مليسانفس مامان وبابامليسانفس مامان وبابا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

ملیسا دختر دوست داشتني مامان

مليسا در سرزمين رويايي ليليپوت

1395/8/8 11:06
نویسنده : مامان فرخنده
1,372 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به دختر گلم:

شب تاسوعا گير داد يكه بريم پارك چون من سرما شديد خورده بودم گفتم با حميد برو پارك بعد زود بيا كه بريم دسته ببينيم ولي نميدونم چرا دلم شور ميزد چهار بار به حميد سفارش كردم كه خيلي مواظب مليسا باش حتي وقتي رفتيد داخل آسانسور درب را باز كردم گفتم حميد يادتت نره ها خيلي مواظب مليسا باش وتو هم گفتي چشم مامان مواظب هستم ساعت 8 شب رفتيد ونيم ساعت بعد ديدم اومديد گفتم چه عجب مليسا زود اومد چون معمولا يكساعت تا يكساعت ونيم بايد توي پارك بازي كنه ديدم چي ميبيني با يك بيني زخم شده و چشم گريون اومدي گويا ميخواستي سوار سرسره بشي با عجله از تاپ پياده شدي ودويدي سمت سرسره كه بابيني خوردي روي سرسره فقط ديدم كه خداروشكربينيت زخم شده ونشكسته بيخود نبود دلم شور ميزد حالا تا ميگم مليسا با حميد برو پارك ميگي نه مامان تو بيا حميد مواظب من نيست البته تا زخم ببينيت خوب بشه همش ميرفتي جلوي آيينه ميگفتي مامان دماغم خوب ميشهغمگینغمگینغمگین

29 مهرماه هم سانس شش تا هشت ونيم برديمت سرزمين رويايي ليليپوت كه بهت خيلي خوش گذشت وقتي سانس تموم شد ميگفتي كه مامان من بازي نكردم گفتم دوساعت ونيمه داري بازي ميكني دوباره ميارمت خيلي جاي قشنگي بود بيشتر مامانها خوشحال بودند وذوق ميكردند چون دوران ما از اين وسايل خبري نبود كاش ميذاشتند مامانها هم بازي كنندخندهخنده

عجيب گير داده بودي به كارهاي خونه غذا درست كردن وتميز كردن وظرف شستن بيشتر تايمت توي اين اتاقها گذشت خوشبحال خودم كه قراره دخترم كدبانو بشهبوسبوسبوس

پسندها (7)

نظرات (8)

