مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

سفرنامه ايتاليا قسمت يك

1394/5/17 15:38
نویسنده : مامان فرخنده
2,128 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به تمام دوستهاي خوب ني ني وبلاگي قبل از هرچيز بگم كه دلم خيلي براتون تنگ شده بود بعدازيكماه با كوله باري از خاطره وعكس برگشتم وسعي ميكنم حافظه ام تا جايي كه ياري كنه از اين سفر خوب ودوست داشتني براتون بنويسم.

شنبه مورخ 13تيرماه ساعت 3صبح پرواز داشتيم به تركيه و بعدازدوساعت استراحت پرواز داشتيم به ايتاليا به شهر بلونيا چون با پرواز توركيش كه يه پرواز تركي بود وفوق العاده هواپيماهاي خوب وتميزي داشت مسافرت كرديم چون پروازهاي ايران اير به ميلان ورم بودند به شهر بلونيا پرواز مستقيم نداشتند از ساعت 10شب جمعه بابت تحويل دادند چمدون وگرفتن ارز دولتي بايد ميرفتيم فرودگاه همون روز جمعه بعدازظهرش خاله فرانك وخاله فايزه وشبنم اومدند تهران وشام خورديم رفتيم به سمت فرودگاه مليسا جون تو فوق العاده خوشحال بودي هي ميگفتي بچه ها زود باشيد دير شد ميخوايم بريم پيش خاله فرشته .

تو هيچ وقت كالسكه دوست نداشتي وحاضر نميشدي توي كالسكه بشيني و همين باعث شده بود كالسكه ات نو وآگ در انباري باشه ولي توي اين سفر حتما بايد كالسكه ميبردم چون براي ديدن شهرهاي ديگه لازم ميشد هرچي خاله فرانك وحميد گفتند الكي كالسكه نيار اين نميشنه من گفتم نه من ميدونم چقدر بايد پياده روي كنيم اين كه بغل كسي جز من نميره من هم نميدونم همش بغلش كنم با خودم ميبرم ببينم چي ميشه قبلش هم هرچقدر برات توضيح دادم كه بايد توي كالسكه بشيني ميگفتي نه من نميشنم من ميترسم و ما راهي فرودگاه شديم بارها را تحويل داديم كالسكه هم پيشم بود تا اينكه دوتا بچه كوچولو را بهت نشون دادم گفتم ببين مليسا ني ني ها توي كالسكه نشستند ببين چقدر خوب و راحته ترس اصلا نداره من خودم پيشت هستم تو نگاه كردي وگفتي مامان من ميخوام سوار كالسكه بشم من هم خوشحال سريع كالسكه را برات باز كردم و تو نشستي ويه خورده با هم ديگه دور زديم تو هم خوشت اومد ولي فقط ميگفتي مامان فرخنده حولم بده كس ديگه اي به كالسكه دست نزنه و همون طور سوار بر كالسكه رفتيم پيش حميد كه ازش خداحافظي كنيم ومن با افتخار ولبخند پيروزمندانه گفتم ديدي من راضيش كردم نشست روي كالسكه وتو خداحافظي كردي اومديم توي فرودگاه نشستيم تا گيت بازبشه بريم داخل هواپيما تو تا ساعت 3 صبح اصلا نخوابيدي تازه كلي با شبنم و توپت بازي كردي.

