مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

سفر به رشت

1394/8/10 9:11
نویسنده : مامان فرخنده
1,769 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به نفسم،عشقم،زندگيم مليسا گلم :

يك هفته مونده بود به تاسوعا وعاشورا داداش شهاب چهارشنبه شب اومد خونمون چون فردا صبحش پرواز داشت به اهواز كه بره پيش دوستش وقتي شب شهاب اومد توكلي خوشحال شدي وباهاش بازي كردي وشب هم گفتي پيش داداش ميخوام بخوابم چهار صبح روز پنج شنبه شهاب را از خواب بيدار كردم كه بره فرودگاه وتو را هم بردم توي اتاقمون وساعت 9:30 كه از خواب بيدار شدي گفتي داداش كو گفتم رفت خونشون كه ديدم شروع كردي به گريه گفتم  رفته دانشگاه درس بخونه و قبول كردي ولي چه فايده هر يك ربع ميپرسيدي شهاب نيومد درسش تموم نشد چون موقعي كه خاله فرانك اينها مي اومدند  موقع رفتنشون ميديدي كه دارند ميرند تو شروع ميكردي به  گريه ولج گرفتن كه من ميخوام باهاشون برم خلاصه با هرترفندي بود من ساكتت ميكردم وتو هم قانع ميشدي ولي چون خواب بودي ورفتن شهاب را نديدي اينگونه شد كه هرروز چشم به راه اومدن شهاب بودي بعضي شبها ساعت 9شب كه ميشد به حميد ميگفتي بريم سركوچه منتظر داداش تا بياد وما ديديم هيچ جوره آروم نميشي تصميم گرفتيم چهارشنبه ظهر بريم رشت واين چند روز تعطيلات را پيش خاله فرانك بمونيم وتو هم با شبنم بازي كني تا جمعه بعدازظهر كه شهاب مي اومد ديگه از چشم به راه بودن راحت بشي.

سه شنبه غروب گفتم بيا چمدونمون را ببنديم و تو هم خوشحال گفتم فردا ميخوايم بريم پيش خاله فرانك كه ديدم سريع شروع كردي به جمع كردن وسايلت وقتي تموم شد گفتي خب حالا بريم گفتم الان نه فردا ظهر صبح ميرم سركار ظهر با حميد ميايم دنبالت كه بريم پيش شبنم تا شبش هي ميگفتي الان بريم دير شد ديگه خلاصه با هر زحمتي بود شب را صبح كرديم ومن ا ومدم سركار ظهر اومدم دنبالت كه تا من را ديدي گفتي آخ جون ميخوايم بريم مسافرت گفتم آره با ماماني و بابايي خداحافظي كن توهم رفتي سريع بوس وبغلشون كردي بابايي گفت مليسا من هم بيام باهات مسافرت وتو درجواب گفتي نه راه دوره تو اينجا بمون.خندهخندهخنده

وساعت دو بعدازظهر حركت كرديم رفتيم رشت تا شبنم وخاله فايزه و خاله فرانك را ديدي رفتي بغلشون ديگه داداش را فراموش كردي تا اينكه خاله فرانك گفت مليسا شهاب كو تو هم گفتي رفته دانشگاه زنگ بزن بياد واين چند روز كلي بهت خوش گذشت جمعه بعد ازظهر كه شهاب اومد با بقيه ديگه كاري نداشتي فقط با داداشت بازي ميكردي وشنبه هم كه ميخواستيم بيايم تهران شروع كردي به گريه كردن كه نريم خونمون همين جا بمونيم كه گفتم بيا بريم ميخوام برات جايزه بخرم كه قانع شدي وبا بقيه خداحافظي كردي.

