مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 26 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

دخترك چهل ماهه مامان

1394/7/20 13:24
نویسنده : مامان فرخنده
1,678 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر شيرين زبون وخوردني ما قبل از هر چيز چهل ماهگيت را بهت تبريك ميگم خوشگل مامان هميشه سالم وشاد باشي عزيززززززززززمبوسبوسبوس

امروز ميخوام از شيرين زبونيات برات بنويسم كه ببيني چقدر خودم را كنترل ميكنم كه نخورمت:

خاطره اول :

اون هفته اي كه عروسي داشتيم وخاله فرانك اينها مهمونمون بودند وتو هم كه عشق آرايشگري داري رفتي وسايل آرايشگريت را آوردي وشروع كردي موهاي خاله فرانك را شونه كردن ورژلب براش زدي و بقول خودتت خاله فرانك را عروس كردي و ديگه سراغ وسايل آرايشت نرفتي تا اينكه يه بعدازظهر كه من وتو خونه بوديم وتو هم حوصله ات سر رفته بود گفتي مامان بيا آرايشگاهت كنم(منظور آرايشت كنم) من هم گفتم باشه وسريع رفتي وسايلت را آوردي تا ساك وسايلت را باز كردي وبرست را نگاه كردي گفتي:اه مامان موهاي خاله فرانك جا مونده يادش رفته موهاش را ببره بهش زنگ بزن من ديگه مرده بودم از خنده.قه قههقه قههقه قهه

خاطره دوم:

يه شب تلويزيون شبكه پويا روشن بود و داشتي كارتون نگاه ميكردي بعد گفتي لب تاب را بيار سي دي شهر موشها را ببينم بعد گوشيم را گرفتي كه فيلم عروسي نگاه كني يعني سه تا دستگاه روشن بود من گفتم مليسا حداقل يكيش را خاموش كن سرم درد گرفت وتو هم سريع حميد را صدا كردي گفتي حميد بيا كامپي(منظور لب تاب)را خاموش كن من سر سانگ گرفتم.(سرسام گرفتم)خندونکخندونکخندونک

خاطره سوم:

جمعه بعدازظهر گفتي مامان بيا كارت بازي كنيم يه سري كارت حيوانات داري وتو ميشي خانم معلم و به من كارتها را نشون ميدي ومن هم اسم حيوونها را بهت ميگم و شروع كرديم به بازي كردن تا اينكه رسيديم به كارت عكس گوسفند گفتي مامان اين چيه من گفتم بع بعي هستش برگشتي گفتي نه اين گوسبند هستش.نهنهنه

البته شيرين زبونيات خيلي بيشتر از اين نوشته هاست كه فعلا همين ها يادم مونده بود وبرات ثبت كردم بای بایبای بایبای بای 

پسندها (6)

نظرات (6)

