي حس بويايي قوي داشتي مثل خودم هستي اگه از بوي يه غذا خوشت نياد حتي اگه گرسنه هم باشي محاله به اون غذا لب بزني حتي بوي اون غذا بهت بخوره حالت تهوع بهت دست ميده كه ظاهرا توي مهد دوبار غذا باب ميلت نبوده وازتو انكار واز مربيهاي مهد اصرار وخوردن غذا همون وبالا آوردن غذا توسط تو همون واين باعث شد كه تو ديگه از مهد خوشت نياد خواستم مهدت را عوض كنم يه مهد ديگه بدون ناهاريي بنويسم ولي ديدم فعلا آمادگي نداري ويه مدت گذاشتم بگذره تا ببينم كي دوباره علاقه نشون ميدي كه بري مهد.
اون هفته كه گذشت به دوتا عروسي رفتيم عروسي پسرخاله هام بود وتو كلي سنگ تموم گذاشتي از لحاظ قر دادن ديگه به من كاري نداشتي از اون اول وسط بودي تا موقع شام وبعد شام خوردي دوباره شروع كردي به رقصيدن .
از ياد گيريهات بايد بگم به انگليسي اعداد را بلدي تا ده بشماري و به فارسي تا شماره پانزده،عاشق سي دي شهر موشهاي دو شدي روزي چهار تا پنج بار نگاه ميكني طوريكه كل سي دي را حفظ شدي وهمين طور عاشق عروسكهاي شهرموشها كه عروسك كپل را حميد برات خريد وعروسك صورتي را دايي فرهاد برات خريد .
چند وقت پيش داشتيم ميرفتيم بيرون كه ديديم تصادف شده كه يهو تو گفتي مامان ببين تصاهوف شده من تا حالا اين كلمه را بكارنبرده بودم فكر كنم از توي تلويزيون اين كلمه را شنيده بودي دوباره پرسيدم چي شده گفتي تصاهوف يعني عاشق اين تلفظ كلماتت هستم .
حالا بريم سراغ عكس دخمل طلاي مامان
مليسا وكپلش
مليسا وترنم بچه دختر خاله من كه همسن هستند
توي باغ خودشون هم آتليه داشتند وهمون شب عكس را چاپ ميكردند ميدادند وماهم تصميم گرفتيم عكس بگيريم وتوهم كلي همكاري كردي وعكسات خوب شد وهمين طور عكس خانوادگيمون
مليسا درحال رفتن به عروسي دوم