مليسا در سرزمين رويايي ليليپوت
سلام به دختر گلم:
شب تاسوعا گير داد يكه بريم پارك چون من سرما شديد خورده بودم گفتم با حميد برو پارك بعد زود بيا كه بريم دسته ببينيم ولي نميدونم چرا دلم شور ميزد چهار بار به حميد سفارش كردم كه خيلي مواظب مليسا باش حتي وقتي رفتيد داخل آسانسور درب را باز كردم گفتم حميد يادتت نره ها خيلي مواظب مليسا باش وتو هم گفتي چشم مامان مواظب هستم ساعت 8 شب رفتيد ونيم ساعت بعد ديدم اومديد گفتم چه عجب مليسا زود اومد چون معمولا يكساعت تا يكساعت ونيم بايد توي پارك بازي كنه ديدم چي ميبيني با يك بيني زخم شده و چشم گريون اومدي گويا ميخواستي سوار سرسره بشي با عجله از تاپ پياده شدي ودويدي سمت سرسره كه بابيني خوردي روي سرسره فقط ديدم كه خداروشكربينيت زخم شده ونشكسته بيخود نبود دلم شور ميزد حالا تا ميگم مليسا با حميد برو پارك ميگي نه مامان تو بيا حميد مواظب من نيست البته تا زخم ببينيت خوب بشه همش ميرفتي جلوي آيينه ميگفتي مامان دماغم خوب ميشه
29 مهرماه هم سانس شش تا هشت ونيم برديمت سرزمين رويايي ليليپوت كه بهت خيلي خوش گذشت وقتي سانس تموم شد ميگفتي كه مامان من بازي نكردم گفتم دوساعت ونيمه داري بازي ميكني دوباره ميارمت خيلي جاي قشنگي بود بيشتر مامانها خوشحال بودند وذوق ميكردند چون دوران ما از اين وسايل خبري نبود كاش ميذاشتند مامانها هم بازي كنند
عجيب گير داده بودي به كارهاي خونه غذا درست كردن وتميز كردن وظرف شستن بيشتر تايمت توي اين اتاقها گذشت خوشبحال خودم كه قراره دخترم كدبانو بشه