روزانه های دخترم
سلام به دختر گلم:
ببخشید که دیر به دیر برات مینویسم یه ذره سرم شلوغ بود ولی امروز تا هرجا که ذهنم یاری کنه برات از خاطرات کودکیت مینویسم:
19آبان خاله فرانک اومد خونمون وبمدت یک هفته پیشمون بود وتو خوشحال وشاد بودی صبحها من می اومدم سرکار وتو هم میرفتی مهد وخاله فرانک تنها توی خونه بود که تصمیم گرفت یه روز بره خونه خاله مون بمونه وقتی تو اومدی خونه ودیدی خاله فرانک نیست کلی گریه کردی گفتی زنگ بزن بگو بیاد منم زنگ زدم گفتم خاله فرانک ببین ملیسا داره چه گریه ایی میکنه بیا خلاصه دوشب خاله فرانک پیش خاله ام بود وما هم این دوشب مراسم گریه زاری وزنگ زدن به خاله فرانک داشتیم روز سوم که اومد خونمون خوشحال شدی بعد شبش گفتی مامان فردا تو نرو سرکار منم نمیرم مهد درم قفل کن که خاله فرانک جایی نره خلاصه با حرف زدن راضیت کردم من برم سرکار ولی در را روی خاله فرانک قفل میکنیم که اون دیگه نره بیرون
از سواد آموزیت بگم که به زبان انگلیسی خیلی علاقه داری وکتابی که توی مهد بهتون دادند حتما باید بیاری خونه وکلی برام انگلیسی بخونی وتوی مهد هم بابت درست جواب دادنت همیشه بهت برچسب میدند هرچقدر من از زبان انگلیسی بدم می اومد ولی تو فوق العاده علاقه داری،کلی شعرهای خوشگل یاد گرفتی وهمش را حفظ کردی باهربار شعر خوندنت نمیدونی من چقدر ذوق مرگ میشم که میبینم داری با سواد میشی ،تا شماره بیست بلدی بشماری وتا شماره پنچ بلدی بنویسی از حروف انگلیسی بلدی ای وبی را بنویسی دیگه کاملا مشخصه بزرگ شدی
جدیدا ماهواره بسگویت فرخنده را تبلیغ میکنه که تا اون تبلیغ را میبینی میگی بازم که اسم مامان من را گفت چرا اینقدر اسم مامان من را میگید یه ذره خوب بگید عطا مینچ(منظور تبلیغ عطا ویچ)هستش
هشتم آذرماه چون چند روز تعطیلی بود وتو هم همش گیر داده بودی کی بهار میشه بریم خونه خاله فرانک فرصت را غنیمت شمردیم گفتیم بریم رشت تا حالا هرموقع میخواستیم رشت بریم یا با ماشین خودمون رفتیم یا با هواپیما وتو هم طبق معمول دستور دادی مامان بیا با هواپیما بریم گفتم ملیسا بیا ایندفعه با اتوبوس بریم ببین چه شکلی هستش واین شکلی شد که برای بار اول سوار اتوبوس شدی و کلی خوشت هم اومد فقط هرچند دقیقه ازم میپرسیدی چرا نمیرسیم پس چقدر خونه خاله فرانک دوره موقع برگشت به تهران حمید اومد دنبالمون وبا ماشین خودمون برگشتیم وکلی خوردیم به ترافیک جاده وتو میگفتی با اتوبوس باید می اومدیم دیدی اونروز چقدر خوب بود ترافیک نداشت
این شال وگردن خوشگل را خاله فرانک برات بافته دستش درد نکنه
ملیسا در اولین بارش برف در تهران
اینم از کتاب زبانت
توی رشت میخواستم از شبنم شماره دوزی یاد بگیرم که تو گفتی اول باید به من یاد بده وجالبه خیلی با دقت اون کار را انجام میدادی آفرین دختر هنرمندم