حالا بريم سراغ عكسها:

سلفيهاي مليسا و داداش شهاب

اين لباس ورزشي را پارسال از قشم برات خريدم گفتم بيا بپوش ببينم اندازه ات هست هركاري كردم كه ماركش را پاره كنم نذاشتي با همون ماركش پوشيديخندونکخندونکخندونک

مليسا بدون شرح در رشت

مليسا در شب تاسوعا

من به قربون اون لب ودماغ كوچيكت بشم عشق زيباي منبوسبوسبوس

 

 

پسندها (13)

نظرات (11)

آویسا
10 آبان 94 11:25
ای جونم ملیسای عزیز من.طفلک بچه ها چقدر زود راضی میشنخداروشکر که رشت حسابی به این خوشگل خانوم خوش گذشته
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون خاله جوني بچه ام ديگه از چشم به راهي در اومد هر روز منتظر داداش شهابش بود لازم بودمليسا بره ديداري تازه كنه با خاله هاش منم كه بدم نمياد تا باشه از اين فرصتها مليسا بده دستمون بوس براي آويسا نازم
zakieh
11 آبان 94 20:28
عمه فروغ
12 آبان 94 0:28
سلام فرخنده جون سفر به خیر ای جووووووووونم به ملیسای مهربون که این همه منتظر آقا شهاب بوده به به چه سلفی هایی هم با هم گرفتند خوشحالم که سفر بهت خوش گذشته ملیسا جونم الهی که همیشه شاد و خوش باشی
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي عمه فروغ گل ببوس روي ماه آرشيدا جووووني را
مامان ندا
12 آبان 94 0:35
سلام فرخنده جون.. آخی جوووونم بس که این دختر مهربونه طاقت دوری کسیو نداره...فداش شم...خدار وشکر که رشت بهش خوش گذشته.. چه سلفی های قشنگی...اونجا که داره میخنده آقدر ناااااازه اوووووووف دخملمونو ببینین...لباشوووو!!!
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون نداگلم نظر لطفتته عزيززززم كلي باهم سلفي گرفتند من فقط اين دوتا را گذاشتم يعني اين رژلب زدنش منو كشته تا ميگم برو لباس بپوش ميخوايم بريم بيرون اولين كاري كه ميكنه همين رژلب بنفش را ميزنه به لبش اون هم از نوع پررنگ بوس براي صاينا گلم وخاله ندا ناز
مامان آنیسا
12 آبان 94 14:28
چه خواهر و برادر نانازی ایشالا که همیشه در کنار هم لباتون خندون باشه عزیزم
مامان فرخنده
پاسخ
عزيزززم ممنون كه به ما سر زدي شهاب پسرخاله مليساست چون اختلاف سنيش با مليسا زياده بهش مليسا ميگه داداش شهاب
مامان ریحانه
12 آبان 94 18:58
سلام فرخنده جوووووونم خوبی عزیزم وای که این دوری از خانواده چقدر سخته نازنینم جدیدا وقتی می خوایم از کاشون بیام خونمون کلی گریه می کننه دفعه ی قبل دختر داداشم بهش گفته بود شما برید وقتی هوا تاریک شد ما میام خونتون طفلی تا آخر شب منتظر بود هی میگفت هوا تاریک شده چرا فاطمه اینا نیومدن خیلی غصم شده بود واسش ایندفعه به بچه ها گفتم الکی نازنینو گول نزنید بهش بگید هر موقع مدرسه نداشتیم و تعطیل بودیم میام خونتون اینجوری بهتر قانع میشه فدای ملیسا خوشگلم بشم که انقدر به دایی شهاب علاقه داره ببین چه سلفیهاییم گرفته با دایی جونش چه خوب که تعطیلات تو خونه نموندیدو رفتید به دیدار اقوام که هیچی بهتر از این نیست و خوشحالم که به ملیسا خوش گذشته الهی که همیشه گل لبخند رو لباتون باشه فدای رژ زدنش عروس بشی عروسک ناز نازنینم تازگی با ادب و احترام خاص از من میخواد که همه ی رژهامو در اختیارش بذارم و میگه بعد خودم جمعشون میکنم میدم مامان جونم و بعد مثل آرایشگرهای حرفه ای آیینه ای که خاله نرگس بهش داده رو میگیره جلو صورتش و رژ روی رژ میزنه بعد هم پرتشون میکنه اینور و اونور و با خباثتی هر چه تمام تر میگه رژای خودته به من چی خودت جمعش کن قربون خواب معصومانت برم که انقدر ناز خوابیدی
