مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

سفر نامه ايتاليا قسمت پاياني

1394/5/31 11:41
نویسنده : مامان فرخنده
1,696 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دختر مهدكودكي من خوبي عزيززززززززززم الان دقيقا يك هفته هست كه ميري مهد چون خودتت خيلي وقت بود كه به من اصرار ميكردي مامان اسم من را مدرسه مينويسي ومن هم قول داده بودم كه از مسافرت برگرديم اسمت را مهد مينويسم تا اينكه شنبه مورخ24/05/94 ساعت هفت از خواب بيدار شدي ما بايد طبق قراري كه با مهد گذاشته بودم ساعت 8:30 ميرفتيم ولي تو اينقدر ذوق داشتي كه ساعت 8 مهدكودك بوديم تا كلاست مشخص شد وخاله شكوفه اومد دستت را گرفت كه بري پيش بقيه بچه ها ومن يكساعت توي مهد نشستم و از توي دوربين نگاهت ميكردم چون بايد مي اومدم سركار صداتت كردم گفتم مليسا جون من دارم ميرم سركار ولي شماره موبايلم را ميدم به خاله شكوفه به محض اينكه خواستي بري خونه به من زنگ ميزنه ومن به بابائي يا ماماني ميگم بياند دنبالت تو گفتي باشه مامان برو ومن اونروز كلي استرس داشتم كه الان زنگ ميزنند ميگند مليسا داره گريه ميكنه وبا كوچكترين صداي زنگ موبايل كلي استرس مي اومد توي وجودم تا اينكه ساعت 11 زنگ زدم مهد گفتم مليسا لج نگرفت گفتند نه داره با دوستاش كاردستي درست ميكنه وساعت 12:45 دقيقه بود كه از مهد با من تماس گرفتند كه بابابزرگ مليسا اومده دنبالش شما تاييد ميكنيد گفتم بله بذاريد بره واينگونه شد كه دختر نازمن بار ديگه من را سربلند كرد چون حميد وخاله هات ميگفتند امكان نداره مهد بمونه اينيكه اينقدر به تو وابسته هست ولي تو به گفته خانم مربي ما تا الان همچنين بچه ايي كه بخواد روز اول لج نگيره نداشتيم ولي مليسا خيلي سريع به محيط عادت كرد ديگه الان صبحها ساعت8 از خواب بيدار ميشي به مامان بزرگت ميگي بريم مهد و تا ساعت 12:45 اونجا هستي وبعد مياي خونه استراحت ميكني تازماني كه خودتت دوست داري مهدرا ميذارم بري تا ببينم چي ميشه همين كه تو اينقدر خوشحال هستي براي من كافيه دختر مهدكودكي من.محبتمحبتمحبت

حالا بريم سراغ بقيه عكسهاي سفر ايتالياچشمکچشمکچشمک

اكواريم بزرگ در شهر جنوا

من عاشق اين عروسهاي دريايي زيبا بودم

مليسا در مراكز خريد با عمو دويده اش همش در حال بازي كردن بود ومن راحت خريد ميكردم

عينك و چمدون را خودتت انتخاب كردي موقع برگشت خودتت چمدونت را ميكشيدي وهمه كلي بهت ميخنديدند

اين تلفن موزيكال را باباي دويده بهت داده من كه كلي ازش خوشم اومد

مليسا در شهر بازي كه براي اولين بار تموم وسايل را بدون من نشست توي تهران فقط چند دور قطار ميشستيم ولي توي اروپا تغيير رويه داده بودي

مليسا در قطار به سمت شهر زيبا ونيز

واين عكس را هم خودتت از كبوترها گرفتي جديدا عشق عكاسي پيدا كردي با اينكه سريع عكس ميگيري عكاسات قشنگ ميشه خانم عكاس باشي

واينگونه سفر ما به اتمام رسيد هرچند موقع خداحافظي با خاله فرشته خيلي سخت بود ولي ديگه هر كسي بايد بر ميگشت سر خونه خودش و تو از ساعت هفت صبح به وقت ايتاليا مورخ09/05/94 كه پروازمون بود از خواب بيدارشدي و با تاخيري كه توي فرودگاه تركيه بوجود اومد ما دهم مرداد ماه ساعت سه صبح رسيديم تهران فقط شما يه چرت يكساعته زدي طوريكه همه مسافرها ميگفتند اين چرا نمي خوابه تا اينكه بابا حميد را ديدي سريع رفتي بغلش گفتي حميد تو كجا بودي حميد هم گفت من خونه بودم شما رفته بودي مسافرت نزديك پنج صبح خوابت برد ولي اونروز تا ساعت يك ظهرخوابيدي بعد ناهار خوردي و دوباره خوابيدي چون خستگي داشتي.

عاشقانه دوست دارم مليسا عزيزززززززززززززززمبوسبوسبوسبوسبوسبوس

پسندها (5)

نظرات (8)