رفتيم سوار هواپيما شديم كه خداروشكر داخل هواپيما تارسيدن به تركيه كه مدت پروازش سه ساعت بود خواب بودي ودوباره براي پرواز بعدي بيدار موندي واز تركيه به ايتاليا كه پروازش 2:30 بود دوباره خوابيدي ،يادم رفت اينو بگم توي اين سفر كه من داشتم چمدون ميبستم تو هم هرچي اسباب بازي وكتاب داشتي دوست داشتي بياري هي تو ميذاشتي توي چمدون هي من در مي آوردم خلاصه چند تا از كتابهاي مورد علاقه ات را برات گذاشتم ويه كوله داشتي كه توش 12تا توپ رنگي بود تا ديدي ميخوايم بريم فرودگاه گفتي من كوله ام را ميارم من هم قبول كردم ومواظب بودم كه جا نذاري وقتي رسيديم به ايتاليا توي صف بوديم كه پاسهامون را چك كنند و مهر ورود بزنند كه يهو گفتي مامان كوله ام كو كه تازه خبر دار شدم توي هواپيما جا گذاشتيم گفتم الان ميگند چرا حواست نبود بياري ديگه تو گريه كه من كوله ام را ميخوام من هم نااميد كه حالا چي ميشه اگه نتونم كوله ات را پيدا كنم واقعا بايد برگردم چون تو وقتي لج كني چيزي را ميخوام ديگه ول كن نيستي تا اينكه پاسهامون را كنترل كردند من و شبنم رفتيم پيش يه مامور شبنم به زبون انگليسي توضيح داد كه تو كيفت را جا گذاشتي كارت پروازمون را ازما خواستند كه ببيند ما توي كدوم قسمت بوديم وگفتند بشينيد ما هم يك ربع نشستيم دوباره يه مامور اومد گفت خبري نشد گفتيم نه رفت نمي دونم به كي زنگ زد بعد اومد گفت دارند داخل هواپيما را ميكردند ده دقيقه بعد اومد گفت كيفت پيدا شده ولي طول ميكشه بيارند پشينيدكه بعد از بيست دقيقه ديدم يه مامور كه كوله مليسا دستش هست داره مياد گفتم شبنم فقط برو بگير كه الان كوله را باز كنند ببينند 12 تا توپ رنگي هست كلي آبرومون ميره خلاصه ختم به خير شد وكوله را گرفتيم سوار ماشين دويده شديم رفتيم پيش فرشته كه تو خاله فرشته را ديدي كلي با خوشحالي رفتي بغلش توي مسير رفتن به خونه كلي آدمها وخيابون را با دقت نگاه ميكردي چون برات تازگي داشت مردم لباسهاي رنگي پوشيده بودند وروسري سرشون نبود.

روز دوم كه ميخواستيم بريم بيرون وقتي كه من آماده شدم گفتي مامان ديگه اينجا نيمخواد مانتو بپوشي خنديدم بغلت كردم گفتم خوبه حميد بهت گفته مواظب مامان باش تو كه خودت بيشتر بد آموزي داري مامان جون.

20 تير هم عروسي خاله فرشته بود كه خيلي بهت خوش گذشت وكلي رقصيدي همه ميگفتند چه دختر نازي هستش اولش كه لج گرفتي گفتي بادكنك ميخوام خاله فرشته بهت داد بعد بايد بالشك حلقه را تو ميدادي به عروس و دوماد كه اينكار را هم انجام دادي بعد شهردار اونجا مياد مراسم ازدواج را ثبت ميكنه وميخواست عكس بگيره كه تو هم باهاش عكس گرفتي ويه عكس فوق العاده شد .

فرداي عروسي هم با دختر عمه ام ليلا كه اون هم ايتاليا زندگي ميكنه وبا شوهر و دخترش كيارا كه هشت سالش هست وبا بقيه رفتيم كنار دريا تو اونجا خانومها را كه ديدي مايو پوشيدند وتوي آب هستند گفتي مامان درياي اينجا چقدر قشنگه گفتم آره مادر تو اگه يكماه ديگه بيشتر بموني ديگه من نميتونم كنترلت كنم.

وقتي كه بيرون بوديم تا ميگفتيم غذا چي بخوريم ميگفتي بريم مك دونالد چون بار اول بهت جايزه داده بودند وتو خوشت اومده بود وبرات همش جعبه كودك مي گرفتيم كه شامل چهارتا ناكت مرغ وسيب زميني و ماست ميوه اي وجايزه بود كه تو ناكتش را خيلي دوست داشتي وبا اشتها ميخوردي و دسر هم بستني كاكائويي.

به شهرهاي ميلان ، رم ،ونيز و جنوا،فلورانس و برج پيزا هم رفتيم كه خيلي خيلي خوش گذشت حالا بريم سراغ عكسها البته شيرين زبونيت فوق العاده زياد بود كه بخوام بنويسم خودش ميشه يه كتابچه.

 حالا بريم  سراغ عكسها :

مليسا درفرودگاه امام خميني ساعت يك صبح

مليسا وحباب ساز كه من هرچي يورو داشتم بابت حباب ساز ميدادم با كلكسيوني از حباب ساز برگشتيم

مليسا در انتظار بستني

نمايي از شهر كه عروسي درساختمان روبرو برگزار شد

عروس زيباي من

مليسا وسگ خاله فرشته هانيكن كه كلي با هم بازي ميكردند

مليسا و بالشك حلقه كه بايد تحويل عروس و دوماد ميداد كه از عهده اش به خوبي بر اومد