امیرحسین
8 آبان 95 21:54
سلام خواهرملیسا جوووووونم/ چه سرزمینه قشنگی بوده سرزمین لیلیپوت چه علاقه ای هم به تمیز کاری داری من که از صبح تا شب علاوه بر اتاقم حال و پذیرایی رو هم با لباس هامو اسباب بازی هام خوشگل می کنم و اون موقع قیافه ی مامانم این شکلیه و اینم قیافه ی منه امیدوارم بینیت هم زود زود خوب بشه
مامان فرخنده
پاسخ
سلام به داداش گلم جات خالي تازه دوباره مامانم قول داده كه منو ببره چون خيلي بهم خوش گذشت البته منم از صبح تا شب اسباب بازيهامو ميريزم ولي بعد به مامانم ميگم بيا دوتايي باهم جمع كنيم اونم تا يه ذره جمع ميكنم ميگم خسته شدم بقيه اش را مامان تو جمع كن بوس براي داداش گلم
مرجان
9 آبان 95 15:40
سلام ه فرخنده عزیزم..قربونش بشم خدا رحم کرد فقط بینیش زخم شد خیلی ناراحت شدم دیدم عکسشو چه جای خوبیه این سرزمین لی لی پوت دقیقا رویاهایی کودکی ما داره برای این نسل محقق میشه یکی از آرزوهای من داشتن سرسره تو حیاط خونمون بود اونموقع هم از اون سرسره آهنی گنده ها بودن الان آرزومه لیانا دوبار سوار سرسره اش بشه به جای بهم ریختن خونه..ماشاالله ملیسای خوشگلم هم نشون داد حسابی کدبانوو با ایتپن تمیزکاریاش
مامان فرخنده
پاسخ
سلام منم تا ديدمش گفتم بينش شكست ولي خداروشكر فقط زخم بود مرجان جون ايندفعه اومدي تهران حتما ليانا جون راببر خيلي جاي خوبيه مليسا كه همش ميگه مامان دوباره بريم اونجا واقعا بهشون خوش ميگذره بجاش مليسا همش سرسره اش وسط هال هست هرچقدر ميگم مامان ديگه بزرگ شدي سرسره ات را ببريم بديم به يه ني ني ديگه ميگه نه من سرسره ام را دوست دارم بوس براي ليانا گل وخاله مرجان مهربون
عمه فروغ
10 آبان 95 13:45
خداروشکر که بینی ات فقط زخم شده بلا همیشه ازت به دور و تنت همیشه سلامت ملیسا جون خوشحالم که در سرزمین رویایی بهت حسابی خوش گذشته همیشه به شادی و خوشی باشی عزیزم
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون از دعاي خوبت عزيزززززم قسمت بشه با آرشيدا جوووني ومليسا بريم سرزمين ليليپوت حسابي اونجا را بريزيم بهم
شادی
16 آبان 95 12:51
الهیییییییی عزیزم. بد نباشه. الهی زودتر خوب بشه. خدا رو شکر که بینیش نشکسته. عززیم. عکساش تو لی لی پوت هم عالیییییییی بود. مثل همیشه خوشگلو دلبر و دوست داشتنی
مامان فرخنده
پاسخ
فداتت شادي جون خداروشكر بخير گذشت چشات قشنگ ميبينه عزيزززززم
کیان
23 آبان 95 9:42
ای جان مماخشو ببین چه اوخ شده. این باباها برای اینکه از بچه داری فرار کنند دست به چه کارهایی میزنند البته شخوی کردم. وای چقدر این سرزمین لیلیپوت قشنگه من هم می خوام نزدیک خونه ما هم یک دونه شهر شادی قشنگ هم هست که یک بار منو بابایی رفتیم اونجا ولی گفتند که فقط مامانا اجازه دارن بیان تو. مامان من هم که وقت نداره منو ببره بیرون. این شد که نرفتیم راستی ملیسا جون ببخشید که دیگه دیر به دیر بهتون سر مینیم آخه کمتر میام تو نینی وبلاگ
مامان فرخنده
پاسخ
سلام کیان جون چی بگم دیگه عمرا با بابا حمید برم پارک جای شما خالی خیلی سرزمینه قشنگیه اومدم توی وبت متوجه شدم دیگه از این به بعد دیربه دیر قراره آپ کنید مامان من هم جدیدا شدیدا کار داره اون هم دیر به دیر مینویسه اکشال نداره بوس برای داداش گل
مامان فدیا
29 آبان 95 12:49
اخی چه باحال منم میخواستم ادرین وببرم اما گفتم یه کم بزرگتر بشه الان معنی خیلی از لوازم رو نمیدونه
مامان فرخنده
پاسخ
جای خیلی خوبی بود حتما ادرین جون را ببر
zakieh
7 آذر 95 0:46
ای جان بلا همیشه ازت به دور و تنت همیشه سلامت باشه ملیسا جونی
مامان فرخنده
پاسخ
ممنون از دعای زیبا شما خدا محافظ تموم بچه ها باشه
عمه فروغ
15 آذر 95 13:02
سلام فرخنده جون خوبی عزیزم؟ملیسا جونی خوبه؟ مثل این که شما هم تنبل شدید...بنویس که دلتنگ این گل دختریم از طرف منم ببوس عسل خانوم نازت رو
مامان فرخنده
پاسخ
آره خیلی تنبل شدم ولی امروز غولی تنبلی را شکستم و وب را به روز کردم ممنون که به فکر ما هستی فروغ مهربونم