روزهاي پاييزي ما
سلام دختر گلم اين روزها اصلا حال وحوصله هيچي را ندارم چون هفته آخر ماه آبان اصلا خوب نبود بيست آبان بابابزرگم را از دست دادم و بيست و هشت آبان دايي حسين مهربونم را از دست دادم كه برامو ن غير قابل باور بود در عرض يك هفته دوتا داغ بزرگ ديديم كه هنوز هم نميخوام باور كنم كه دايي عزيزززززم در عرض يك هفته بعد فوت پدرش از بين ما رفت خدايا فقط بهمون صبر بده ديگه بنده هات را با مرگ عزيزاشون امتحان نكن .
البته مليسا جون تو هنوز مفهوم مرگ را نميدوني بخاطر همين وقتي خاله فرانك وخاله فايزه اينها مي اومدند خونمون تو خوشحال ميشدي و وقتي ميرفتيم مراسم عزاداري براي تو حكم يه مهموني را داشت با بچه ها بازي ميكردي وشيرين زبوني وهمين كلمات شيرينت باعث مي شد در عين عزاداري گاهي اوقات لبخند روي لبهاي ما بياد.
وقتي خاله هام بهت ميگفتند اسمت چيه تو ميگفتي مليسا رفيعي هستم اونها هم ميگفتند نخير تو فرخنده دو هستي تو ميگفتي نه بعد من را نشون ميدادي ميگفتي اين مامان خخونده هست وخاله هام ميگفتند تموم كارهاي مليسا وطرز نشستنش مثل خودتت هست ومن بيشتر از قبل خوشحال ميشدم.البته من كوچولو بودم خيلي خجالتي بودم مثل تو بلبل زبون نبودم.
براي مراسم سوم داييم نشسته بوديم كه ميوه ها را داخل ظرف بسته بندي كنيم چون تعداد مون زياد بود هركسي يه طرف كار را گرفته بود يكي دستمال ميذاشت يكي چاقو الي..... من هم كمك ميكردم كه تو تا اين صحنه را ديدي گفتي مامان اومديم فروشگاه وشروع به بازي فروشندگي كردي به خاله هام ميگفتي خاله موز چنده بعد ميگفتي خودم بايد توي ظرفها بذارم وتوي بسته بندي كلي كمك كردي دختر گل مامان.
موقع خداحافظي هم در حدود 30 نفر بوديم از مرد و زن و بچه گرفته تو شروع كردي همه را بوس كردن وخداحافظي كردن حتي قبلا تو با مردها اصلا ارتباط برقرار نميكردي ولي براي بار اول بود كه ميديدم رفتي مردها را بوس كردي كه باعث حرص خوردن خاله فرانك شد بهت ميگفت مليسا بعضي وقتها ميگم بيا منو بوس كن بوس نميكني بعد آش مال رفتي همه را بوس كردي با سياست گفتم از پس كه بچه ام مهربونه وهمه را دوست داره.
قبل از اين اتفاقات يه شب كه داشتيم ميخوابيديم چون من وتو عادت داريم بهم شب بخير بگيم ومن بهت ميگم عزيزززم شب خوابهاي خوب ببيني اون شب خيلي خسته بودم رفتم زودتر بخوابم بعد كه تو وحميد اومديد بخوابيد از خواب بيدار شدم تا چشمم را باز كردم گفتي مامان شب بخير خوابهاي خوب ببيني من هم گفتم شب تو هم بخير حميد خيلي خوشش اومد گفت مليسا بابا شب بخير حميد فكر ميكرد الان تو ميگي شب توهم بخير تو ولي سريع جواب داداي حميد بگير بخواب ما ميخوايم بخوابيم يعني من كه ريسه رفتم از خنده چون حميد بيچاره بدجور ضايع شده بود.
حالا بريم سراغ عكسها وقتي مليسا خودش درخواست ميكنه كه ازش عكس بگيرم و تموم اين ژستها را خودش ميگيره بدون اينكه من بهش بگم كلي من را شگفت زده ميكنه اين وروجك دوست داشتني