مليسا وكيارا

مليسا سوار برقطار به سمت فلورانس

فلورانس زيبا كه من عاشقشم

مليسا خسته در راه سفر به رم

ادامه عكسهاي سفر در پست جديد سعي ميكنم در اسرع وقت وبلاگ رابه روز كنم منتظر ما باشيد برميگرديم.محبتبوسمحبتبوس

پسندها (11)

نظرات (7)

مامان ندا
17 مرداد 94 18:15
خدارو شکر که سفر بهتون خوش گذشته و ایشاا.. همیشه به گردش و شادی عززززیزم... ایشاا.. خاله فرشته هم خوشبخت شن...عکسا واقعا عالین...وملیسا جونم که محححححححششششششره..قربونش برم.. چقد لباسش نااااازه...خیییییلی فرخنده جون کلا ملیسا قیافش عوض شده،نمیدونم به خاطر تغییر مدل موهاشه...یا شایدم بچه م بزرگترشده خانوم تر شده راستی فرخنده جون تو کامنتی که برامون گذاشتی هم گفتم..خیییییلی دلم براتون تنگ شده بود انگار همیشه پیشمون بودین که ازوقتی که گفتی میخواین برین خییییلی دلم تنگ شد...
مامان فرخنده
پاسخ
سلام ندا جووووووووووني باور كن من هم دلم براي تك تك شما دوستهاي مجازي تنگ شده بود يه جورايي خيلي احساس ميكنم بهتون نزديكم وشماها مثل خواهرام برام مهم هستي ممنون از اين همه لطف ومهربونيت ندا گلم در مورد مليسا هم وقتي بعد ازيكماه برگشتيم همه گفتند مليسا خيلي بزرگتر شده خودم هم با عكسهاي قبليش مقايسه ميكنم متوجه شدم قيافه اش تغيير كرده ديگه داره براي خودش خانمي ميشه چشم بهم بزني بچه ها بزرگ ميشند پس قدر الان صاينا جون را بدون دوستون دارم خيلي زياد
آویسا
18 مرداد 94 9:01
سلام فرخنده جون.خوش اومدین دست پرم اومدین بسیار لذت بردیم از دیدن عکسها.معلومه حسابی خوش گذشته.ماشاءا... چقدر ملیسا خانوم شده عزیزم ببوسش محکم.همیشه به سفر و شادی
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون خاله مهربون جاي همه اتون بسيار بسيار خالي بود وحسابي خوش گذشت وبا انرژي بسيار بالا برگشتم وكلي كار سرم ريخته كه خداروشكر همه اشون را بترتيب دارم انجام ميدم مليسا هم يكماه با خاله هاش بوده الان ديگه براي خودش خانمي شده ببوس آويسا جوووووووووووني
مرجان
18 مرداد 94 17:26
سلاااااام فرخنده عزیزم رسیدن بخیر خدارو شکر به سلامت برگشتید...خدایاااااااااااا چه عکسای خوشگلی چقدر ماشالا ملیسا خوشگل شده میدرخشید تو عکسا ..چه عروسیه شیک و نازی انشالا سپید بخت بشن فرشته خانوم..عزیزم لباس ملیسا هم روز عروسی عاااالی بود..برام جالبتر سفره عقد بود خیلی به دلم نشست.. چه خوب کیف دخترم با اون دوازده تا توپش پیدا شدا..منتظر بقیه عکسا و خاطرات سفر هستم زودی بیا بگوووووووووو راستی هزار ماشالا ملیسا خیلی خانوم و قد بلندتر شده اب و هوای خارجه حسابی بهش ساخت قربونش برم
مامان فرخنده
پاسخ
سلام به روي ماهت مرجان جوووووووني كلي دلم براتون تنگ شده بودمرسي مرجان جون نظر لطفته عزيزززززززززززززززم در مورد مليسا بچه ام از پس شيريني وشكلات اونجا خورد يه ذره وزن گرفت ولي بجاش توي هفته هاي آخر كلي جوش روي پاش در اومد از زماني كه هم اومديم توي تحريم شكلات هستش دقيقا الان يك هفته هست كه لب به شكلات نزده تا جوشهاش خوب بشه ببوس ليانا قشنگم را
شادی
18 مرداد 94 17:30
ای جانممممم. چه عکس های زیبا و پر نشاطی. ایشالا همیشه به سفر و گردش و شادی و عروسی و خوش گذرونی. خوب شد زود برگشتین ها!!! ملیسا تو و خودش رو بر باد میداد بازم منتظر عکس های بعدی هستیم. ایتالیا خیلی زیباست.
