دخترك چهل ماهه مامان
سلام به دختر شيرين زبون وخوردني ما قبل از هر چيز چهل ماهگيت را بهت تبريك ميگم خوشگل مامان هميشه سالم وشاد باشي عزيززززززززززم
امروز ميخوام از شيرين زبونيات برات بنويسم كه ببيني چقدر خودم را كنترل ميكنم كه نخورمت:
خاطره اول :
اون هفته اي كه عروسي داشتيم وخاله فرانك اينها مهمونمون بودند وتو هم كه عشق آرايشگري داري رفتي وسايل آرايشگريت را آوردي وشروع كردي موهاي خاله فرانك را شونه كردن ورژلب براش زدي و بقول خودتت خاله فرانك را عروس كردي و ديگه سراغ وسايل آرايشت نرفتي تا اينكه يه بعدازظهر كه من وتو خونه بوديم وتو هم حوصله ات سر رفته بود گفتي مامان بيا آرايشگاهت كنم(منظور آرايشت كنم) من هم گفتم باشه وسريع رفتي وسايلت را آوردي تا ساك وسايلت را باز كردي وبرست را نگاه كردي گفتي:اه مامان موهاي خاله فرانك جا مونده يادش رفته موهاش را ببره بهش زنگ بزن من ديگه مرده بودم از خنده.
خاطره دوم:
يه شب تلويزيون شبكه پويا روشن بود و داشتي كارتون نگاه ميكردي بعد گفتي لب تاب را بيار سي دي شهر موشها را ببينم بعد گوشيم را گرفتي كه فيلم عروسي نگاه كني يعني سه تا دستگاه روشن بود من گفتم مليسا حداقل يكيش را خاموش كن سرم درد گرفت وتو هم سريع حميد را صدا كردي گفتي حميد بيا كامپي(منظور لب تاب)را خاموش كن من سر سانگ گرفتم.(سرسام گرفتم)
خاطره سوم:
جمعه بعدازظهر گفتي مامان بيا كارت بازي كنيم يه سري كارت حيوانات داري وتو ميشي خانم معلم و به من كارتها را نشون ميدي ومن هم اسم حيوونها را بهت ميگم و شروع كرديم به بازي كردن تا اينكه رسيديم به كارت عكس گوسفند گفتي مامان اين چيه من گفتم بع بعي هستش برگشتي گفتي نه اين گوسبند هستش.
البته شيرين زبونيات خيلي بيشتر از اين نوشته هاست كه فعلا همين ها يادم مونده بود وبرات ثبت كردم