مامانی کوثر
20 مهر 94 15:57
وای عزیزم.ینی میشه بسر منم 40 ماهه بشه.واااای
مامان فرخنده
پاسخ
عزيززززززززم اينقدر زمان زود ميگذره حالا خودت ميبيني من هم اون موقع كه مليسا كوچولو بود هي ميگفتم پس كي اين بزرگ ميشه ولي ديدم با هي چشم به زدن گذشت
مامان ندا
21 مهر 94 0:16
جوووووووون دلم چقد تو شیرین زبونی ماشاا... آففففرین به ملیسا خانوم که به مامانش یاد میده اون گوسفنده! قربون دخملی بششششششم ..چرا سر سانگ گرفتی؟!!
مامان فرخنده
پاسخ
ميبيني ندا جون بعضي اوقات يه حرفهايي ميزنه كه ما هاج وواج مي مونيم خدانكنه خاله ندا گل ببوس صاينا خوش خنده را
عمه فروغ
22 مهر 94 23:57
40 ماهگیت مبااااااااااارک باشه ملیسا جونم ای جووووووووونم به دخترک شیرین زبون که سرسانگ گرفتهعزیزم کلی از خوندن شیرین زبونیات لذت بردم الهی که همیشه شاد و سلامت باشی
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون عمه فروغ گلم شما هم هميشه شاد وسلامت وسرحال باشيد
مامان ریحانه
23 مهر 94 23:05
سلام فرخنده جونم ببخش عزیزم که دیر اومدم مریضیهای افراد خانواده دلیل این تاخیره و اما چهل ماهگی ملیسا طلا مبارک فدای اون خاطرا ت شیرینش بشم من که آنقدر بامزست حالا فکر کن خاله فرانک چقدر باید به موهاش نیاز داشته باشه که اینهمه راه پاشه بیاد موهاشو بگیره قربون سرسانگ گرفتنش میبینی فرخنده جون چقدر این وروجکا شیرین حرف میزنن وای اون لحظه فقط می خوای بچلونیشون آره فکر کردی که ملیسا ملیسای یکسالست که به گوسبند میگفت بع بعی چقدر این وروجکا ما رو ضایع می کنن همانطور که نازنین با بنده همین کارو میکنه اما یادش به خیر بچگیشون وقتایی که به گوسفند میگفتن بع بعیو به خوردنی میگفتن به به ملیسای شیرین زبونو نازمو خیلی ببوس
مامان فرخنده
پاسخ
سلام ريحانه جووووووني اي بابا اميدوارم بهتر شده باشيد امان از دست پاييز و سرما خوردگيهاش واقعا خواهرم از رشت بايد بياد تهران دنبال موهاش يعني هنوز كه هنوز ياد اون روز مليسا مي افتم كه با چه تعجبي به موهاي خاله اش نگاه ميكرد كلي ميخندمديدني بود ديدني كاش فيلم ميگرفتم چه ميدونستم كه خانم بزرگ شده من گفتم بع بعي ديگه ولي خانم خانمها ازمن ايراد گرفت قربون نازنين جون بشم كه اونم شيرين زبونيهاش وشيرين كاريهاش حرف نداره تكه يه دونه است نمونه است چه زود گذشت دوران بچگي اين وروجكها حالا منتظر سوتيهاي ما هستند وبه ما ياد ميدند كه چي بگيم ببوس نازنين خوشگلمووووووووووووووو
شادی
27 مهر 94 9:31
ای جانممممم. چهل ماهگیت مبارک خوشگل خانم. الهی بمیرم که سر سانگ گرفتی!! آوینا هم هر وقت میخواد موهامو شونه کنه میگه بیا آرایشگاهت کنم ببوسش این دختر قشنگ و نازم رو. اینا فکر کنم آخرین بازمانده های شیرین زبونی هاست. بعدش دیگه بزرگ میشن نامردا
مامان فرخنده
پاسخ
سلام شادي جوووووني خدانكنه عزيززززززم چه جالي آوينا هم ميگه آرايشگاهت كنم راست ميگي ديگه تا چند وقت ديگه افسوس اين روزها را بايد بخوريم چون بزرگتر ميشند و كلمات را درست تلفظ ميكنند بوس براي آوينا شيرين زبون
مرجان
28 مهر 94 10:47
شیرین عسل چهل ماهگیت مبارگ خدا نکنه سرسانگ بگیری شیرین زبون این دخملا ارایشگری تو خونشونه از همین سالهای اول زندگیشون جینگولاسیون کردن دارن بروز میدن تا کسی بچه ایی به این سن و سال نداشته باشه لذت این حرفارو درک نمیکنه حیف که این شیرین زبونیهارو بطور کامل نمیشه ثبت کرد ما که تا میخواییم از لیانا فیلم بگیریم خانوم خجالتی میشن و پشت چشم نازک میکنن...ببوس ملیسای خوشگلو در اولین فرصت عکس ازش بزار فرخنده جونم
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون مامان مرجان راست ميگي آرايشگري توي خونشونه اونم چه جورش چشم اگه مليسا بذاره ازش عكس بگيرم حتما ميذارم توي وبلاگش يه ذره عكس گرفتن ازش سخت شده بوس براي ليانا گل وخاله مرجان دوست داشتني