مامان فرخنده
پاسخ
سلام شادي جوووووووووووني بچه ام هم بدآموزي داشت هم خيلي تحت تاثير اون محيط بود من خودم را توي ايران ميكشتم كه مليسا تو بايد توي ماشين صندلي عقب بشيني كه هيچ وقت موفق نمي شدم وتازه بيشتر اوقات به من ميگفت تو عقب بشين وخودش جلو ميشست ولي اونجا چون قانون هستش وگرنه جريمه ميكنند بچه بايد حتما صندلي عقب بشينه مليسا با ديدن چند تا بچه توي ماشين سزيع ميگفت ميخوام برم عقب بشينم و جالبتر از اين كه كمربندش را هم مي بست در مورد ايتاليا واقعا كشوري كه با آثارهاي باستاني زيبا و فوق العاده مردم خونگرم ومهربون بوس براي آوينا ناز وخاله شادي
عمه فروغ
18 مرداد 94 18:04
سلام فرخنده جون خوب هستید؟ملیسای گلم خوبه؟ خوشحالم که سفر بهتون خوش گذشته ان شاا.. که همیشه شاد و خوش باشیدعروسی فرشته جون هم مبارک ان شاا.. که خوشبخت بشند ای جوووووونم 1000 ماشاا.. به ملیسای گلم با عکس های خوشگلشخدا رو شکر که کیفش هم پیدا شد منتظر ادامه سفرنامه تون و عکس های زیبای ملیسا هستیم از طرف من هم این خانوم خوشگل رو ببوسید و با اجازه شما با افتخار لینکتون کردم
مامان فرخنده
پاسخ
مرسي عمه فروغ جون دختر من عمه نداره خيلي خوشحال شدم دخترم عمه دار شد مرسي از اين همه محبت ومهربونيت منم شمارا لينك كردم وياعث افتخارمه ببوس آرشيدا ناز وسياستمدار را
مامان ریحانه
1 شهریور 94 15:29
سلام فرخنده جونم اول اینکه ببخش منو به خاطر اینهمه تاخیر به خدا اصلا فرصت نمیشه زیاد بیام و بعد اینکه رسیدن به خیر دوست گلم خوشحالم که سفر خوبی داشتید انشالله که فرشته جون خوشبخت بشه و شما هم همیشه شاد باشید چه سفرنامه ی جالبی و جالبتر اینکه با تمام جزییات نوشتی فدای شخصیت اول این سفرنامه بشم که مسبب تمام اتفاقات شیرین بوده چه خوب که کولش پیدا شده که اگه نمیشد باور کن مجبور بودی یه سفر بیای ایران و یه کوله با توپای رنگی براش تهیه کنی قربونش برم که می خواسته مامانشو اروپایی کنه عکسهای خوشگل خانوم چه قشنگه فداش بشم که تو لباس عروسی عین فرشته ها شده ای جانم چه مظلومانه خوابیده عروسک خوشگلم
مامان فرخنده
پاسخ
سلام ريحانه جووووونم فدات بشم ميدونم سرت شلوغ بود عروس داداش جان بود وتو بايد خواهر شوهر بازي در مي آوردي هرچند من خوب ميشناسمت از اون خواهر شوهرهاي مهربون هستي كه مثل خواهر ميموني يعني شخصيت اول سفرنامه را خوب اومدي اينقدر شيرين كاري كرده كه من فقط خلاصه اي از خاطراتش را نوشتم بوس براي ريحانه ونازنين خوشگل
دوست بیمه ای
16 شهریور 94 10:38
به نام خدا مهم ترین فرد زندگیتان کیست؟ برای خود واوچه آرزوهایی دارید؟ حاضرید یک طرح ارزشمندومطمئن به شما معرفی کنم؟ شنیدن توضیحات درمورد مزایای بی نظیربیمه زندگی وسرمایه گذاری حداقلش اینه که ضرری نداره... اگر به فکرآینده خودوفرزندخودهستید دستتان را دردست پرمهرزندگی قراردهیدوهمین امروزاقدام کنید. ازتولدتاهفتادسالگی،پس اندازطلایی،تامین آتیه فرزندان،سرمایه گذاری مطمئن(05/24درصدسود93)،معافیت مالیاتی،اخذوام فوری وبدون ضامن و... بیمه زندگی عاشقانه ترین نامه نوشته شده تلفن تماس: 09019426766 02144494368 موفق باشید