شادی
31 مرداد 94 12:18
چقدرررررررررر ایتالیا زیباست. منم ایتالیا میخواممممم هوراااااا ملیسا مهد کودکی میشود. ایشالا به دل خوش بره مهد و حسابی بهش خوش بگذره
مامان فرخنده
پاسخ
واقعا زيباست وپر از آثار باستاني يه برنامه بذار آخر هفته بريم ولي واقعا كاش ميشد مثل قديمها ما ايرانيها بدون دغدغه به هركشوري كه دوست داريم سفر كنيم ولي هزاران افسوس بوس براي خاله شادي وآوينا ناز
دلارام
31 مرداد 94 13:30
سلام مامانه نینی من قراره خاله شم و واسه همین ی وبلاگ واسه نینیه تو راهیمون درست کردم خوش حال میشم ب وبلاگم سر بزنین اگرم موافق تبادل لینک بودید بهم خبر بدین ــــــــــــــــــدلارامــــــــــــــــ
مامان فرخنده
پاسخ
وقت كنم حتما بهتون سر ميزنم
عمه فروغ
31 مرداد 94 19:41
سلام فرخنده جون خوب هستید؟ملیسا گلم خوبه؟ به به آفرین به دخترک مهدکودکی که این همه سریع با محیط جدید وفق پیدا کرددخترکمون خوب اجتماعی هست پس ای جوووووووووونم 1000 ماشاا.. به ملیسا جونم با عکس های خوشگلشعکس هات یکی از یکی دیگه خوشگلترند ای جانم دخترکمون عکاس هم هست 1000 ماشاا.. خوشحالم که سفر بهتون خوش گذشته ان شاا.. که همیشه شاد و خوش باشید.
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون عمه فروغ نازنين كه ايتقدر با محبت هستي خانم خوش به حال آرشيدا جون كه همچين عمه ماهي داره بوس براي شما نازنين ها
رد پا
31 مرداد 94 22:08
سلام من کارمو تازه شروع کردم و تو سایتم کفش و پاپوش و جوراب دارم خوشحال میشم سر بزنید و در صورت امکان لینکش کنید.
مامان ریحانه
1 شهریور 94 15:45
مهد کودک رفتن عسل خاله مباااااااااااااااااارک فرخنده جون چه خوب کردی که گذاشتی بره مهد منم خیلی دلم میخواد نازنینو بذارم مهد چون اینجوری کمتر حوصلش سر میره چه خوب که روز اولو دلتنگی نکرده و مونده چون اصولا بیشتر بچه ها روزهای اول بی قراری می کنن در مورد پوریا که اینجوری بود وای چه آکواریوم زیبایی من دوست دارم آکواریوم یه جا باشه تماشا کنم و لذت ببرم از اینکه خودمون تو خونه داشته باشیم اصلا خوشم نمیاد راستی فرخنده جون عمو دویده کیه قربون دخمل نازم بشم که عکاس شده چه عکس قشنگیم گرفته در کل فرخنده جون سفرنامه ی زیبات خیلی به دلم نشست انگار که منم ایتالیا بودم به امید نوشتن سفرنامه های دیگرت به کشورهای دیگه روی ماه ملیسا جونمو خیلی ببووووووووووووس
مامان فرخنده
پاسخ
ديگه چه كنيم مليسا خانم چند وقت بود گير شديد داده بود كه ميخواد بره مدرسه بخاطر همين روز اول اصلا لج نگرفت آكواريوم هم سه طبقه بود من يه سري فقط عكس گرفتم.دويده هم شوهر خواهرمه (شوهر فرشته كه ايتاليايي هستش)ما داماد خارجي داريم ممنون ريحانه جووووووني مواظب خودتون باشيد عزيززززززززم
مامان ندا
6 شهریور 94 14:04
سلام فرخنده جون..وای شرمنده نمیدونم چرا بااینکه میومدم و به وبلاگ سری میزدم ولی این پست رو ندیده بودم..شاید به خاطر اینکه عنوانش شبیه قبلیها بود.. خداروشکر که سفر خوش گذشته و ممنون ازتو که عکسای خییییلی خوب و باحالی گذاشتی... آخیییییی ملیسا جونم میره مهدکودک!!! ایشاا.. که بهش خییییلی خوش بگذره و همیشه دوست داشته باشه...
مامان فرخنده
پاسخ
خدانكنه عزيزززززززززم دشمنت شرمنده ندا جوني آره ديگه مليسا خانم مهدكودكي شد ديگه وقتش شده بود كه بره مهد تا چيزهاي جديدي ياد بگيره وكلي تجربه كسب كنه بوس براي صاينا ناز
شادی
15 شهریور 94 11:49
سلام. حال و هوای ایتالیا حسابی سر به هواتون کرده ها!!! اصلا با ما ایرانی ها نمی جوشین. پست جدید چرا نمیزارین؟؟
مامان فرخنده
پاسخ
نه عزيززززززززززم ما مخلص ايران وايراني جماعتيم چي بگم مهد رفتن مليسا همانا ويروس آوردنش به خونه همانا يك هفته مليسا مريض بود وتب داشت سرما شديد خورده بود وبعدش هم من وحميد جان سرما خوردگي نوش جان كرديم توي محيط كارهم جابجايي داشتم خلاصه شديد گرفتار بودم، اتفاقا تصميم داشتم يه پست بذارم ممنون كه به فكر مايي دوست جون جوووووووووووووووني
شادی
19 شهریور 94 9:48
الهییییییییی ما هم پارسال همین بساط رو داشتیم. بچه ها وقتی از محیط ایزوله خونه وارد مهد میشن ، انواع و اقسام ویروس ها رو با خودشون میارن. شاید باورت نشه، پارسال پاییز و زمستون آوینا بینیش آویزون بود... سرفه میکرد و خلاصه انگار همش سرماخورده بود.. تا جاییکه دکترا فکر میکردن آسم و آلرژی داره.. ولی بعدش خوب شد. در واقع دیگه ویروسی نمونده بود که بگیره حالا شما هم خودتو برای یک دوره اینجوری آماده کن. البته دعا میکنم اینجوری نشه.
مامان فرخنده
پاسخ
آره يكي از دلايلش اينكه مليسا را زود فرستادم مهد اينه كه زودتر اين ويروسها را بگيره نه در دوران مدرسه ولي فكر زمستون را ميكنم كه بچه ها هي ازهمديگه سرما ميخورند خدا به ما رحم كنه آره زمستون پارسال يادمه هي مينوشتي آوينا جون سرما خورده اميدوارم ديگه اين زمستون سرما نخوره