سفر نامه ايتاليا قسمت پاياني
سلام دختر مهدكودكي من خوبي عزيززززززززززم الان دقيقا يك هفته هست كه ميري مهد چون خودتت خيلي وقت بود كه به من اصرار ميكردي مامان اسم من را مدرسه مينويسي ومن هم قول داده بودم كه از مسافرت برگرديم اسمت را مهد مينويسم تا اينكه شنبه مورخ24/05/94 ساعت هفت از خواب بيدار شدي ما بايد طبق قراري كه با مهد گذاشته بودم ساعت 8:30 ميرفتيم ولي تو اينقدر ذوق داشتي كه ساعت 8 مهدكودك بوديم تا كلاست مشخص شد وخاله شكوفه اومد دستت را گرفت كه بري پيش بقيه بچه ها ومن يكساعت توي مهد نشستم و از توي دوربين نگاهت ميكردم چون بايد مي اومدم سركار صداتت كردم گفتم مليسا جون من دارم ميرم سركار ولي شماره موبايلم را ميدم به خاله شكوفه به محض اينكه خواستي بري خونه به من زنگ ميزنه ومن به بابائي يا ماماني ميگم بياند دنبالت تو گفتي باشه مامان برو ومن اونروز كلي استرس داشتم كه الان زنگ ميزنند ميگند مليسا داره گريه ميكنه وبا كوچكترين صداي زنگ موبايل كلي استرس مي اومد توي وجودم تا اينكه ساعت 11 زنگ زدم مهد گفتم مليسا لج نگرفت گفتند نه داره با دوستاش كاردستي درست ميكنه وساعت 12:45 دقيقه بود كه از مهد با من تماس گرفتند كه بابابزرگ مليسا اومده دنبالش شما تاييد ميكنيد گفتم بله بذاريد بره واينگونه شد كه دختر نازمن بار ديگه من را سربلند كرد چون حميد وخاله هات ميگفتند امكان نداره مهد بمونه اينيكه اينقدر به تو وابسته هست ولي تو به گفته خانم مربي ما تا الان همچنين بچه ايي كه بخواد روز اول لج نگيره نداشتيم ولي مليسا خيلي سريع به محيط عادت كرد ديگه الان صبحها ساعت8 از خواب بيدار ميشي به مامان بزرگت ميگي بريم مهد و تا ساعت 12:45 اونجا هستي وبعد مياي خونه استراحت ميكني تازماني كه خودتت دوست داري مهدرا ميذارم بري تا ببينم چي ميشه همين كه تو اينقدر خوشحال هستي براي من كافيه دختر مهدكودكي من.
حالا بريم سراغ بقيه عكسهاي سفر ايتاليا
اكواريم بزرگ در شهر جنوا
من عاشق اين عروسهاي دريايي زيبا بودم
مليسا در مراكز خريد با عمو دويده اش همش در حال بازي كردن بود ومن راحت خريد ميكردم
عينك و چمدون را خودتت انتخاب كردي موقع برگشت خودتت چمدونت را ميكشيدي وهمه كلي بهت ميخنديدند
اين تلفن موزيكال را باباي دويده بهت داده من كه كلي ازش خوشم اومد
مليسا در شهر بازي كه براي اولين بار تموم وسايل را بدون من نشست توي تهران فقط چند دور قطار ميشستيم ولي توي اروپا تغيير رويه داده بودي
مليسا در قطار به سمت شهر زيبا ونيز
واين عكس را هم خودتت از كبوترها گرفتي جديدا عشق عكاسي پيدا كردي با اينكه سريع عكس ميگيري عكاسات قشنگ ميشه خانم عكاس باشي
واينگونه سفر ما به اتمام رسيد هرچند موقع خداحافظي با خاله فرشته خيلي سخت بود ولي ديگه هر كسي بايد بر ميگشت سر خونه خودش و تو از ساعت هفت صبح به وقت ايتاليا مورخ09/05/94 كه پروازمون بود از خواب بيدارشدي و با تاخيري كه توي فرودگاه تركيه بوجود اومد ما دهم مرداد ماه ساعت سه صبح رسيديم تهران فقط شما يه چرت يكساعته زدي طوريكه همه مسافرها ميگفتند اين چرا نمي خوابه تا اينكه بابا حميد را ديدي سريع رفتي بغلش گفتي حميد تو كجا بودي حميد هم گفت من خونه بودم شما رفته بودي مسافرت نزديك پنج صبح خوابت برد ولي اونروز تا ساعت يك ظهرخوابيدي بعد ناهار خوردي و دوباره خوابيدي چون خستگي داشتي.
عاشقانه دوست دارم مليسا عزيزززززززززززززززم