مامان فرخنده
پاسخ
آخه قربون نازنين بشم خيلي چشم به راهي سخته وهمين طور خداحافظي كردن با عزيزان ولي كاريش نميشه كرد بايد به اين دوريها اين طفلهاي معصوم عادت كنند خداروشكر مليسا فقط همين يه رژ را مال خودش ميدونه به بقيه رژها دست نميزنه. عزيزززز دلم نازنين كه اون هم عشق رژ زدن داره اصلا خصلت دخترها همين سوسول بازيشونه حالا خوبه نازنين ميگه رژهاي خودتته مليسا كه اسباب بازيهاش را ميريزه موقع جمع كردن كه ميشه ميگه مامان من دست و پا ندارم جمعش كن منظورش اينه كه دست وپام قوت نداره يه ريزه بچه آخه از حالا قوت نداره شهاب دايي مليسا نيست پسرخاله مليساست بوس براي نازنين وريجانه جون دوست داشتني
شادی
13 آبان 94 9:30
الهییییییییییییییی. هر دفعه که ازش عکس میزاری حس میکنم بزرگتر و خانم تر شده. خدا حفظش کنه دختر گلم. حسابی ببوسش از طرف من. میگم آقا شهاب داداش شماست؟؟؟ بعد داداش ملیسا هم هست؟؟؟ کلا یک کم گیج شدم!!!! چه خوب رفتیم رشت. از تنهایی در اومدین . منم عاشق سفر یهویی هستم.
مامان فرخنده
پاسخ
سلام شادي جوووووووووني خوبي قربونت برم شهاب خواهرزاده ام هستش ولي اختلاف سنيش با مليسا 21 ساله بخاطر همين چون پزشك هم هست به مليسا ياد دادم كه بهش بگه داداش كلي دلم براتون تنگ شده شادي جون مطلب جديد بذار
★مادر بزرگ★
18 آبان 94 10:17
__████__████_███ __███____████__███ __███_███___██__██ __███__███████___███ ___███_████████_████ ███_██_███████__████ _███_____████__████ __██████_____█████ ___███████__█████ ______████ _██ ______________██ _______________█ _████_________█ __█████_______█ ___████________█ ____█████______█ _________█______█ _____███_█_█__█ ____█████__█_█ ___██████___█_____█████ ____████____█___███_█████ _____██____█__██____██████ ______█___█_██_______████ _________███__________██ _________██____________█ _________█ ________█ ________█ _______█
مرجان
19 آبان 94 16:20
سلااام فرخنده جونم خوبی عزیزم؟اول اینکه من فدای این دخملمون بشم که روز به روز داره بزرگتر و خانوم تر میشه داشتم این پست میخوندم گریه ام گرفت از دلتنگی ملیسا برای داداش شهابش..انشالا خدا حفظ کنه ملیسا و داداش شهاب مهربونشو..خیلی کار خوبی کردین که ملیسارو رشت بردین من فدای این ذوق سفرش بشم ...بیزارم از دلتنگی و دوری و خداحافظیه
مامان فرخنده
پاسخ
سلام به مرجان جووووني گل خدانكنه عزيززززززم در مورد دلتنگي نگو كه كاملا باهات موافقم ولي چه ميشه كرد بوس براي ليانا گلم كه خيلي خيلي ناز وملوس شده
مامانه شایلین
23 آبان 94 14:17
ای جووووونم چه دخملکی! وچه نام زیبایی "ملیـــــــسا" می بوسمت عزیز دلمممم
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون مامان شايلين گل كه به ما سرزديد لينك شدي مهربون
مامانه شایلین
2 آذر 94 13:30
مرسی خاله که به وب ما سرزدی
مامان فرخنده
پاسخ
خواهش ميكنم عزيزززززم